درشتترين شکوفه اشکم را به تو هديه می کنم؛ به تو که مرا در وسيعترين افقهای تنهاييم تنها گذاشتی.
به تو که پرده سپيد پاخورده محبتم را زير پايت حس کردی ولی آنرا هرگز نيافراشتی.
به تو تقديم می کنم بلندترين قله خواستهايم را که از تو آغاز می شود و به تو پايان می يابد.
تو که در لحظه من خوابی؛ تو که در نگاه برگها و تلاطم خزان ، بر جان من آتش می افکنی، چگونه بخوانمت که اينچنين شتابان از من نگريزی؟!
چگونه بخواهمت که صبححهای پرغرور من تنها برای يکبار از خرد شدن در نبرد هولناک بی وفايي ات در امان بمانند؟!
مرا فراموش می کنی و باز فرا می خوانی! مرا شکست می دهی ولی در آغوش می کشی ام!
آه ! من ديوانه ام ! پر از رويا هستم، پر از احساس هستم؛ بی سياستم، شکست می خورم!
به راستی که من آرامش عشقت را نمی خواهم زيرا آنگاه که آرامش رسد، عشق مرده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)