... هرگز از فروش به آن ها متضرر نشده اند و آن پول در جزيره باقي مانده است .
- اما نه در خزانه ، كه همان طور كه بي شك شنيده ايد به دليل بدهي هاي اخير و مشكلات خاص خانوادگي ، تهي شده است . به علت خراج ساليانه اي كه بايد به نا برابري (؟) اعليحضرت سيد طاها واني ، امير مسقط و عمان پرداخت شود و اخيرا بر اثر جريان سيد برغش ، كيسه شخصي اعليحضرت بسيار خالي شده است . به طوري كه حتي مخارج روزمره را به سختي تامين مي كند و حفظ ظاهر هم بسيار مشكل شده است . بگذاريد رك بگويم ؛ وضعيت ايشان بسيار وخيم است و هيچ شانسي براي پرداخت وجهي به دوستان شما ، ... عيسي بن يوسف ، كه ظاهرا ناراحت شده بود ، اعتراض كرد : " آشنايان من ... "
روزي اين تصيح را با تكان مختصر سر پذيرفت و ادامه داد : " آشنايان شما براي كمتر كردن غارت و ممانعت از ايجاد رعب در ميان مردم شهر و ويراني اقتصاد جزيره وجود ندارد . "
- و شما اميد داشتيد كه شايد بتوانم آشنايانم را ترغيب كنم كه امسال نيايند ؟ اي كاش مي توانستم ! اما مي ترسم غير ممكن باشد ، كاملا غير ممكن .
- حاجي آهي از سر افسوس كشيد و ظاهري مخلصانه و پريشان به خود گرفت كه براي روزي بسيار جالب بود و با صداي بلند خنديد ؛ خنده اش مسري بود ، چون يك بار ديگر ميزبان نش تسليم جنبشي ديگر از خوشي شد ، كه شانه هايش را به شدت تكان مي داد و نهايتا به خنده پر صدا و رسايي تبديل شد .
حاجي پس از جمع كردن خودش ، تاكيد كرد " ولي حقيقت را مي گويم ، جدا براي مشكلات مالي اعليحضرت ناراحت شدم و با ايشان براي بدشانسي هايشان همدردي مي كنم ، اما كشتي ها بادبان برافراشته اند و اگر هم بخواهيم نمي توانيم آن ها را برگردانيم ... آشنايان من هم بايد زندگي شان تامين شود . آن ها مردان سخت و بي عاطفه اي هستند ، كه به حرف مرد چاق و پيري چون من ، حتي اگر آن قدر احمق باشم كه سعي كنم آن ها را منحرف كنم ، گوش نميدهند ، افسوس كه هيچ كاري نمي توانم برايتان انجام دهم . "
روزي ، با نيشخندي ، گفت : " مرا مي بخشيد كه مخالفت مي كنم هيچ قصد ندارم از شما بخواهم از نفوذ خود استفاده كنيد و آن ها را از جزيره دور نگه داريد و در واقع اصلا باور ندارم حتي اگر بخواهيد ، بتوانيد - كه كاملا آگاهم كه نمي خواهيد ! اما دوستان شما ... عذر مي خواهم ، آشنايان شما ، خود را به غارت از فقير ترين بخش جامعه قناع كرده اند ، منزلي كه آن ها به آن حمله مي كنند ، اغلب در بخش بازار شهر قرار دارد و بدون حفاظ مي باشد آن ها بازرگانان ثروتمند را رها مي كنند ، شبانها و زمينداران بزرگ عرب و اشراف را همين طور به راحتي تعمه هاي خود را از ميان كساني بر مي گزينند كه نا توان از دفاع از خويش هستند . "
عيسي بن يوسف ، با ابهام گفت : " شايد شخصا آنجا نبوده ام و بنابراين از اين مسائل بي اطلاع هستم ، گرچه به نظر من روش عاقلانه اي است كه به نيرومند ها حمله نكرد ، اما شما كه به اين جا نيامده ايد كه اين ها را بگوييد ؟ "
و به حاجي آمده ام كه آشنايان شما را ملاقات كنم و چون شنيده ام كه شما مرد عاقل و زيركي هستيد ، فكر كردم شايد بتوانيم با هم ترتيبات منصفانه تري بدهيم . " عيسي بن يوسف با گنگي نگاهي كرد ، ولي حرفي نزد . روزي متفكرانه ، ادامه داد :
- به نظر من ، اگر بعضي از اعضاي ثروتمند و موثرتر جامعه ضرر سنگين تر ببيندد ، شايد تشويق شوند كه بخشي از ثروت خود را صرف جمع آوري سرمايه اي نمايند كه به اعليحضرت امكان دهد به قيمتي منصفانه هر آنچه دزديده شده است را باز خورد و نيز آشنايان شما را ترغيب كند كه مدت اقامت خود را كوتاه كرده و تجارتشان را به محل ديگري ببرند و از آن جا كه مطمئنا راست مي گوييد و پول دريافتي را صرف خريد برده هاي بيشتر از رعاياي اعليحضرت مي كنند ، پس مردم هيچ بهانه ... يا بهانه زيادي براي اعتراض نخواهند داشت .
او چنان لبخند مطبوعي به عيسي بن يوسف زد كه حاجي علارغم تمام حيله گريش معناي آن لبخند را نفهميد و چون سايرين گول ان را خورد . روزي ، آهسته ادامه داد : " از آن جا كه برخي از تجار ثروتمند تر ، خانه هاي معمولي دارند و هيچ كاري كه نشان دهنده ميزان ثروتشان باشد نمي كنند ، مطمئنا آشنايان شما دوست خواهند داشت كه بدانند كدام خانه هاي شهر مي تواند سود بيشتري عايدشان كند و برده هاي خوب و با ارزش در كدام روستاها و مخفي گاه ها پنهان شده اند ."
عيسي بن يوسف ، دهنه اسبش را در كنار يك بيشه معطر پرتقال نگه داشت و مدتي ساكت باقي ماند . ريشش را مي ماليد و متفكرانه به فضاي مقابلش خيره شده بود در حالي كه روزي منتظر بود ،آرام روي زين نشسته و بي خيال ، حركت آرام آفتاب پرستي را تماشا مي كرد ، كه خود را به يك پروانه سياه و طلايي ، كه در تيررس زبان شلاق ...