یکی برای راه
هارولد پینتر فقید
برگردان از فرید عباسی

_________________-
شخصیت ها:
نیکلاس ـ ـ ـ چهل و اندی ساله
ویکتور ـ ـ ـ سی ساله
ژیلا ـ ـ ـ سی ساله
نیکی ـ ـ‌ ـ هفت ساله



یک اتاق
نیکلاس آرام پشت میزش نشسته است. به جلو خم می‌شود و در یک ماشین حرف می‌زند.
نیکلاس
بیاریدش تو.
عقب می‌نشیند. در باز می‌شود و ویکتور با لباسی پاره و بدنی کوبیده به آرامی وارد اتاق می‌شود. در پشت سر او بسته می‌شود.


نیکلاس
سلام! صبح بخیر. چطوری؟ بیا حاشیه نریم و یک راست بریم سر اصل مطلب. موافقی؟ تو مرد متمدنی هستی. من هم همینطور. بشین.
ویکتور به آرامی می‌نشیند در حالی که نیکلاس می‌ایستد و به سوی او قدم برمی‌دارد.

فکر می‌کنی این چیه؟ انگشتمه. انگشت کوچیکه‌ام. این انگشت بزرگمه و این یکی انگشت کوچیکمه. حالا انگشتمو جلوی چشمات تکان می‌دم. اینطوری. حالا همین کار رو با انگشت کوچیکه‌م انجام می‌دم. حتی می‌تونم همزمان هردوتاشو تکان بدم. اینطوری. من مطلقا هرکاری که دلم بخواد می‌تونم انجام بدم. فکر می‌کنی دیوونه ام؟ مادرم بود.
می‌خندد.

به نظر تو تکان دادن انگشت در مقابل چشمای مردم دیوانگیه؟ می‌دونم چی تو کله‌ته. تو مرد بسیار باهوشی هستی. اما آیا اگر به جای انگشتم، چکمه و یا ـ ـ آلتم بود، بازم می‌تونستی همینطوری نگاه کنی؟ چرا من انقدر چشم چشم می‌کنم؟ به نظرت عقده چشم دارم؟ شاید. البته نه چشمای خودم بلکه چشمای مردم. چشمای کسانی که آنها را اینجا برایم می‌آورند. آنها خیلی آسیب‌پذیر هستند. روح درون آنها می‌درخشد است. تو مرد مذهبی‌ی هستی؟ من هستم. فکر می‌کنی خدا کدوم طرفی باشه؟ می‌خوام یه چیزی بنوشم.
به طرف میز کناری می‌رود و جرعه‌ای ویسکی سر می‌کشد.
محتملا کنجکاوی بدونی که زنت کجاست. اون تو یه اتاق دیگه‌س.
می‌نوشد.
زن خوش چهره‌ ایه.
می‌نوشد.
خدای من‌، عالی بود.
جرعه‌ای دیگر می‌نوشد.
نگران نباش. می‌تونم تعادلمو حفظ کنم.
می‌نوشد.



محتملا بهت گفتن که من آدم وراجی هستم. یا شایدم فکر کنی من از این تیپ آدمهای دمدمی مزاج هستم. اما نه. اینطور نیست. من زبان خدا هستم. من به عهد و پیمانی که با خدا بستم ایمان دار هرچند که خیلی زا یهودی بودن فاصله گرفته‌ام. اینجا همه واسم احترام قائل هستن. حتی تو مگه نه؟ فکر کنم این وضع مناسبی باشه.


مکث
پاشو.
ویکتور پا می‌شود.
بشین.
ویکتور می‌شیند.
بسیار ممنونم ازت.
مکث
یه چیزی بگو…
سکوت
زنت عجب زن خوش چهره‌ایه. خیلی مرد خوش شانسی هستی. بهم بگو… فکر کنم، یکی برای راه…
جرعه‌ای ویسکی می‌نوشد.
تو به من احترام میذاری، مگه نه؟
در مقابل ویکتور می‌ایستد و پایین را نگاه می‌کند. ویکتور بالا را می‌بیند.
از این نظر مطمئن باشم؟
سکوت

ویکتور
(به آرامی) من تو رو نمیشناسم.
نیکلاس
اما برام احترام قائلی.
ویکتور
من تو رو نمیشناسم.
نیکلاس
میخوای بگی که واسم احترام قائل نیستی؟
مکث
میخوای بگی که اگر من رو بهتر می‌شناختی برام احترام قائل بودی؟ دوست داری من رو بیشتر بشناسی؟
مکث
دوست داری من رو بیشتر بشناسی؟
ویکتور
چیزی که من میخوام… هیچ ربطی به این قضیه نداره.
نیکلاس
چرا اتفاقا، داره.
مکث

من خیلی چیزا درباره‌ت شنیدم و واقعا هم از دیدنت خوشحالم. البته از بابت کلمه “خوشحال” مطمئن نیستم. باید در کاربرد کلمات بسیار محتاط‌تر عمل کنیم. مجذوبت شدم. من مجذوب تو شدم. اولا به این خاطر که خیلی چیزها درباره‌ت شنیدم. ثانیا بخاطر اینکه اگر تو نسبت به من احترام قائل نیستی گلی هستی در بیشه زار. (بی همتایی). همه میدونند که خدا از زبان من صحبت می‌کند. تو مرد مذهبی‌ی نیستی، درسته؟
مکث
تو به نور راهنما اعتقادی نداری؟
مکث
پس چی؟
مکث

پس… از نظر اخلاقی …داری در گه خیس دست و پا میزنی. میدونی… مثل وقتی که یک املت ترشیده خورده باشی.
مکث
به نظرم من استحقاق یکی برای راه رو دارم.
می‌نوشد.
ویسکی می‌خوای؟
مکث
شنیدم که خونه قشنگی داری. با کتابای زیاد. یکی بهم گفت که چند تا از زیر دستام کلی با خونه‌ت ور رفتن. مثلا رو فرشا شاشیدن. امیدوارم این کار رو نکرده باشن. واقعا از ته دل میگم. اما میدونی چطوریه ـــ اونا احساس مسئولیت می‌کنند ـــ و از این کار خوشحالن ـــ اونا همیشه حاضرن ـــ شب و روز ـــ این مسئولیت‌ها ــ و شاید، بعضی اوقات، روی چند فرش بشاشن. می‌فهمی. احمق که نیستی.
مکث
پسرت حالش خوبه؟

ویکتور
نمی‌دونم
نیکلاس
اوه، مطمئنم که خوبه. چند ساله… هفت… یا دوروبرش؟ گفتن بهم که پسر با جربزه‌ایه. بهرحال کاری که انجام داده خریت محض بوده. اما حالش که خوبه؟
ویکتور
نمی‌دونم.
نیکلاس
اوه، مطمئنم که خوبه. بهرحال بعدا باهاش حرف میزنم و خودم میفهمم. به نظرم پسرت باید یه جایی در طبقه دوم باشه.
مکث

خب حالا…
مکث
چی میگی؟ با هم دوستیم؟
مکث
من رک و بی پروا هستم، همانطوری که یک دوست حقیقی باید اینطور بود. من عاشق مرگ هستم. تو چطور؟
مکث
تو چطور؟ تو هم از مرگ خوشت میاد؟ نه لزوما مرگ خودت. دیگران. مرگ دیگران. مرگ دیگران رو دوست داری، یا، کلا عاشق مرگ دیگران هستی همانطوری که من هستم؟
مکث
هیمشه اینقد ملال آوری؟ احساس کردم که از قلع و قمع این مناظره خوشت اومده.
مکث

مرگ . مرگ. مرگ. مرگ. همانطوری که خیلی از این آدمای قابل احترام گفته‌اند، مرگ قشنگه. چیزی اصیل و بسیار خوش آهنگ. عشق بازی رو عمرا بشه با مرگ مقایسه کرد.
می‌نوشد.
از عشق بازی گفتم …
وحشیانه می‌خندد و آرام می‌گیرد.
زنت خوب… میده؟ یا اون…؟ آیا زنت… دوست داره…. میدونی منظورم چیه؟ اصلا چی دوست داره؟ دارم درباره زنت حرف میزنم. زنت.
مکث
اون جک قدیمی رو بلدی؟ زنت خوب میده؟
با صدایی پرابهت.
زنت میده!
می‌خندد
البته که مبهمه. میتونه مثل یک خرگوش زیر دست آدم خوب راه بیاد و یا شایدم اصلا حال نده.
مکث
خب، ما همه مخلوقات خدا هستیم. حتی زنت.
مکث



برای صادق بودن هیچ تعهدی در میان نیست. هیچ اجباری هم نیست. این رو تو مغرت سبک سنگین کن. تو مردی که این کشور رو اداره میکنه میشناسی؟ نه؟ خب، مرد خیلی خوبیه. یه روز، که فکر کنم چهارشنبه پیش بود، در یک مهمونی دیدار با بزرگان من رو کنار کشید و بهم گفت ــ بهم گفت که ــ یه جورایی در گوشی گفت که نیک nic ــ گفت نیک (این اسم منه) اگر هرزمانی به کسی برخورد کردی که حالا به هر دلیلی می‌خواست تو رو برنجونه بهشون یک چیز بگو، اینکه صداقت بهترین سیاست است. پنیر خیلی خوبی بود. مال بز بود. یکی برای راه.
می‌نوشد.



من و زنت گپ خیلی خوبی با هم کردیم اما نمی‌دونم چرا مثل همیشه بشاش و سرحال نبود. شاید قاعده باشه. زنا اینطور میشن.
مکث
می‌دونی، دوست قدمی، من بغیر از مرگ، چیزهای دیگری هم هست که دوست دارم. خیلی چیزا. طبیعت. درختان، چیزای اینطوری. یک آسمان آبی زیبا. شکوفه.
مکث
بهم بگو… صادقانه… کم کم داره ازم خوشت میاد نه؟
مکث



به نظر من زنت که اینطور بود. داشت عاشقم می‌شد. وقتی که داشتیم در لبه… اون کارو میکردیم. مشکل اینجاست که من رقبایی دارم. چون هرکی اینجاست، عاشق زن تو شده. چشماش همه‌شان را اغفال کرده. اونا می‌گن که گرمای عجیبی در درونش وجود دارد. اسمش چیه؟ ژیلا… یا چی؟
مکث
دوست داری جای کی باشی؟ خودت یا من؟
مکث
اگه من جای تو بودم ترجیح می‌دادم که جای من باشم. مشکل تو اینه که روی لبه شکست خورده ایستادی و من نمی‌تونم یک قدم بیام جلو و نجاتت بدم. می‌فهمی منظورم چیه؟ اوه خدای من، بذار اعتراف کنم، اجازه بده اعترافاتمو بهت بگویم. تا کنون در کل زندگیم انقدر تحت تاثیر قرار نگرفته بودم که اون روز، جمعه پیش، مردی که کشور را اداره می‌کند طی اعلامیه‌ای اعلام داشت که: همه میهن پرستیم، همه یکی هستیم، همه دارای یک پیشینه هستیم. ظاهرا بغیر از تو.
مکث
من با با همه سر و کله می‌زنم. به همه علاقه نشون میدم. تنها نیستم. تنها نیستم!
مکث




ویکتور
منو بکش.
نیکلاس
چی؟
ویکتور
منو بکش.
نیکلاس به سمت او می‌رود و دستش را دور او حلقه می‌کند.
نیکلاس
قضیه چیه؟
مکث
مرگ من قضیه چیه؟
مکث
اممممممم؟
مکث
احتمالا گرسنه‌ای. یا تشنه. بذار چیزی بهت بگم. من از نومیدی متنفرم. غیرقابل تحمله. حتی فکر کردن بهش هم حالمو بهم میزنه. یک لکه ننگه. ناامیدی یک سرطانه. باید خصی بشه. اجازه نده ناامیدی تسخیرت کنه. بندازش دور. سپس میشی یک مرد خوشبخت یا یک زن خوشبخت. نگام کن.
ویکتور نگاه می‌کند.
از توی چشمات درونت رو می‌بینم.
تاریک می‌شود.
چراغها روشن، نیکلاس با یک پسر کوچک حرف میزند.



نیکلاس
اسمت چیه؟
نیکی
نیکی
نیکلاس
جدی؟ چقدر عجیب.
مکث
از کابوی‌ها و سرخپوستا خوشت میاد؟
نیکی
بله . یه کم.
نیکلاس
چی رو از ته دل دوست داری؟


نیکی
از هواپیماها خوشم میاد.
نیکلاس
اسباب بازی یا راستکی؟
نیکی
از هر دو نوع خوشم میاد.
نیکلاس
آره؟
مکث
چرا هواپیماها رو دوست داری؟
مکث
نیکی
خب… چون اونا خیلی تند میرن. در میان ابرها. واقعی ها این کارو میکنن.
نیکلاس
و اسباب بازیها؟


نیکی
وانمود میکنم که اونا هم مثل هواپیماهای واقعی تند حرکت میکنن.
مکث
نیکلاس
مامان و باباتو دوست داری؟
مکث
مامان و باباتو دوست داری؟
نیکی
بله .
نیکلاس
چرا؟
مکث
چرا؟
مکث
سوال سختی پرسیدم؟
مکث