شفاعت
نفخه ای اگر بدمد در شیپوری سخت رسا
که استخوانم بر استخوان بایستد
به مدد مفصل ها
از شرم نگاه تو وام می گیرم
به شفاعت عشقی
که در چشم شهرتاشان تو ، به گناه آلوده بود .
شفیع من کوهی است که بر عدالت خود می ایستد
میان جماعتی که دست بوسی را
خمیده زاده اند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)