فصل 13
ظهر شده بود ديبا داشت در حياط دست و رويش را مي شست از سينا خبري نبود مثل اينكه صبح زود سركار رفته بود شاباجي در آشپزخانه مشغول تهيه ناهار بود.
روي تخت كنار حوض نشست و به فكر فرو رفت فردا سيزده بدر بود و تعطيلات به پايان مي رسيد خوشحال بود بالاخره اين عيد لعنتي به پايان رسيده بود او كه به جز غم و عزا در اين چند روز عيد چيز ديگري نديده بود.
دلش براي خانواده اش شور مي زد اگه فرهاد بي عقلي كرده باشه و اونها را با خبر كرده باشه واي چي مي شه؟ لابد حسابي همه حرص و جوش خوردن ولي نه، فرهاد از اين جرئتها نداره و خودش خوب ميدونه كه پدر به خونش تشنه س، دلم شور مي زنه بايد هرچي زودتر كاري كنم اينطوري نمي شه ، بايد عاقلانه برخود كنم.
شاباجي آرام آرام در حالي كه دستش را به كمرش گرفته بود ، از پله هاي حياط پايين آمد و بغل دست ديبا روي تخت نشست با مهرباني پرسيد: چيه مادر جون توفكري؟ ناراحت نباش همه چيز درست ميشه اين مشكلات تو زندگي همه هست حالا كم و زيادش فرقي نمي كنه يه وقتها كه آدم درد و مشكلات مردمو مي بينه، ناراحتي خودش از يادش ميره ولي دخترم، مطمئن باش همه چي به خوبي و خوشي تموم مي شه تو هم مي ري سر خونه و زندگي ت الان شوهر بيچارت چه حالي داره بهتر نيست باهاش تماس بگيري ؟ بالاخره مادر اون شوهرته، من كه از قبل خبر نداشتم تو شوهر داري و ازدواج كردي اما حالا كه فكر مي كنم دخترم بودن تو اينجا به صلاح نيست فرهاد خيلي راحت مي تونه از ما شكايت كنه. ما نبايد بيشتر از اين تو رو اينجا نگه داريم شوهرت هم كه آدم بدي نيست تا اينجا كه من فهميدم شما مشكل عمده اي با هم نداشتين ديبا جون، زندگي پستي و بلندي زياد داره يه روز شيرينه مثل عسل و يه روز هم تلخ مثل حنظل، تو بايد به فرهاد فرصت بدي تا جبران گذشته رو بكنه اگه مي خواي، من و سينا هر دومون با فرهاد صحبت كنيم تا بلكه خدا خواست، مشكلتون حل شد.
ديبا كه تا بناگوش سرخ شده بود با عصبانيت از جا بلند شد و گفت: هيچ معلومه چي دارين مي گين، شاباجي؟ شما فكر كردين من يه دختر بچه م كه با كوچكترين مسئله اي ا زخونه و زندگي قهر كردم و زدم بيرون؟ تا اصلا" مي دونين فرهاد چي به سر من آورده؟ من كه هنوز براتون نگفتم اون چي كار كرده شما چطور همچون قضاوتي راجع به من مي كنين.
بعد آهي تاسف بار كشيد و گفت: اين زندگي از لحاظ من كاملا" مردود و باطله. من اگه سرم بره، ديگه به اون خونه بر نمي گردم من از فرهاد متنفرم. هيچ وقت تو زندگي م تا اين حد ازش نفرت نداشتم. اون براي من مرده .
حاضر بودم تو زندگي م نون خالي مي خوردم و هيچ نوع امكاناتي نداشتم، اما در عوض يه شوهر با غيرت و مرد داشتم شاباجي ، به سوالي ازتون دارم دلم مي خواد بي رودربايستي جوابمو بدي اگه غيرت يه مردو ازش بگيرن چي براش باقي مي مونه؟ آيا به نظر شما باز هم مي شه بهش گفت مرد؟ غيرت فرهاد رو گرفتن فرهاد ديگه مرد من نبود اون يه آدم پست و بيشرف و لاابالي و بي غيرت بود.
اما در مرود اينكه گفتين ممكنه از شما شكايت كنه، آره ، شما كاملا" حق دارين و درست مي گين از اون بي شرم همه كاري بر مي ياد، اما مطمئن باشين من نمي گذارم براي شما مشكلي به وجود بياره من همين امروز مي رم تهران.اتفاقا" قبل از اينكه با شما صحبت كنم توي همين فكر بودم تا حالا هم خيلي بهتون زحمت دادم من شرمنده شما و آقا سينا هستم.
واي مادر جون اين حرفها چيه؟ به خدا منظورم اين نبود تا هر وقت كه دلت خواست ، مي توني اينجا بموني مادر قدمتسر چشم به علي اگه بگذارم كه بري، باور كن من تورو مثل ماهرخ دوست دارم ان شاء اله كه هرچي اون خوابيده تو پاينده باشي مادر من هم يه حرفي زدم كه تو رو براي زندگي مجدد تشويق كرده باشم آخه، مادر من كه اصلا" خبر ندارم برات چه اتفاقي افتاده ولي پيش خودم فكر كردم شايد بخواي بگردي سر خونه زندگي ت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)