بد نيست زن نسبت‏به شوهرش مختصر مراقبتى داشته باشد ليكن‏نه به حدى كه به بدگمانى و وسواسيگرى منتهى شود،بدبينى يك بيمارى‏خانمانسوز و صعب العلاجى است،متاسفانه بعضى خانمها بلكه بسيارى ازآنها به اين مرض مبتلا هستند.


يك زن وسواسى خيال مى‏كند شوهرش به طور مشروع ياغير مشروع به او خيانت مى‏كند، فلان زن بيوه را گرفته يا مى‏خواهد بگيرد،با منشى خود سر و سرى دارد،به فلان دختر دل بسته است،چون دير به‏منزل مى‏آيد لابد دنبال عياشى مى‏رود،چون با فلان زن صحبت كرد به اونظر دارد،چون فلان خانم به او احترام كرد لابد با هم رابطه دارند،چون‏نسبت‏به فلان زن بيوه و كودكانش احسان مى‏كند مى‏خواهد او را بگيرد،چون در اتومبيلش يك سنجاق سر پيدا شد معلوم مى‏شود محبوبه‏اش را به‏گردش برده است،چون فلان زن برايش نامه نوشت معلوم مى‏شود زن‏اوست،چون فلان دختر از او تعريف كرد كه مرد خوش تيپ و خوش‏اخلاقى است معلوم مى‏شود عاشق و معشوقند،چون فلان وقت‏به حمام‏رفت معلوم مى‏شود خيانت كرده است،چون اجازه نمى‏دهد نامه‏هايش رابخوانم معلوم مى‏شود نامه‏هاى عاشقانه است، چون به من كم محبت‏شده‏معلوم مى‏شود معشوقه ديگرى دارد،چون به من دروغ گفت معلوم مى‏شودخيانتكار است،چون در فال شوهرم نوشته بود:با متولد خرداد ماه اوقات‏خوشى را خواهيد گذراند معلوم مى‏شود زن ديگرى دارد،چون دوستم به‏من گفت: شوهرت به فلان خانه رفت‏حتما در آنجا زنى دارد،چون فالگيرگفت:يك زن مو بور چشم سياه قد بلند با تو دشمنى مى‏كند معلوم مى‏شود هووى من است.

خانمهاى وسواسى با اين قبيل شواهد پوچ خيانتكارى شوهرشان‏را باثبات مى‏رسانند،حس بدبينى تدريجا در آنها تقويت‏شده به يقين‏تبديل مى‏گردد،از بس در اين باره فكر مى‏كنند از در و ديوار قرينه‏مى‏تراشند،شبانه‏ر ز فكر و ذكرشان همين مطلب است،با هر كه مى‏نشيننددم از خيانت و بى‏وفايى مى‏زنند،با هر دوست و دشمنى مطلب را در ميان‏مى‏گذراند،آنها هم فكر نكرده به عنوان دلسوزى گفتارش را تاييد نموده‏صدها داستان و حكايت از خيانت مردها نقل مى‏كنند.

ايراد و ناسازگارى شروع مى‏شود،اوقات تلخى و بد اخمى‏مى‏كند،به كارهاى خانه و فرزندانش نمى‏رسد،هر روز قهر و دعوا مى‏كند،به خانه پدر و مادرش مى‏رود،به شوهرش بى‏اعتنايى مى‏كند،مثل سايه اورا تعقيب مى‏كند،جيب و بغلش را مى‏گردد،نامه‏هايش را با حرص و ولع‏مى‏خواند،تمام اعمال و حركاتش را كنترل مى‏كند،هر حادثه بى‏ربطى رادليل محكمى بر خيانت‏شوهرش به حساب مى‏آورد.

با اينگونه رفتار زندگى را به خودش و شوهر بيچاره و فرزندان‏بى‏گناهش تنگ مى‏كند،خانه را كه بايد محيط صفا و مودت و آسايش باشدبه زندان سخت‏بلكه جهنم سوزانى تبديل مى‏كند، در آتشى كه روشن كرده‏خودش معذب است و شوهر و فرزندان بيگناهش را نيز مى‏سوزاند، هر چه‏مرد دليل بياورد،سوگند ياد كند،التماس و گريه كند و بخواهد عدم خيانت‏خويش را اثبات كند ممكن نيست آن زن وسواسى حسود دنده كج قانع‏گردد.

خوانندگان محترم به طور حتم از اين گونه افراد سراغ دارند ليكن در عين حال بد نيست‏به داستانهاى زير توجه فرمائيد:

«خانمى در دادگاه حمايت‏خانواده ميگويد:تعجب نكنيد كه چرابعد از 12 سال زندگى مشترك و وجود سه بچه قد و نيم قد تصميم به جدايى‏گرفته‏ام،حالا ديگر مطمئنم كه شوهرم به من خيانت ميكند،چند روز پيش‏در خيابان تخت جمشيد او را با يك خانم شيك سلمانى رفته ديدم،حتمامعشوقه او و متولد خرداد ماه بود،من هر هفته مجله‏اى را كه فال مفصلى‏دارد مى‏خوانم،بيشتر هفته‏ها در فال شوهرم نوشته است:با متولد خرداد ماه‏اوقات خوشى را خواهيد گذراند،من متولد بهمن هستم پس منظورش زن‏ديگرى است.

به علاوه اصلا حس مى‏كنم كه شوهرم ديگر محبتهاى گذشته راندارد،و به آرامى اشكهايشرا پاك مى‏كند.

شوهرش ميگويد:خانم شما بگوييد چه كنم؟كاش اين مجله‏ها فكراينطور خوانندگانشان را مى‏كردند،و كمتر از اين دروغها سر هم مى‏كردند،باور كنيد روزگار من و بچه‏هايم از دست اين فكرها سياه شده است،اگردر فال من نوشته باشد:در اين هفته پولى مى‏رسد بلائى بروزگارم مى‏آوردكه پولها را چه كردى؟يا اگر نوشته باشد:نامه‏اى به دستت مى‏رسد كه واى‏به حالم، فكر مى‏كنم حالا كه اين زن با استدلال رفتارش عوض نمى‏شودهمان به كه از هم جدا شويم (1) ».

مردى در دادگاه گفت:«يكماه پيش از يك مهمانى به خانه بازمى‏گشتم،يكى از همكارانم را كه به همراه همسرش به آن مهمانى آمده بودبا اتومبيل به منزلشان رساندم،صبح روز بعد همسرم از من خواست كه او را به خانه مادرش ببرم،قبول كردم و به اتفاق سوار اتومبيل شديم،در راه‏همسرم به صندلى عقب نگاه كرد در حالى كه يك سنجاق سر را به من‏نشان مى‏داد پرسيد اين سنجاق متعلق به كدام زن است؟من كه از ترس يادم‏رفته بود چه كسى سوار اتومبيلم شده نتوانستم توضيحى بدهم،او را به‏خانه مادرش رساندم،شب كه براى بردنش رفتم برايم پيغام فرستاد كه‏ديگر حاضر نيست‏به خانه باز گردد،علت را پرسيدم از پشت در گفت:بهتراست‏با همان زنى كه سنجاق سرش در اتومبيل بود زندگى كنى (2) ».

زن جوان ضمن طرح شكايت اظهار داشت:«شوهرم اغلب شبها به‏عنوان اينكه در اداره‏اش كار دارد دير بخانه مى‏آيد،همين امر موجب‏ناراحتى من شده است،مخصوصا موقعى كه چند تن از زنهاى همسايه‏گفتند شوهرت دروغ مى‏گويد:شبها به جاى كار اضافى در اداره در جاى‏ديگر سرگرم خوشگذرانى است‏سوءظن مرا نسبت‏به او بيشتر نموده،حاضر نيستم با مردى كه به من دروغ مى‏گويد زندگى كنم.

در اين هنگام شوهر زن چندين نامه از جيب خود بيرون آورد و درروى ميز رئيس دادگاه قرار داد و خواهش كرد نامه‏ها را با صداى بلندبخواند تا همسرش متوجه شود كه دروغ نگفته‏ام و بى‏جهت همه شب با دادو فرياد و اعتراضات بيجاى خود اعصاب مرا ناراحت مى‏كند.

در اين هنگام رئيس دادگاه شروع بخواندن نامه‏ها نمود،يكى ازنامه‏ها حكم اضافه كار بود كه به موجب آن به جوان مزبور ابلاغ شده بود كه‏از ساعت 4 تا 8 بعد از ظهر در برابر دريافت دستمزد چهار ساعت كاراضافى بايد انجام دهيد،نامه‏هاى ادارى ديگر نيز ثابت مى‏نمود كه بايد براى شركت در كميسيون‏هاى مختلف در ساعات مقرر حضور يابد.

زن جوان جلو ميز رئيس دادگاه آمد پس از ديدن نامه‏ها گفت:من‏هر شب كه شوهرم مى‏خوابيد جيبهايش را جستجو مى‏كردم ولى هيچيك‏از اين نامه‏ها را نديدم.

رئيس دادگاه گفت:ممكن است آنها را در كشوى ميز گذاشته و به‏خانه نياورده باشد.

مرد جوان گفت:سوءظن همسرم به قدرى مرا رنج مى‏دهد كه دچارسوءظن شده‏ام،و شبها در اثر ناراحتى خوابم نمى‏برد،فكر مى‏كنم همسرم‏حاضر نيست‏با من زندگى كند.

در اين موقع زن جوان خودش را به شوهرش رسانيد و در حاليكه‏از شدت شوق گريه مى‏كرد پوزش خواست و از دادگاه خارج شدند». (3)

دكتر دندان پزشك به دادگاه شكايت نموده گفت:«همسرم‏بى‏نهايت‏حسود است،من پزشك دندان هستم،خانمها نيز به من مراجعه‏مى‏نمايند،همين مطلب باعث‏حسادت همسرم مى‏شود و هر روز بر سر اين‏موضوع با هم نزاع داريم،او معتقد است من نبايد زنها را معالجه كنم،من‏هم نمى‏توانم به خاطر حسادتهاى بيجاى او مريضهاى هميشگى خودم را زدست‏بدهم،من همسرم را دوست دارم او هم مرا دوست دارد ولى اين فكربيجا زندگى را بما تنگ كرده است...چند روز پيش ناگهان وارد مطب شد،دستم را گرفت و بزور خارج نمود،به خانه رفتم و بين ما دعوا شد،گفت:

براى ديدن تو به مطب آمدم،در اطاق انتظار كنار دختر خانمى نشستم،صحبت از طرز كار من شده،آن دختر بدون اينكه همسرم را بشناسد به او گفته بود:مرد خوب و خوش تيپى است.گفته يك دختر سبب شده كه مرا باخفت و خوارى به منزل ببرد». (4)

زنى به شوراى داورى شكايت نموده گفت:«يكى از دوستانم گفت:

شوهرت به خانه زنى رفت و آمد دارد،او را تعقيب كردم متوجه شدم حقيقت‏دارد،به قدرى ناراحت‏شدم كه به خانه پدرم رفتم،اكنون از شما مى‏خواهم‏كه شوهر خطاكارم را تنبيه كنيد.

شوهر در ضمن تاييد سخنان زن گفت:براى خريد دارو به‏داروخانه رفتم،در ضمن خريد متوجه شدم:زنى كه براى خريد شيرخشك به داروخانه آمده پولش كم است،به او كمك كردم،بعدا كه فهميدم‏زن بيوه و بيچاره‏اى است‏به كمكهايم ادامه مى‏دادم.

داوران پس از تحقيق متوجه حسن نيت‏شوهر شدند و آنها را آشتى‏دادند». (5)

مطلب مذكور مشكل بزرگى است كه براى بسيارى از خانواده‏هااتفاق مى‏افتد، دبخت‏خانواده‏ايكه به چنين بلائى گرفتار شوند،روزخوش ندارند،آب خوش از گلويشان پايين نمى‏رود،بيچاره كودكان‏بيگناهى كه در يك چنين محيط بدبينى و نزاع و كينه‏توزى زندگى مى‏كنند،آنچه مسلم است اينكه آثار سوئى در روح آنها خواهد گذاشت،در اين‏محيط عقده‏هايى پيدا مى‏كنند كه معلوم نيست در آينده سر از كجا در آورد.

زن و مرد اگر با همين حال صبر كنند و به زندگى ادامه دهند تا آخرعمر معذب خواهند بود، و اگر در مقابل يكديگر سر سختى و لجاجت نشان بدهند كارشان به طلاق و جدايى منتهى خواهد شد،در آنصورت نيز زن ومرد هر دو بدبخت مى‏شوند،زيرا مرد از يك طرف خسارتهاى زيادى رابايد متحمل شود،از طرف ديگر معلوم نيست‏به اين آسانيها بتواند همسرمناسبى پيدا كند،بر فرض اينكه همسرى انتخاب كرد معلوم نيست‏بهتر ازاين باشد،زيرا ممكن است عيب بدبينى را نداشته باشد ليكن امكان داردعيب يا عيبهاى ديگرى را داشته باشد كه به مراتب بدتر از عيب بدگمانى‏باشد،به علاوه،فرزندانش بدبخت و دربدر خواهند شد،و آنگهى با مشكل‏بزرگترى كه عبارتست از ناسازگارى نامادرى با فرزندان مواجه خواهدشد.

مرد اگر فكر كند اين زن وسواسى را طلاق مى‏دهم و از شرش‏نجات پيدا مى‏كنم،آنگاه با زن بى‏عيب و نقصى وصلت مى‏نمايم و با خاطرآسوده زندگى را آغاز ميكنم بايد بداند كه اين فكر خامى بيش نيست وچنين موفقيتى خيلى بعيد است،بر فرض اينكه اين را طلاق بدهى و با زن‏ديگرى ازدواج كنى باز هم با مشكلات تازه‏اى روبرو خواهى شد.

طلاق گرفتن سبب آسايش و خوشبختى زن نيز نخواهد شد،زيراگر چه از شوهرش به خيال خود انتقام گرفته ليكن خودش را بدبخت نموده‏است،معلوم نيست‏به اين آسانيها شوهرى پيدا كند،شايد تا آخر عمر بيوه‏بماند و از نعمت انس و مودت و تربيت فرزند محروم گردد،بر فرض اينكه‏خواستگارى هم برايش پيدا شد معلوم نيست از شوهر سابقش بهتر باشد،شايد ناچار شود با مردى كه همسرش مرده يا طلاق گرفته وصلت كند،آنوقت مجبور است در فراق فرزندان خودش بسوزد و بچه‏هاى ديگران رابزرگ كند،و دهها مشكل ديگر كه برايش توليد خواهد شد،بنابراين نه قهر و دعوا مى‏تواند زن و مرد را از اين بن بست‏خطرناك نجات دهد نه‏طلاق و جدايى،ليكن راه سومى نيز وجود دارد كه بهترين راه است.

راه سوم اينست كه زن و مرد دست از لجاجت و سرسختى برداشته‏با عقل و تدبير رفتار كنند، مخصوصا مرد مسئوليت‏بيشترى دارد،تقريبامى‏توان گفت كه كليد حل اين مشكل در دست او قرار دارد،اوست كه اگرقدرى بردبارى و از خود گذشتگى بخرج دهد هم خودش را بدرد سرنمى‏اندازد،هم همسر بيمارش را از اين مهلكه نجات خواهد داد.

اكنون روى سخن با مرد است.

آقاى محترم!اولا بدين نكته توجه داشته باش كه همسر تو در عين‏وسواسيگرى ترا دوست دارد،به زندگى و فرزندانش علاقه‏مند است،ازجدايى وحشت دارد،از اوضاع اسفناك زندگى شما قالبا در عذاب وشكنجه است،اگر شما را دوست نمى‏داشت‏حسادت نمى‏كرد،نمى‏خواهد اوضاع چنين باشد ليكن چه كند بيمار است؟بيمارى فقطدل درد و آپانديس و زخم معده و رماتيسم و سرطان نيست،بلكه امراض‏عصبى نيز بخش مهمى از بيماريها بشمار مى‏روند، خانم شما گر چه دربيمارستان روانى بسترى نيست ليكن به طور تحقيق يك بيمار روانى‏است،اگر قبول ندارى به يك روانپزشك مراجعه كن،با يك چنين‏خانمى با ديده دلسوزى و ترحم بايد نگاه كرد نه با ديده انتقام و كينه‏جويى،به حال زار و افكار پريشانش ترحم كن،كسى با بيمار دعوا و داد و قال وكشمكش نمى‏كند،در مقابل بى‏ادبيها و ناسازگارى‏هايش عكس العمل‏شديد نشان نده،دعوا و داد و فرياد راه نينداز،به كتك و دشنام متوسل مشو،به دادگاه حمايت‏خانواده مراجعه نكن،قهر و باد نكن،دم از طلاق و جدايى نزن، هيچيك از اين كارها نمى‏تواند بيمارى اين خانم را معالجه‏كند بلكه شديدترش مى‏گرداند، رفتار تند و نامهربانيهاى ترا دليل بر صدق‏عقيده‏اش مى‏گيرد.

راه كار اينست كه تا مى‏توانى اظهار محبت كنى،ممكن است ازوسواسيگريها و ناسازگاريهاى او بتنگ آمده قلبا منزجر شده باشى ليكن‏چاره‏اى نيست‏بايد به طورى اظهار محبت كنى كه يقين پيدا كند كه شش‏دانگ دل تو مسخر اوست و شخص ديگرى در آنجا راه ندارد.

ثانيا سعى كن با هم تفاهم نماييد،چيزى را از او مخفى نكن،بگذارنامه‏هايت را حتى قبل از خودت بخواند،كليد كمد اختصاصى يا صندوق‏اسناد و مدارك را در اختيارش قرار بده اگر ميل داشت‏بدانها مراجعه‏كند،بگذار جيب و بغلت را بررسى كند،اجازه بده تمام اعمال و حركاتت‏را تحت نظر بگيرد،از اين قبيل كارها نه تنها اظهار ناراحتى نكن بلكه آنرايك امر عادى و از لوازم صفا و صداقت‏خانوادگى محسوب بدار،بعد ازمشاغل روزانه اگر كارى ندارى زودتر به منزل بيا.و اگر كارى پيش‏آمد كرد قبلا به همسرت بگو:من به فلان جا مى‏روم و در فلان ساعت‏برميگردم،سعى كن از موعد مقرر تخلف نشود،چنانچه اتفاقا نتوانستى سرموعد حاضر شوى هنگام مراجعت علت تاخير را بالصراحه بيان كن،مواظب باش در تمام اين مراحل كوچكترين دروغى از تو صادر نشود،و الابد گمانى او تشديد خواهد شد،در كارها با وى مشورت كن،هيچ عملى را ازاو مخفى نكن بلكه كارهاى روزانه‏ات را برايش شرح بده، صداقت وراستى را هيچگاه از دست نده،خواهش كن در هر جا نقطه ابهامى دارد كه‏اسباب بدگمانى او مى‏شود بدون پروا توضيح بخواهد،و عقده‏ايرا در دل نگيرد.

ثالثا ممكن است جنابعالى شخص پاك و حتى از قصد خيانت هم‏منزه باشى ليكن بدگمانيهاى زنها نيز غالبا بى‏منشا نيست،لابد در اثرغفلت و صداقت،عملى از تو صادر شده كه در روح او اثر گذاشته و رفته‏رفته توليد سوءظن نموده است،لازم است در اعمال و رفتار كنونى وگذشته‏ات دقت نمايى و عامل اصلى و منشا بدگمانى همسرت را يافته و دررفع آن كوشش كنى،اگر با خانمهاى بيگانه خيلى شوخى و شيرين زبانى‏مى‏كنى اين عمل را ترك كن. چه ضرورتى دارد خانمها ترا جوانى‏خوش اخلاق و خوش تيپ بشمارند ليكن همسرت بدبين شده زندگى‏داخلى شما به بدترين وجوه بگذرد؟چه لزومى دارد با خانم منشى خودت‏شوخى و خنده بكنى تا همسرت خيال كند با او سر و سرى دارى؟اصلا درصورتيكه همسرت بدبين است چه ضرورتى دارد كه منشى زن استخدام‏كنى؟در مجالس با خانمهاى بيگانه گرم نگير، زياد بآنها توجه نكن،پيش‏همسرت از آنها تعريف نكن،اگر به زن بيوه بيچاره‏اى مى‏خواهى احسان‏كنى چه بهتر كه قبلا با همسرت مشورت كنى بلكه مى‏توانى اين عمل خيررا به وسيله او انجام دهى.نگو:مگر من اسير و برده هستم كه اينقدر مقيدزندگى كنم؟نه خير اسير و برده نيستى ليكن مرد عاقل و با تدبيرى هستى‏كه با همسرت پيمان وفا و همكارى بسته‏اى،بدين جهت‏بايد زن دارى كنى‏و با عقل و تدبير بيمارى او را بر طرف سازى،بايد با فداكارى و رفتارعاقلانه،خطر بزرگى را كه متوجه كانون مقدس خانوادگى شما شده مرتفع‏كنى،در اينصورت هم به همسر بيمارت بزرگترين خدمت را نموده‏اى هم‏فرزندان بيگناهت را از سرگردانى و غم و اندوه نجات داده‏اى،هم خودت را از ضررهاى روحى و مادى رها كرده‏اى، البته مردى كه در يك چنين‏موقع حساسى فداكارى كند در نزد خدا هم پاداش بزرگى خواهد داشت.

حضرت على عليه السلام فرمود:در هر حال با زنها مدارا كنيد.باخوبى با آنها سخن بگوييد تا افعالشان نيكو گردد. (6)

امام سجاد عليه السلام فرمود:يكى از حقوقى كه زن بر شوهر دارداينست كه جهالت و نادانيهاى او را ببخشد. (7)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر مرديكه با همسربد اخلاقش بسازد خداوند متعال، در مقابل هر دفعه كه صبر كند،به مقدارثواب صبر حضرت ايوب عليه السلام،به او ثواب عطا خواهد كرد. (8)

اكنون بايد چند مطلب را به خانمها يادآورى كنم.

مطلب اول-خانم محترم،موضوع خيانت‏شوهرت،مثل همه‏موضوعات ديگر،احتياج به دليل و برهان دارد،ماداميكه خيانت او با ادله‏قطعيه باثبات نرسيده شرعا و وجدانا حق ندارى وى را متهم سازى،آياسزاوار است‏به صرف يك احتمال،شخص بيگناهى را مورد تهمت قراردهى؟ اگر كسى بدون دليل و برهان ترا متهم كند آيا ناراحت نمى‏شوى؟

مگر با يك يا چند شاهد سفيهانه و غير عقلايى مى‏توان موضوع مهمى مثل‏خيانت را باثبات رسانيد؟

خداوند بزرگ در قرآن مجيد ميفرمايد:اى كسانيكه ايمان آورده‏ايداز بسيارى از گمانها اجتناب كنيد،زيرا بعض گمانها گناه است. (9)

امام صادق عليه السلام فرمود:بهتان زدن به شخص بيگناه از كوههاى بزرگ سنگين‏تر است. (10)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر كس به مرد مؤمن يا زن‏مؤمنه تهمت‏بزند خدا در قيامت او را بر تلى از آتش نگه ميدارد تا به كيفراعمالش برسد. (11)

خانم محترم،دست از نادانى و احساسات خام و عجله بردار،متين‏و عاقل باش،موقعيكه عصبانى و ناراحت نيستى در گوشه‏اى خلوت كن،قرائن و شواهد خيانت‏شوهرت را در نظر بگير،بلكه روى كاغذ يادداشت‏كن،سپس وجوه و احتمالات قضيه را در مقابل آن بنويس،آنگاه مانند يك‏قاضى درستكار و با انصاف،در مقدار دلالت آنها تامل كن،اگر ديدى‏يقين‏آور نيستند باز هم مانع ندارد،تحقيق كنى ليكن موضوع را مسلم وقطعى نگير و به صرف سوءظن و توهم بى‏دليل زندگى را به خودت وشوهرت تلخ نكن.

مثلا وجود يك سنجاق سر در اتومبيل چندين علت مى‏تواند داشته‏باشد:

1-متعلق باشد به يكى از خويشان شوهرت مانند:خواهر،خواهرزاده،برا رزاده،عمه و عمه‏زاده، خاله و خاله‏زاده.ممكن است‏يكى‏از آنها را سوار ماشين كرده و سنجاق مال او باشد.

2-شايد مال خودت باشد،و قبلا كه به ماشين سوار شده‏اى ازسرت افتاده باشد.

3-شايد يكى از دوستان يا خويشانش را با خانمش سوار ماشين كرده و سنجاق متعلق به آن خانم باشد.

4-شايد خانم درمانده‏اى را سوار كرده به منزلش برساند.

5-شايد يكى از دشمنانش عمدا سنجاق را در ماشين انداخته تاترا بدبين نموده اسباب بدبختى شما را فراهم سازد.

6-شايد منشى خودش يا يكى از همكارانش را سوار كرده وسنجاق متعلق به او باشد.

7-احتمال هفتم اينست كه معشوقه‏اش را سوار نموده عياشى‏رفته باشد:اين احتمال به طور حتم از ساير احتمالات بعيدتر است و نبايدزياد بدان ترتيب اثر داد.در هر صورت احتمالى بيش نيست،نبايد آنرا يك‏دليل قطعى و مسلم فرض كرد،و ساير احتمالات را به كلى ناديده گرفت،وداد و فرياد و بى‏آبروئى راه انداخت.

اگر شوهرت دير به منزل مى‏آيد دليل خيانتش نيست،شايداضافه كار داشته باشد،شايد كار فوق العاده‏اى پيدا كرده،شايد به منزل يكى‏از دوستان يا همكاران يا خويشانش رفته باشد، شايد در يك جلسه علمى يادينى شركت نموده باشد،شايد براى تفريح سالم و قدم زدن دير به منزل‏آمده باشد.

اگر خانمى از شوهرت تعريف كرد و او را جوان خوش تيپى شمردتقصير او چيست؟خوش اخلاقى دليل خيانت نيست،چه كند اگر بد اخلاق‏باشد كسى به او مراجعه نمى‏كند،انتظار دارى بد اخلاقى كند تا همه او رابد اخلاق شمرده يك فرسخى از او فرار كنند؟

اگر به زن بيوه و يتيمانش احسان مى‏كند دليل خيانتش نمى‏شود،شايد آدم خيرخواه و دلسوزى باشد و از باب نوع پرورى و دستگيرى از بيچاره‏گان و براى رضاى خدا به آنها احسان كند.

اگر شوهرت جعبه يا كمد مخصوصى دارد يا اجازه نمى‏دهدنامه‏هايش را بخوانى دليل خيانتش نيست،زيرا بسيارى از مردها ذاتامحافظه‏كار و راز نگهدارند،و دوست ندارند كسى از امورشان مطلع شود،شايد شغلش ايجاب ميكند كارهايش را مخفى بدارد،شايد ترا راز نگهدارنمى‏داند.

به هر حال،يك دليل احتمالى بيش از يك احتمال نتيجه نمى‏دهد،نبايد آنرا يك دليل قطعى بدون ترديد محسوب داشت.

مطلب دوم-در هر جا سوءظن پيدا كردى فورا موضوع را باشوهرت در ميان بگذار،به قصد كشف حقيقت،نه به عنوان اعتراض،رسماو بدون پروا بگو:من نسبت‏به فلان كار بد گمان هستم،خواهش ميكنم‏واقع مطلب را بيان بفرماييد تا خاطرم آسوده گردد،آنگاه خوب به‏حرفهايش گوش بده،و در اطراف آنها تامل كن،اگر بدگمانى تو بر طرف‏شد كه چه بهتر، ليكن اگر قانع نشدى مى‏توانى بعدا در اطراف قضيه‏تحقيق كنى تا حقيقت‏برايت روشن گردد، اگر در ضمن تحقيق به‏موضوعى برخورد كردى كه شوهرت دروغ گفته و مطلب را بر خلاف واقع‏توضيح داده صرف اين دروغ را دليل خيانت او نگير،زيرا ممكن است‏شخص بيگناهى باشد ليكن چون از بدگمانى تو اطلاع داشته عمدا مطلب‏را بر خلاف واقع گفته مبادا سوءظن تو زياده گردد،بهتر است در اين‏مورد هم باز به خودش مراجعه كنى و علت‏خلافگوئيش را بپرسى،البته مردكار خوبى نكرده كه مرتكب دروغ شده و بهتر بود حقيقت را مى‏گفت زيراچيزى از صداقت‏بهتر نيست.ليكن اگر او اشتباه كرد تو نادانى و جهالت‏بخرج نده،بلكه با تصميم قاطع از او بخواه كه ديگر دروغ نگويد،اگرتوضيح خواستى و شوهرت نتوانست توضيح قانع كننده‏اى بدهد،عجز ازجواب را يك دليل مسلم و قطعى خيانت مشمار،زيرا ممكن است مطلب‏را واقعا فراموش نموده باشد،يا اينكه چون از بدگمانى تو اطلاع داشته‏دست و پاى خويش را گم كرده نتوانسته جواب قانع كننده‏اى بدهد.دراينجا سخن را كوتاه كن و در يك موقع مناسب مطلب را در ميان بگذار وعلت قضيه را بپرس.و اگر اظهار داشت:واقع را فراموش نموده‏ام از اوبپذير زيرا انسان محل سهو و نسيان است،اگر باز هم ترديد داشته باشى‏مى‏توانى از راههاى ديگر در صدد تحقيق بر آيى.

مطلب سوم-موضوع بد گمانى خودت را با هر كس در ميان‏نگذار،زيرا ممكن است واقعا دشمن شما يا حسود باشد،بدين جهت گفتارترا تاييد و چندين قرينه دروغ نيز بدان بيفزايد تا زندگى شما را از هم‏بپاشد،ممكن است‏شخص نادان و زود باور و بى‏تجربه‏اى باشد و به قصددلسوزى گفته ترا تاييد نمايد بلكه شواهد پوچ ديگرى بدان اضافه نموده‏ذهن ترا خرابتر گرداند،بنابراين صلاح نيست‏با افراد نادان و بى‏تجربه‏مشورت نمايى،حتى مادر و خواهر و خويشانت،البته مشورت خوب است،اگر در جايى ضرورت پيدا كرد يكى از دوستان عاقل و كاردان و باهوش وخيرخواه را در نظر بگير و مطلب را با او در ميان بگذار و از افكارش‏استفاده كن.

مطلب چهارم-اگر شواهد و دلائل خيانت‏شوهرت قطعى نبود،ودوستان و خويشانت نيز تصديق كردند كه دلائل مزبور قانع كننده نيست وشوهرت بيگناه است،و شوهرت نيز با دليل و برهان و قسم و التماس عدم خيانت‏خودش را اثبات ميكند ليكن با همه اينها بدگمانى ووسواسيگريهاى تو برطرف نمى‏شود يقين بدان كه بيمار هستى،وبدبينى‏ات در اثر بيمارى عصبى و روانى پيدا شده است.لازم است‏به يك‏روانپزشك حاذق مراجعه نمايى و از دستوراتش پيروى كنى.

مطلب پنجم-راه كار تو همان بود كه گفته شد،داد و فرياد و بهانه وناسازگارى نه تنها مشكلت را حل نمى‏كند بلكه مشكلات ديگرى بدان‏اضافه خواهد كرد.به دادگاه حمايت‏خانواده نيز مراجعه نكن،دم از طلاق‏و جدايى نزن،آبروى شوهرت را نريز.از اين قبيل كارها نتيجه خوبى‏نخواهى گرفت،ممكن است كار به لجبازى و عناد بكشد و شوهرت ناچارشود ترا طلاق بدهد و زندگى را از هم بپاشد.در آنصورت نيز تو نتيجه‏خوبى نخواهى گرفت و تا آخر عمر قرين تاسف خواهى شد،مواظب باش‏تصميم خطرناكى نگيرى دست‏بخودكشى و انتحار نزن، زيرا به وسيله اين‏عمل زشت‏خودت را نابود مى‏سازى در آخرت نيز به عذاب دوزخ معذب‏خواهى شد،حيف نيست انسان براى يك فكر بيجا بزندگى خودش خاتمه‏بدهد؟آيا بهتر نيست‏با عقل و بردبارى قضيه را اصلاح كنى؟

مطلب ششم-اگر بدگمانى تو بر طرف نشد و احتمال ميدهى يايقين دارى كه شوهرت به زنهاى ديگر نظر دارد باز هم تقصير تو است،زيرامعلوم مى‏شود آنقدر هوش و كاردانى و عرضه نداشته‏اى كه شش دانگ قلب‏شوهرت را مسخر گردانى تا جايى براى زنهاى ديگر نماند،هنوز هم ديرنشده،دست از نادانيگرى و لجبازى بردار و با اخلاق خوش و رفتار نيك واظهار محبت چنان در قلب شوهرت جاى باز كن كه جز تو كسى را نبيند وجز تو كسى را نخواهد.