الهه ناز (جلد اول) - قسمت چهل و هفتم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

·ولی من اینطور دوست دارم
·همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه
·برو کنار منصور
·گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت


·ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم. ·من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم
·من بیرونم نرم تو سیگار میکشی
·خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم
·سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه
·گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟
·منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار
·طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟
·بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم
·مگه من دیوونه م؟
·من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر
منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده
·که چی بشه؟
·که طلاقت بدم دیگه
·مسخره م میکنی؟
·من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها
·نکنه یه عمر طول بکشه؟
·نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی
·باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست
·دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته
·اینطور زودتر به نتیجه می رسیم
·میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟
·خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام
به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم!
سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز
·آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم
بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز
·خنده رضایته انشاءا....
بیشتر خنده ام گرفت.
·آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام!
اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر