صفحه 104 و 105
که به کیک زل زده بود.بشقاب را به طرف او گرفت و گفت:
مثل اینکه شما هم خیلی مشتاقید.
آه نه...من...راستش خیلی وقت بود که کیک خونگی نخورده بودم.
امیدوارم خوشتون بیاد.
شاهرخ تشکرک رد و بشقاب را از دست او گرفت و تکه ای کوچک را با چنگال در دهانش گذاشت.پس از لحظاتی گفت:
تبریک میگم.شما علاوه بر یک پرستار کاردان،آشپز فوق العاده ای هم هستید.
ستایش از تعریف شاهرخ بسیار شادمان شد.این اولین برخورد صمیمانه بین انها بود.خودش هم از اینکه به صحبا با شاهرخ تمایل نشان می داد،متعجب بود.ولی شاید این تمایل بدان سبب بود که شاهرخ همیشه سعی در دوری از زنها داشت و ستایش می دید که زیاد با زن ها وارد صحبت نمی شود.بنابراین،همصجبتی با شهرخ را برای خود یک حسن به حساب می اورد.ولی موضوع این نبود.شاهرخ نه از روی علاقه،بلکه فقط برای اینکه با ستایش که پرستاری از بهاره را به عهده داشت کرده باشد،با او وارد بحث و گفتگو می شد.هیچ قصد دیگری در کار نبود،ولی در نظر ستایش،شاهرخ مردی نمونه بود و همصحبتی با او غنیمتی نیکو!
چی شد که به این کار علاقمند شدید؟
من عاشق بچه ها بوده و هستم.به نظرم شیرین ترین موجودات روی کره زمین،بچه ها هستند.به خاطر همین هم پرستاری کودکان رو انتخاب کردم.
خوبه.من این عشق پاک و مقدس رو تحسین می کنم.
ممنونم،ولی معلومه شما هم به بچه ها خیلی علاقه مندید.
چطور؟
به خاطر علاقه تون به بهار.
اون دخترمه.تمام زندگیمه.
شما مرد بزرگواری هستید اقای فروتن.محبت شما به بهار تحسین برانگیزه.خیلی مردها هستند که بعد از فوت همسرشون،بچه شون رو نمی پذیرن و به خانواده همسر تحویل می دن،ولی شما...
نمی دونم،شاید من هم این کار رو می کردم ولی...
شاهرخ غمگین سر به زیر انداخت.ستایش عذرخواهانه گفت:
ناراحتتون کردم؟
شاهرخ به علامت نفی،سر تکان داد.
بهار به ستایش گفت:
می شه بیای اتاقم ستایش جون؟
ستایش از جا برخاست،در حالی که به خاطر ناراحت کردن شاهرخ غمگین به نظر می رسید،همراه بهار به اتاقش رفت.
بهار به محض ورود به ستایش گفت:
مگه نگفتم درباره مامان هیچی به بابا نگو؟
من که حرفی نزدم عزیزم.
ولی حرفات بابا رو به یاد مامان انداخت.دیدی که چقدر ناراحت شد!
آره ولی من...
بابا همیشه با یاداوری مامان غمگین می شه.من هیچ وقت از بابا در مورد مامان نمی پرسم،چون ناراحت می شه ولی خیلی دوست دارم درباره چی فکر میک نه که این قدر ناراحت می شه...
کوچولوی من...تو نباید ناراحت بشی.نظرت درباره این که بریم بیرون گردش چیه؟
خیلی خوبه.الان بابا تنها باشه بهتره.
ستایش از اینکه می دید بهار تا این حد پدرش را درک می کند،
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)