کاترین با بازوان گشاده به استقبال دخترش رفت : " جین خدا را شکر که آمدی . " سر جیمز و کنت دی برنارد پیر در کتابخانه قصر شارنتیز بودند . آن ها بعد از دریافت یادداشتی از سوی کاترین به شارنتیز آمده بودند و منتظر بودند که جین هم به آن ها بپیوندد .
جین گفت : " به محض دریافت نامه تان حرکت کردم . "
پدرش توضیح داد : " هیچ خبری از " آن " نیست . در پاریس تحقیق کرده ام ولی هیچ کس از او و مقصدش کوچکترین اطلاعی ندارد . هیچ کس حتی کلمه ای راجع به محل یا خود او نمی داند . "
کاترین دنباله سخن او را گرفت : " از نگرانی دیوانه شده ام ، خدایا کجا می تواند باشد . جین آیا تو چیزی می دانی ؟ "
جین کلاهش را از سر برداشت و روپوش را از تنش بیرون آورد . به قیافه های نگران یک یک آن ها نگاه کرد و خندید : " منظورتان این است هیچ کدام از شما حتی حدس نزدید که کجا رفته است ؟ "
سر جیمز تقریبا فریاد زد : " محض رضای خدا واضح تر بگو جین چه چیز را باید حدس می زدیم ؟ او به سادگی و بدون به جا گذاشتن کوچکترین نشانه ای نا پدید شده است ، اگر چیزی می دانی زود تر بگو . "
- فکر می کردم شما خودتان می توانید حدس بزنید . پاپا ، ماما و عمو برنارد عزیز متاسفم باید بگویم که تقصیر من است و به همین علت با عجله آمدم تا برای شما توضیح بدهم و خیالتان را راحت کنم . آن شب بعد از رفتار رسوای چارلز من به نصیحتی کردم و فکر می کنم که آن را پذیرفته است .
دی برنارد پیر پرسید : " و نصیحت شما چه بود ؟ " صدایش می لرزید ، از زمان مفقود شدن برادر زاده اش ده سال پیر تر به نظر می رسید .
جین نزدیک آمد و دست هایش را دور گردن او حلقه کرد : " به او گفتم که به متز نزد کاپیتان انیل برود و برای همیشه برادرم را از خاطر ببرد . حالا مطمئنا آنجاست و من برایش خوشحالم . آیا از مری جین در این مورد سوال کرده اید ؟ "
مادر گفت : " چطور می توانستم این سوال را بکنم ، هرگز به مخیله ام نگذشته بود . "
دی برنارد پیر با نا باوری زمزمه کرد : " ممکن نیست دختر عزیز من با یک غریبه فرار کند . بهتر است از دخترک خدمتکار دوباره بپرسیم . "