من روز خویش را

با آفتاب روی تو

کز مشرق خیال دمیده ست

آغاز می کنم.

من با تو می نویسم و میخوانم

من با تو راه می روم وحرف می زنم

وز شوق این محال:

که دستم به دست توست!

من , جای راه رفتن

پرواز می کنم!

آن لحظه ها که مات

در انزوای خویش

یا در میان جمع

خاموش می نشینم:

موسیقی نگاه تو را گوش میکنم.

گاهی میان مردم , درازدحام شهر

غیر ازتو , هر چه هست فراموش میکنم...


imagephpu541amptypesigpicampdateline1290082910