کاش آن روز که تقدیم تو شد همه ی هستی من
می سپردم که مواظب باشی جنس این جام بلور است
لبریز از عشق و غرور گر بازیچه شود
می شکند... می شکند ...می شکند... می شکند
من پذیرفتم شکســــــــت خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد اشنا دیوانه است
میروم از رفتن من باش شــــــــــــاد
از عذاب دیدنم ازاد باش
گر چه تو زودتر از من میـــــــــــروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
ارزو دارم بفــــهـــــمی درد را
تلخی برخورد های سرد را....
جان کندن من بود نمی دانستم تیغ در گردن من بود نمی دانستم
آنچه در حجم پر از درد گلویم پژمرد آخرین شیون بود نمی دانستم
تا نمردم بگذارید که فریاد کنم دوست هم دشمن من بود نمی دانستم
از همان خنده که معنای عطوفت می داد نیتش کشتن من بود نمی دانستم
آنچه من عاطفه پنداشتمش آتش خرمن من بود نمی دانستم
لحظه وصل من و دوست،خدا می داند وقت جان کندن من بود نمی
خیلی حرفهاست که بگم ولی همزبونی نیست
تشنه محبتم دست مهربونی نیست
غیر غم توی دلم چیزی پیدا نمیشه
بی تو این دنیا برام دیگه دنیا نمیشه
بی تو آسمون سیاهه همیشه
بی تو چشم من به راهه همیشه
چشمای تو خورشید دنیای تاریک منه
اگه از درد دلم هر چی بگم بازم کمه
کاشکی که میشد از توی سینه دلمو دربیارم
جای این دل توی سینه یه سنگ خارا بزارم
جنگل سبز چشات همه دنیای منه
نمی خوام گریه کنم
گر چه وقت رفتنه
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)