اشک مهتاب

تو ديروز،برچشم من،چشم بستي بصد ناز،درديده ي من نشستي
مرا با دو چشمي که آتشفشان بود نگه کردي و خنده بر لب شکستي

زچشم سيه مست ناز آفرينت بجان وتنم،مستي خواب ميريخت
نگاهت چو ميتافت بر ديده ي من به شام دلم موج مهتاب ميريخت

چو لبخند روي لبت موج ميزد- دل من از آن موج، توفانسرا بود
چو نسرينه اندام تو ،تاب ميخورد مرا حيرت از شاهکار خدا بود

پي نوشخندي چو لب ميگشودي بدندان تو بود، لطف سپيده
ندانم که الماس دندان نما بود و يا اشک مهتاب، بر گل چکيده؟

بسي رفت و بي مستي عشق بودم بچشمت قسم،مستي از سر گرفتم
تو ديشب نبودي،خيالت گواه است که او را به جاي تو در بر گرفتم

پس از اين، دلم بيتو چون گور سرد است بيا بخت من شو،در آغوش من باش
مرو،بي تو شبهاي من بي ستاره است تو پروين شبهاي خاموش من باش

شاعر:مهدي سهيلي