باسلام خدمت همه دوستان
امروز داشتم درمورداجنه و ارتباط اونا با انسانها مطلبی رو میخوندم که گفتن این داستان واقعی که خودم از زبان یکی ازدوستانم که پنچ سال بااجنه درارتباط بود شنیدم خالی از لطف ندونستم و تصمیم گرفتم اونو براتون تعریف کنم.
درتابستان سال 1366در یکی از شهرهای اصفهان سیل بزرگی اومدوباعث ایجاد خرابیهای فراوانی در این شهر شد.درمسیر رودخانه این شهر تعدادی مغازه وجودداشت که دوست بنده نیز مغازه اش در کنار همین رودخانه بود.زمانیکه سیل اومد او در مغازه مشغول بکار بود و باچشم خودش میدید که تمام ساختمانها و ....درحال خراب شدن میباشد اوکه بشدت ترسیده بودازاین حادثه جان سالم بدر برد و عصر همان روز راهی منزل شد.
راه خانه از میان تپه ای نه چندان بلندمیگذشت که در میانه راه جوی ابی قرار داشت.قصه از اینجا شروع شد که وقتی خواست از این جوی اب عبور کنه پیر زنی نیز درحال عبور از این جوی بودکه از وی درخواست کمک کرد گفت دست مرا بگیر تا از این جوی رد بشم او هم این کار را کرد. پیرزن که کیسه ای هم در دستش بود برای تشکر به او گفت که از داخل این کیسه مقداری بردار(او با کمال تعجب دید داخل کیسه چیزی چز پوست پیاز نیست)از او تشکر میکنه و براه خودش ادامه میده .چند قدمی بیشتر نرفته بود که با همان حالت تعجب بر میگرده و به اون پیره زن که داشت از اون دور میشد نگاه کردو باز باتعجب بیشتر دید که(مثل اغلب حیوانات)پای اون زن سم داره؟؟
این دوست ما بالاخره به خونه میرسه وبعد متوجه میشه که اون جن بوده؟
دوستم میگفت شب وقتی خواب بودم در عالم خواب دیدم که همان پیره زن با یکی دیگه اومده و از من خواست که برم تو اتاقی که کسی نباشه منم رفتم او شروع کرد به صحبت کردن بامن ضمن اینکه خیلی هم ناراحت بود از اینکه من از اون پوست پیازها ورنداشتم.
این گذشت تا فرداشب دوباره همین اتفاق افتاد منتها اینبار با ساز و آواز اومدن واز من خواستن باهاشون برم.دوستم میگفت من خیلی عصبانی شدم و دنبالشون کردم که از خونه برن بیرون اونام فرار کردن توی حیاط خونه من از طبقه دوم خونمون پریدم توی حیاط ویه شاخه تیر اهن نمره 18(که همه میدونن چقد سنگین و بلنده)برداشتم و بدنبال اونا تا فاصله ای حدود سه چهار کیلومتر دنبالشون کردم وبرگشتم خونه و خوابیدم .صبح روز بعد وقتی داشتم میرفتم مغازه خانمم گفت تیراهنی که گوشه حیاط افتاده بود نیست؟نمیدونم کی برده؟من تازه داشت یادم میامد که اونو دیشب من بردم؟رفتم دنبالش همونجایی که برده بودم باتعجب دیدم همونجاست.خواستم اونو بلند کنم نتونستم .تازه اونموقع بودکه فهمیدم چه اتفاقی افتاده و اینهمه قدرت و نیرو رو از کجا اورده بودم.
این ماجرا تا چند سال ادامه داشت. من با این اجنه دوست شده بودم تا جایی که وقتی اونا میخواستن بیان حتی (تو روز و مغازه)من متوجه میشدم و کلی خوشحال.
یک شب اونا ازمن خواستن با زنی که تو این مدت اونو خیلی دیده بودم و از اجنه بود ازدواج کنم .من خیلی دوست داشتم این کارو بکنم .چون دیگه بهشون عادت کرده بودم و اگه این کارو نمیکردم اونا از پیشم میرفتن .اینم یادم رفت که بگم خانمم تو این مدت متوجه حرکات مشکوک من شده بود .مثلا یه شب که داشتم بااونا و با اون زن حرف میزدم و کلی هم خوش میگذشت یواشکی اومده بود تو اتاقم و ....؟یاحتی شبایی که اون زن پیشم میخوابید...؟خانمم خیلی نگران شده بود ولی نمیدونست چی شده/
کم کم بنای ناسازگاری من با اونا شروع شد از طرفی هم خانمم به این موضوع که من بااجنه ارتباط دارم پی برده بود و درصدد قطع ارتباطم بااونا برامده بود.
این کشمکش باعث شده بودمن دست به کارای عجیب و غریبی مثل همون که براتون گفتم (بلندکردن تیراهن نمره18)یا پریدن از ارتفاع بلند مثلا از طبقه سوم وامثال اینابزنم .اینا تو ظاهر من اتفاق میافتاددر باطنم اتفاقاتی میافتاد که اونا(خانواده و اطرافیانم)نمیدیدن و خبر نداشتن .خب این برا من که بااجنه بودم طبیعی بود ولی برا خانمم و یا حتی برا مواقعی که دیگه با اونا نبودم و خودم میشدم خیلی عجیب و باور نکردنی.
این ارتباط تا پنج سال ادامه داشت .من توی این مدت(از نظر خانواده و خانمم) ادمی افسرده و گوشه گیر شده بودم.تنها لذت و خوشی زندگی من با اجنه بودن بودو اینکه کی اونا بیان و برم پیششون.توی این مدت خانمم کلی نذر و نیاز کرده بود که من از این حالت بیام بیرون و نشد.
تا اینکه رفتیم پابوس اقا امام رضا و چند روز در پنجره فولاد دخیل بستیم و لطف اقا منو شفا داد.وبه زندگی خوبم برگشتم.