نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 92

موضوع: راحیل

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    ثریا گریه کنان گفت:
    اما تو شخصیت مرا خرد کرده ای. تو باید برای برخورد بدی که داشتی توضیح بدهی و رسما از پدرم عذربخواهی.
    نیما گفت:
    من کار بدی نکرده ام. تو هم بیشتر بحث نکن. می بینی که کار دارم.
    ثریا گفت:
    منتظر می مانم که برگردی.
    نیما با خشونت جواب داد:
    بعد از کلاس راحیل را به خانه برمی گردان. وضعیت او را نمی بینی؟
    ثریا اخم کرد:
    چطور جرات می کنی به خاطر او به من پرخاش کنی؟ مگر او کیست؟ یک دانشجوی معمولی مثل بقیه.
    نیما با نگرانی به راحیل چشم دوخت و وقتی دید که او سرش را روی میز گذاشته است گمان کرد که از صحبتهای آنها چیزی متوجه نشده است. پس آخرین جمله را گفت و در را به هم کوفت و بیرون رفت. ثریا خشکید. آخرین جمله او را تکرار کرد و پشت سرش خارج شد. آخرین جمله نیما که آتش به جان راحیل زده بود این بو،(( دانشجویان من همه برایم عزیزند و این یکی از بقیه عزیزتر.))
    کلاس نیما که تمام شد بسرعت بازگشت. می دانست که رراحیل را زیاد منتظر گذاشته است. در دفتر را که باز کرد راحیل از جا پرید. نیما با لحنی پشیمان گفت:
    متاسفم. نمی دانستم خوابت برده. با بی احتیاطی در را باز کردم.
    راحیل جواب داد:
    نه کمی خسته بودم اما حالا بهترم.
    نیما با خستگی پشت میزش نشست و مستخدم با دو لیوان چای وارد شد. نیما در حین خوردن چای پرسید:
    بچه ها نیامدند؟
    راحیل با سر جواب داد نه و فنجان چای را سر کشید و از داغی آن اشکش درآمد.

  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/