ساعت 5/5 که جینی رفت با او خداحافظی کند ، جک با حواس پرتی سرش را تکان داد . او هنوز مشغول جستجو در تحقیقات پر حجم اتل بود . اتل برای هر طراحی که در مقاله اش نام برده بود ، پرونده ای جداگانه حاوی زندگی نامه ی او و رونوشت دهها مقاله ی مد که در روزنامه ها و مجلاتی نظیر تایمز ، دبلیو ، ویمنز ویبر دیلی ، ووگ و هارپرز بازار درباره اش نوشته شده بود ، جمع کرده بود .
واضح بود او محققی پر دقت بوده است . گفتگو با طراحان حاوی شرح های رایج بود :
او در ووگ خلاف این را گفته بود ." این اعداد را بررسی کنید ." هیچ وقت این جایزه را نبرده است ." از خدمتکار بپرسید تا بفهمید آیا او واقعاً لباس عروسک هایش را می دوخته است ..."
در هر نسخه ده ها چرکنویس از مقاله ی پایانی اتل همراه با خط خوردگی ها و افزودنی هایی به آن وجود داشت . جک شروع کرد به تفحص در یادداشت ها ، تا جایی که نام گوردون استیوبر ظاهر شد . وقتی جسد اتل را پیدا کردند ، یکی از کت و دامن های او را بر تن داشت . نیو خیلی روی این واقعیت پافشاری کرده بود که بلوزی که بر تن اتل بود با کت و دامن به او فروخته شده بود ، اما اتل هرگز خودش آن را برای پوشیدن انتخاب نمی کرد .
جک با دقتی موشکافانه اطلاعات مربوط به گوردون استیوبر را تجزیه و تحلیل کرد و وقتی دید تا چه حد از او در بریده ی جراید سه سال گذشته بابت تحقیقی که علیه او انجام شده ، نام برده شده است ، به هراس افتاد . اتل در مقاله اش اشاره کرده بود که نیو توانسته بود روی استیوانگشت بگذارد . آخرین چرکنویس نه تنها مربوط به افشای کارگاههای قاچاق و مشکلات جرایم مالی می شد ، بلکه حاوی یک جمله هم بود :
ــ استیوبر پیشه اش را با کار پدرش که دوخت آستر برای کت های پوست بود ، شروع کرد . می گویند در سالهای اخیر تا به حال هیچ کس به اندازه ی آقای استیوبر بی باک این همه پول از آستر و دوخت و دوز به دست نیاورده است .
اتل جمله را داخل پرانتز گذاشته و یادداشت کرده بود :
ــ نگه داشته شود .
جینی موضوع دستگیری استیوبر را بعد از توقیف مواد برای او گفته بود . آیا اتل چند هفته ی قبل گشف کرده بود که استیوبر داخل آستر لباسهایی که وارد می کرد ، هرویین می گذاشته است ؟
جک اندیشید :منطقیه . این با فرضیه ی نیو در مورد لباسی که اتل پوشیده بود و با « رسوایی بزرگ » که اتل نویدش را داده بود ، مطابقت می کرد .
جک تردید کرد که آیا به مایلز تلفن بزند یا نه . سپس ترجیح داد ابتدا پرونده را به نیو نشان بدهد .
نیو . یعنی واقعاً فقط 6 روز از آشنایی شان می گذشت ؟ نه . 6 سال . جک از روزی که در هواپیما به هم برخورده بودند ، دنبال او گشته بود . او نگاهی به سمت تلفن انداخت . نیازی مقاومت ناپذیر برای بودن با او حس می کرد . جک حتی یک بار هم او را در بغل نگرفته بود ، اما حالا در اشتیاق در آغوش گرفتن او می سوخت . نیو گفته بود قبل از رفتن از پیش عمو سل به او تلفن می زند .
سل . آنتونی دلا سالوا ، طراح مشهور . دسته ی بعدی بریده های جراید و یادداشت ها و مقالات به او مربوط می شد . جک با نگاهی به تلفن به این امید که نیو همان لحظه تلفن بزند ، شروع کرد به خواندن پرونده ی دلا سالوا که سراسر توضیحاتی بود : در مورد مجموعه ی بارییر دو پاسیفیک .
می فهمم چرا مردم شیفته شدن . ولی به هر حال ، من از مد هیچی نمی فهمم .
انگار لباسها و کت و دامن ها میان صفحات در تموج بودند .جک بسرعت تفسیر های نویسندگان مد را از نظر گذراند .
تونیک های راسته همراه با چین های لغزان روی شانه ها ، همچون بال فرشتگان ... ، آستین های پلیسه از پارچه ی موسیلین نازک ... ، پیراهن های ساده ی عصر اندام را با زیبایی ساده ای در بر می گیرند ... ،
این تفسیر ها در مدح رنگها شعر گونه بود .
آنتونی دلا سالوا در آغاز سال 1972 از آکواریوم شیکاگو دیدن کرد و مضمون باشکوه نمایش بارییر دو پاسیفیک را از آنجا الهام گرفت . او ساعتها سالن ها را از نظر گذراند و قلمرو زیر دریا را که در آن گونه های حیوانات آبزی همراه با نباتات شگفت انگیز دریایی ، مرجان های باشکوه و صدها مدل صدف زیبا با هم به رقابت می پرداختند ، به ترسیم درآورد . او این رنگها را با هماهنگی و شکلی که مختص طبیعت است ، بازسازی کرد و به حرکت موجودات اقیانوس نگریست تا بعد به کمک قیچی لطافت موجود در تموج حرکاتشان را به تسخیر در آورد .
خانمها کت و شلوارهای مردانه پیراهن های شب چین دار و دامن های سنگین داخل کمدتان را کنار بگذارید . امسال سالی است که شما زیبا و سبک باشید . متشکریم آنتونی دلا سالوا .
جک در حالی که پرونده ی دلا سالوا را جمع می کرد ، اندیشید :
بدون شک اون واقعاً با استعداده .
اما چیزی جک را می آزرد . نکته ای از ذهنش می گریخت ، چه ؟ او بدقت متن نهایی مقاله ی اتل را خوانده بود . نسخه ی ماقبل آخر را برداشت . خیلی حاشیه نویسی شده بود .
" آکواریوم شیکاگو . تاریخی را بررسی کنید که او آنحا را دیده است ! "
اتل یکی از طرح های مجموعه ی بارییر دو پاسیفیک را به بالای کاغذ سنجاق کرده بود . در کنار آن ، او طرح آن را تقلید کرده بود .
جک احساس کرد دهانش خشک شد . او بتازگی این طرح را دیده بود . او آن را در صفحات لک شده ی کتاب آشپزی ریناتا کرنی دیده بود .
و آکواریوم . " تاریخ را بررسی کنید " . خودشه !
جک با وحشتی فزاینده کم کم فهمید . می بایست از آن مطمئن می شد . تقریباً ساعت 6 بود . یعنی حدود ساعت 5 به وقت شیکاگو . او بسرعت شماره ی اطلاعات شیکاگو را گرفت .
صدایی ناشکیبا گفت :
ــ فردا صبح با رئیس تماس بگیرین .
ــ اسم منو بهش بگین . اون منو می شناسه . باید فوری باهاش صحبت کنم . و بذارین یه چیزی رو بهتون بگم ، خانم جون ، اگه بفهمم اون توی دفترشه و شما بهش نگفتین ، می تونین کارتون رو از دست رفته تلقی کنین .
ــ تلفن رو وصل می کنم ، آقا .
لحظه ای بعد ، صدایی تعجب زده ، پرسید :
ــ جک ، چی شده ؟
کلمات شتاب زده از دهان جک خارج می شد . دستانش خیس شده بود . اندیشید :نیو ، نیو ، مواظب باش .
او نگاهش را به مقاله ی اتل معطوف کرد و جایی را که او یادداشت نوشته بود ، پیدا کرد :
ما آنتونی دلا سالوا رو که مجموعه ی بارییر دو پاسیفیک رو خلق کرد ، ستایش می کنیم . " اتل نام آنتونی دلا سالوا رو خط زده و بالایش نوشته بود : " از خالق مجموعه ی بارییر دو پاسیفیک ."
پاسخ رئیس آکواریوم از آنچه هراسش را داشت ، هشدار دهنده تر بود :
ــ شما قطعاً حق دارین . و می دونین چی از همه عجیب تره ؟ در عرض این دو هفته شما دومین نفری هستین که این سؤال رو ازم می کنین .
جک که از ابتدا جواب را می دانست ، پرسید :
ــ می تونین بهم بگین نفر اول کی بوده ؟
ــ البته . یه روزنامه نگار . ادیت ... یا ترجیحاً اتل . اتل لامبستون .
مایلز روز خیلی شلوغی داشت . ساعت 10 تلفن زنگ زده بود . می خواستند بدانند آیا او ظهر وقت دارد تا در مورد پستی که واشنگتن پیشنهاد می کرد ، صحبت کنند ؟ او قرار ناهاری را در پلازا پذیرفته بود . در پایان بامداد ، او رفته بود شنا کند ، در باشگاه ورزشی به قسمت ماساژ رفته و در دل خوشحال شده بود که ماساژور به او گفته بود :
ــ آقای کرنی ، شما دوباره روی فرم اومدین .
مایلز می دانست که رنگ پریدگی چهره اش از بین رفته است . اما تنها ظاهرش نبود . او احساس خوشحالی می کرد . در حالی که در رختکن کراواتش را گره می زد ، اندیشید :
شاید شصت و هشت سالم باشه ، اما هنوز بدک نیستم . وقتی منتظر آسانسور بود ، با لحنی ترحم انگیز اصلاح کرد :
البته از نظر خودم هنوز بدک نیستم . شاید خانمها عقیده ی دیگه ای داشته باشن . او در حالی که به بالای سنترال پارک جنوبی می رسید و به سمت راست به سوی خیابان پنجم و پلازا می پیچید ، اقرار کرد : یا دقیق تر بگم ، ممکنه زیر نور کم به نظر کیتی کانوی چندان جذاب نیام .
صرف ناهار با یک مأمور عالی رتبه ی سازمان هدفی خاص داشت . آیا او ریاست آژانس مبارزه با مواد مخدر را قبول می کرد ؟
مایلز قول داد تا 48 ساعت دیگر پاسخ این پرسش را بدهد .
مخاطبش گفت :
ــ ما امیدواریم جوابتون مثبت باشه . سناتور موینی هان مطمئن به نظر میومد .
مایلز لبخند زد :
ــ من هیچ وقت پیت موینی هان رو ناراحت نکردم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)