زل میزنم به پنجره
انگار که دلم پر میکشد برای استنشاق هوای تازه
چهار دیواری تکراری اتاقم
مرا حبس کرده درون تنهایی اش
از هوای غم انگیز این محبس خسته ام
مرا رها نمیکنند
مرا از محبسم جدا کنید
دستهایم دراز میشود
رو به آزادی پنجره
به آسمان نگاه میکنم ، گردو غباریست
یک مرتبه دلم تنگ میشود
دلم برای نم نم باران تنگ میشود
دلم برای بوی خاک باران خورده تنگ میشود
چه تنهایی عظیمی در من رخنه کرده
با چه اشتیاقی روانه شده ام به سوی نیستی ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)