سراج الدین بناگر


وقتی که همگنان وا میگذارندم با دیو تنهایی

وقتی که در من ابر ها می کُنند

دلتنگی آغاز

و بوف های یأس تک تک

بر ویرانه ام سر میدهند آواز

و حتی اخگر الکل در نمی گیرد در تنم

و توفانهای پر هول و دهشت زا

مرغ هر امید را

از کرانم می دهند پرواز

وقتی که فرو میریزد آوارم

و ویران تر از هر ویران می شوم

از ذره ذره ی خاکم

از نو

تو جوانه می زنی

از نو
من آباد می شوم