شغل!
نزديک عيد که ميشد تنگهاي ماهي قرمز را روي گاري دستياش ميچيد و تا شب عيد، ماهي ميفروخت.
در فصل بهار چغاله و گوجه سبز، در تابستان خاکشير و آب زرشک و در زمستانها هم لبوي داغ.
وقتي معلم از پسرش که تازه به مدرسه رفته بود پرسيد: بابات چکاره است، پسر گفت: نميدانم بابام هزارتا شغل دارد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)