يک مسافر تنها درحوالي جاده

مثل پنجره : دلباز ، مثل سايه ها : ساده

بي خيال از دنيا ، با تبسمي شيرين

آمده پر از احساس ، دل به زندگي داده

واي از اين باران! قصه گوي سال هاي بي حضور

که با وسواسي شگرف حلقه هاي دلبستگي را خيس مي کنند

آنقدر خيس تا لبريز شوند ناگهاني تر از امدنت ، مي روي ...

بي بهانه من مي مانم و باران هاي بي اجازه

قلب عاشقي که سپاس گذارت مي ماند تا ابد

متشکرم که به من فهماندي که:

چقدر مي توانم دوست بدارم و عاشق باشم ... بي توقع باور کن ، بي توقع !

دارم به تو فکر مي کنم ، فقط فکر مي کنم

اما تمام لحظه ها پر مي شود از سطرهاي عاشقي

همراه خوب و ساکت من ، سلام

موسيقي زنده ، ساده و بي کلام من

دوست دارم

-بدون توقع-

به نام عشق

باران گرفته مثل هميشه و ....