نازنین دیگر نتوانست جلوی خودش را نگه داردو رفت به اتاق نسیم.می خواست از همه چیز باخبر شود.
نازنین:نسیم،افشین اومده؟
نسیم:نمی خوام در موردش حرف بزنم.
نازنین:چی شده؟نسیم!
نسیم:کی به تو خبر داده؟
نازنین:من با اشکان حرف زدم.
نسیم:نمی خواد به مامان چیزی بگی.
نازنین:خودش همه چیز رو می دونه.
نسیم:تو برو من هم لباسامو عوض می کنم می یام پایین.
خیلی سعی کرد که ناراحتی اش را نشان ندهد،شامش را خورد و به اتاقش رفت.
سرهنگ هم خبر برگشتن افشین را شنیده بود.
![]()
در دانشگاه نسیم همه چیز را برای مارال تعریف کرد و از او خواست به معراج چیزی نگوید.
مارال:هنوز دوستش داری؟
نسیم:نمی دونم،اول که دیدمش خیلی خوشحال شدم ولی بعد...
خودم هم نمی دونم چه احساسی دارم.
مارال:برای همیشه اومده یا موقت اومده؟
نسیم:من اصلا باهاش حرف نزدم.
مارال:اشتباه کردی،بذار بدونه همه چیز عادیه و تو زندگی معمولیتو ادامه می دی.
نسیم:اصلا مغزم کار نمی کنه،دیوونه شدم.
موبایل نسیم زنگ زد.
نسیم:بله؟
سلام.
نسیم:نیما توی؟سلام.
نیما:منتظر تلفن کسی بودی؟
نسیم:نه مهمونی خوش گذشت؟
نیما:مهمونی؟
نسیم:خودت گفتی 5 شنبه خونه ی دوستت دعوت داری.
نیما:آره،ولی نرفتم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)