سازمان جاسوسی آمریکا

چند وقت قبل سازمان سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام كارهای تروریستی كرد. این كار بسیار محرمانه و در عین حال مشكل بود؛ به طوریكه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنكه تصمیم به شركت كردن در دوره ها بگیرند، چك شد.

پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یك زن ازمیان تمام شركت كنندگان مناسب این كار تشخیص داده شدند.

در روز تست نهایی تنها یك نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور سیا یكی از شركت كنندگان را به دری بزرگ نزدیك كرد و در حالیكه اسلحه ای را به او می داد گفت :

- ما باید بدانیم كه تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می كنی، وارد این اتاق شو و همسرت را كه بر روی صندلی نشسته است بكش!

مرد نگاهی وحشت زده به او كرد و گفت:

- حتما شوخی می كنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیك كنم.

مامور نگاهی كرد و گفت :

مسلما شما فرد مناسبی برای این كار نیستید.

بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیكه اسحه ای را به او می دادند گفتند:

- ما باید بدانیم كه تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می كنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بكش.

مرد دوم كمی بهت زده به آنها نگاه كرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سكوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشك آلود از اتاق خارج شد و گفت:

- من سعی كردم به او شلیك كنم، اما نتوانستم ماشه را بكشم و به همسرم شلیك كنم. حدس می زنم كه من فرد مناسبی برای این كار نباشم!

مامور سیا پاسخ داد:

- نه! همسرت را بردار و به خانه برو..

حالا تنها خانم شركت كننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:

- ما باید مطمئن باشیم كه تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می كنی. این تست نهایی است. د

او اسلحه را گرفت و بلافاصله وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیك 12 گلوله را یكی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناكی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، كوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساكت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را كه كنار در ایستاده بود دیدند. او در حالیكه عرق را از پشانی اش پاك می كرد گفت:

- شما باید می گفتید كه گلوله ها مشقی است. من مجبور شدم او را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد....