صفحه 590 _593

رگهایش جاری است از این خانواده است، بیگانه بدانید. پس باز هم بیگانه بمانید. خداحافظ ریحان.
با خشم دست لعیا را کشید و او را که این بار مقاومتی برای همراهی با مادر خشمگین خود نداشتبه دنبال کشید.


* * *

فصل 70

کوشش روس ها برای جلب علاقه مردم ایران، فقط تا پایان جنگ (1945) میلادی بود و پس از آن موقعی که بر طبق قرارداد، متفقین ناچار به تخلیه ایران شدند، آنها بر ادامه ی اشغال اصرار داشتند.

بالاخره در سال 1324 قوام السلطنه، نخست وزیر وقت با سیاست بازی و فریفتن روس ها، موفق شد آنها را وادار به تخلیه نماید. به این ترتیب، پس از امضای قراردادی که امتیاز استخراج نفت شمال ایران را به آن کشور تفریض می کرد و در آن قید شده بود که این مبادله نامه پس از امضای مجلس شورای ملی ایران، قابل اجرا خواهد بود. روس ها از ایران خارج شدند. ولی این متن همانطور که انتظار می رفت در مجلس رد شد و آن ها ناکام ماندند.
چندی نگذشت که فتنه جدیدی با تحریک روس ها بر پا شد و پس از انتخاب سید جعفر پیش وری، عضو حزب توده ی وابسته به شوروی به نمایندگی مجلس شورای ملی، چون اعتبار نامه اش در مجلس رد شد، به کمک عوامل روس ها غائله ویرانگری به وجود آورد و پس از اعلام جدائی آذربایجان از ایران، ابتدا آذربایجان شرقی و غربی را اشغال کرد و سپس تا نزدیکی های زنجان پیش آمد و با وجود مقاومت های مردم سرسخت این شهر، موفق به اشغالش شد.
از آن پس نیروهای متشکل مردم، سرسختانه با این اشغال مخالفت ورزیدند و با آنان که خود را دمکرات های آذربایجان می نامیدند، به زد و خورد پرداختند. خوانین زنجان برای حفظ مایملک خود با جمع آوری قوا در مقابل آن ها ایستادند و حاج صمد در کمک های مالی به این نیروها پیشقدم شد و دولت مرکزی هم حمایت های لازم و تامین اسلحه آن را به عهده گرفت.
مقوت های سرسخت مجاهدان زنجان باعث خشم و غضب قوای پیشه وری و دمکرات های آذربایجان شد و در نتیجه مردم زنجان در زیر فشار مضاعف آشوبگران آسودگی نداشتند و عده ای از سرشناسان شهر که مجال مهاجرت را پیدا نکرده بودند و یا نخواستند از آنجا خارج شوند به طرز فجیعی کشته شدند و آنهایی که مهاجرت کرده بودند، اموال و اثاثیه منزلشان به غارت رفت.
دوباره شهر آبستن حوادث بود. زن ها و بچه ها جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. به غیر از حاج صمد، بقیه افراد خانواده، در را به روی خود بسته بودند و خانه نشین شده بودند. آن ها حتی جرأت رفتن به دهات را هم نداشتند. چون نیروی متخاصم در آبادی های اطراف به شکنجه و آزار مردم می پرداختند و گاو و گوسفتد هایشان را می کشتند و برای سربازان دمکرات غذا می پختند.
در آن اوضاع آشفته و بلوایی که به پا شده بود، شنیدن این خبر که اژدر رییس کلانتری شده، تعجبی نداشت. حاج صمد می کوشید تا زن و بچه هایش را وادار کند که به خانه ی تهران نقل مکان کنند. اما ماه منیر حاضر نمی شد همسر خود را تنها بگذارد و در مقابل پافشاری های او برای سفر به پایتخت، قسم خورده بود که تا وقتی همراهشان نیاید، قدم از خانه بیرون نگذارد.
طغرل دور نمای آینده را تاریک می دید و با توجه به پیوستن اژدر به دمکرات ها نگران آن بود که مبادا آن نمک به حرام پای شورشیان را به خانه ی آنها باز کند. اتفاقا این نگرانی بی دلیل نبود. و موقعی که دمکرات ها شروع به غارت خانه های اعیان نشین شهر کردند. منزل آن ها هم از آسیب در امان نماند. اژدر پس از پیوست به آن گروه، دیگران را هم تشویق می کرد که دمکرات شوند.
اکثر ملاکین و خوانین شهر که موقعیت خود را در خطر می دیدند. چاره ای جز عزیمت به پایتخت نداشتند. بالاخره حاج صمد نیز تصمیم گرفت قبل از اینکه خانواده مورد اذیت و آزار قرار گیرند، عازم تهران شود.
خدمه به دستور ارباب به جمع آوری اثاثیه گران قیمت خانه و انباشتن آن در اتاق پشت تالار کوچک پرداختند. در حیاط اندرونی هم خدمتکاران طغرل مشغول جمع آوری وسایل شدند.
حاج صمد خدا را شکر می کرد که هنوز طلا و جواهرات قیمتی اش نزد عشرت به امانت بود و از آسیب در امان بود.
زن ها طلا و جواهرات را به گردن و دست هایشان آویختند و آن ها را در زیر چادر پنهان کردند.
لعیا همچنان برای بردن دل پدربزرگ در تلاش بود و موقعی که او را مشغول تعویض لباس دید، با دست های کوچک خود، چکمه ها را در آغوش گرفت و آن ها را جلوی پایش جفت کرد و نفس زنان گفت:
_وای چه سنگینه.
حاج صمد که یاد کودکی های مارال در خاطرش زنده شده بود، خم شد و نوه شیرین زبانش را در آغوش گرفت و گفت:
_مجبور نبودی آنها را بغل کنی کوچولو. حالا یه بوس به آقاجانت بده و برو به طیبه بگو دست هایت را که کثیف شده، بشوید.
تازه لب ها را غنچه کرده و آن را روی گونه ی پدربزرگ نهاده بود که صدای برخورد چکمه های دمکرات ها به روی سنگفرش کف حیاط وحشت زده اش ساخت و در حالی که از ترس می لرزید، در آغوش او پناه گرفت.