صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو شاهنشاه ایران تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی پسر خسروپرویز از شیرین که مادر ناتنی خود بوده است درخواست ازدواج میکند . ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید .
چنین گفت شیرین به آزادگان **** که بودند در گلشن شادگان
که از من چه دیدی شما از بدی **** ز تازی و کژی و نابخری
بسی سال بانوی ایران بودم **** بهر کار پشت دلیران بودم
نجستم همیشه جز از راستی **** ز من دور بود کژی و کاستی
چنین گفت شیرین که ای مهتران **** جهاندیده و کار کرده سران
به سه چیز باشد زنان را بهی **** که باشد زیبای تخت مهی
یکی آنکه شرم و باخواستت ****که جفتش بدو خانه آراستست
دگر آن فرخ پسر زاید اوی **** زشوی خجسته بیفزاید اوی
سوم آنکه بالا و روشن بود **** بپوشیدگی نیز مویش بود
بدانگه که من جفت خسرو شدم **** بپیوستگی در جهان نو شدم
شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد . شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود . سپس خود را بروی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت . خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت .
فردوسی بزرگ
نگهبان در دخمه را باز کرد **** زن پارسا مویه آغاز کرد
بشد چهره بر چهره خسرو نهاد **** گذشته سختیها همی کرد یاد
همانگاه زهر هلاهل بخورد **** ز شیرین روانش برآورد گرد
نشسته بر شاه پوشیده روی **** بتن در یک جامه کافور بوی
بدیوار پشتش نهاده بمرد **** بمرد و ز گیتی ستایش ببرد