هر چه شکفتم تو نديدی مرا
رفتی و افسوس نچيدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ريختم
تا که بدامان تو آويختم
دامن خود را متکان ای عزيز
اين منم ای دوست به خاکم نريز
وای مرا ساده سپردی به باد
حيف که نشناخته بردی ز ياد
همسفر بادم از آن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام و شام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر...



imagephptypesigpicampuserid36430ampdateline1269260586