- شباهنگامي‌كه مردمان در خواب سكرآلود خويشند؟!

چشمان قرمز مدينه را مي‌پايد..و مسلم در خانه «طوعه» است..

مردي كه راه‌ها بر او پايان يافته

و زميني بدين وسعت بر او تنگ گشته،

و جز شمشيري كه به دست دارد، دگر او را پناهي نيست.

و طوعه..آن پيرزال..

به شيري زخمي ‌از شيران محمد مي‌انديشد..

قبضه شمشير را به دست مي‌فشارد؛

روشني پگاه بر مي‌دمد

و آغاز يك فرجام نزديك مي‌شود.

- آن‌ها بسيارند..صد يا بيشتر.

-‌اي خادمة خدا،‌اندوه به دل راه مده.

زنهار كه هنگامه ديدار رخ نموده است.

عمويم‌امير المؤمنين را به خواب ديدم كه مرا مي‌فرمود:

تو فردا با من خواهي بود...

گرگ‌ها خانة طوعه را به ميان گرفتند،

و شمشير علوي چون آذرخشي آسماني فرو ريخت.

.و رعدي خوفناك در فضا پيچيد...