سفر

دخترک عزیز باباش بود و باباش رو 3 روز می شد ندیده بود

سه روز شد سی روز .

و 30 روز شد 300 روز. نقطه های اضافه شده ای که دختر چون سواد نداشت نمی تونست درکشون کنه. اما دخترک با دلش، دلتنگی هاشو حساب می کرد !

و بالاخره سر 300 روز باباش اومد.

اما دخترک رفته بود دنبال باباش.

آخه فکر کرده بود که بابائیش هم مثل مامنیش رفته تو آسمون