الهه ناز (جلد دوم) - قسمت چهل و هشتم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

در آن چند روز خیلی پیگیر مسئله شدم، ولی فرهان پاسخ درستی به من نمی داد و حرف را عوض می كرد. شبها خوابم نمی برد، به منصور احساس بدی پیدا كرده بودم. وقتی به طرفم می آمد، بدم می آمد و از محبت او لذت نمی بردم، دیگر روابط ما آن گرمی سابق را نداشت. بالاخره یك هفته بعد وقتی منصور از شركت بیرون رفت، به اتاق فرهان رفتم و پرسیدم:

یا می گین از منصور چی می دونین یا در مورد خودتون فكرهای بد می كنم.

گفتنش چه فایده داره گیسو خانم؟ شاید من اشتباه می كنم.
پس چرا تا مطمئن نشدین قضاوت می كنین و اعصاب منو به هم می ریزین مهندس؟
البته تا حدی مطمئن شدم.
با تعجب به او خیره شدم.
اون كیه؟ من می شناسمش؟
خیلی خوب.
النازه؟
بله. البته بیشتر النازه كه موی دماغ منصور خان شده و مطمئنم روزی موفق می شه. الناز دختر هوس انگیزه.
چی دارین می گین مهندس؟
حقیقت رو. چشماتون رو باز كنین. تعجب می كنم چطور تا حالا نفهمیدین!
تازه من خر، یادم افتاد كه یك بار منصور گفت اگر من به رفتارم ادامه بدم الناز رو می گیره. خدای من!
من از اولش می دونستم شما برای مهندس حیفین. اما ترسیدم فكر كنین از سر حسادت می گم. منصور خان عاشق و شیدا زیاد دارن و این یه روز زندگیتون رو به هم می ریزه، همون طور كه زندگی گیتی خانم به هم ریخت و پرپر شد.

دیگر تحمل شنیدن حرفهای فرهان را نداشتم. بلند شدم به طرف پنجره رفتم. پرسیدم:

می تونین اینو ثابت كنید؟
صد در صد! ولی منصور نباید چیزی بفهمه. شاید هم من اشتباه می كنم. بهتره خودتون قضاوت كنین.
باشه من شما رو لو نمی دم، مطمئن باشین.
جایزه م چیه؟
هر چی دوست دارین.
من شما رو دوست دارم.

با شتاب نگاهش كردم. لبخند قشنگی زد و سرش را پایین انداخت و ادامه داد:

البته منو ببخشین. ولی هیچ چیز تو دنیا به اندازه شما منو جذب نكرده. البته قصد خیانت ندارم. اگه خودتون به چشم خودتون دیدین و قضاوت كردین، اون وقت می تونیم با هم خوشبخت باشیم. شاید هم بتونین همین طور ایشون رو بپذیرین و زندگی كنین در اون صورت باز من خودم رو كنار می كشم.
اگه راست باشه من یه دقیقه نمی مونم. مطمئن باشین.
من هم اون وقت یه دقیقه معطل نمی كنم گیسو خانم.
من منتظرم زودتر حقیقت رو ببینم مهندس.
در اولین فرصت، اما مبادا به روی خودتو بیارین.
نه، مطمئن باشین.

از اتاق كه بیرون آمدم، رنگ و روی یك جسد از من بهتر بود. چطور یكباره عشق تبدیل به تنفر می شود؟ چطور یكباره یك چهره زیبای دوست داشتنی تبدیل به یك چهره كریه آزار دهنده می شود؟ منصور در نظر من مثل دیوی شده بود كه وجودم را می لرزاند. ای كاش زن بهرام شده بودم یا زن همین فرهان. معلومه كسی كه بتونه اون عشق بی مثال رو زیر خاك دفن كنه و دوباره عاشق بشه، دفعه سوم هم عاشق می شه.









غرق افكار خودم بودم كه فرهان چند ضربه به در زد و گفت:

اجازه هست؟
بیا تو پرویز جان.
خسته نباشین.

تشكر كردیم. من و فرهان نگاهی معنی دار به هم كردیم. فرهان مقابل من نشست.

منصور گفت:

چه خبر فرهان؟
سلامتی، راستش خواستم یه چك یك میلیونی بنویسین. این یارو، فروشنده دستگاهها، دبه در آورده.
دستگاهها كه صد كفن پوسوندن پرویز.
می گه اگه این قیمتو قبول ندارین، دستگاهها رو پس بیارین. ضرر كردم و از این حرفا. البته حق داره، ارزون به ما داد.
خیلی خب، اگه این طوره بهش بده. بار اول كه نیست ازش خرید می كنیم.

و دسته چكش را از داخل كیفش در آورد و مبلغ را نوشت و امضا كرد وقتی ورقه چك را به سمت فرهان گرفت، پیشدستی كردم و چك را گرفتم و گفتم:

این بار من می خوام چونه بزنم، اشكالی كه نداره؟
چونه زدن كار تو نیست عزیزم.
مگه چه ایرادی داره منصور؟ بذار منم امتحان كنم. نمی شه كه بازی در بیاره.

منصور به فرهان چشم دوخت.

خانم متین، شما خودتون رو با این جماعت درگیر نكنین. من این پول رو بهشون می دم، ولی بعدا از حلقمشون می كشم بیرون.
این جماعت فروشنده ان دیگه، اگه بدن كه چرا باهاشون معامله می كنین؟ اگه می خوبن كه حرف منطقی رو می پذیرن.
چك رو بده فرهان، خودش قضیه رو پیگیری می كنه گیسو جان.
وقتی كاری رو شروع كنم تموم می كنم. منو كه خوب می شناسی منصور. اگه نذاری، چك رو برمی دارم واسه خودم خرج می كنم. در وجه حامل هم كه نوشتی.
خب فدای سرت عزیزم، من دو برابرش رو برات می نویسم. تو اون چك رو بده به فرهان و با جماعت دزد درگیر نشو.
متاسفم.

احساس كردم فرهان خودش را باخته، چون مرتب مخالفت می كرد و تعصب منصور را به جوش می آورد.

آخه آدم درستی نیست بیشرف، چشم هیزه! شما رو كه ببینه دیگه هیچ گیسو خانم.
گیسو، چك رو بده فرهان كه اون وقت منو به جرم قتل صاحب دستگاهها می برن زندون.
با هم بریم منصور جان. مسئله ای نیست. با مهندس فرهان هم می شه برم.
گیسو! چك را بده به فرهان.