icc news fa 239


در برخورد با اثر معماري معمولاً مقوله‌هاي مختلفي مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد. بسيار مشاهده شده كه از يك بناي واحد معماري نتيجه‌گيري‌هاي فلسفي و اعتقادي شده، براي مثال بارها شاهد نسبت دادن وحدانيت و يكتايي يك بنا به مثابه وحدانيت وجود متعالي پروردگار بوده‌ايم، يا به عبارت ديگر گفته شده چون فلان بناي تاريخي تك است و داراي ويژگيهاي منحصر بفردي در دورة خود است پس معمار آن بنا را به نيت پرودگار خود ساخته است.
در مرحله اول چند تعريف ارائه مي‌شود:
فهم حضوري: اگر انسان مطلبي را خودش درك كند به آن فهم حضوري گويند، مانند: حس تنفر، عشق و...
فهم حصولي: اگر انسان مطلبي را از بيرون از وجود خود درك كند به آن فهم حصولي گفته مي‌شود، مانند: داغ بودن شي‌ايي.
رابطة نظم و معماري: انسان براي رسيدن به هدف زيستي خود در جهان مادي فضايي را براي خود مي‌سازد كه به اين هدف خود برسد، پس فضاي زيستي خود را با هدفي كه در پيش دارد شكل (نظم) مي‌دهد.
در آغاز سوالي كه هميشه مطرح مي گردد:
آيا انكار اهداف فردي و هدايت آن هدف و ايده به جهتي متفاوت نوعي توهين به شعور او نيست؟
هدف از طرح اين سوال اين است كه آيا ما با نسبت دادن هدف اصلي معمار به هدفي مافوق آنچه در ذهن او بوده به معمار و معماري يك بنا توهين نمي‌كنيم، ما تا چه اندازه بر معمار سازنده بنا و دورة وي تسلط داريم كه به خود اجازه مي‌دهيم چيزي كه ناشي از فهم حضوري ما از يك بناي تاريخي مي‌شود را به كليت بنا و معمار نسبت دهيم و آنگاه بر عقيده خود مبني بر اينكه عقايد ما همان چيزي است كه معمار سازنده داشته اصرار بورزيم .
هيچگاه ما نمي‌توانيم با قاطعيت در مورد چنين مقوله‌اي بحث و گفتگو كنيم، ويژگيهاي فلسفي، ويژگيهايي نسبي هستند كه از فهم حضوري ما ناشي مي‌شود. در صورتي كه ويژگيهاي كالبدي و كاركردي نسبي نيستند، بلكه به وضوح قابل مشاهده هستند و مي‌توان براحتي با درك حصولي كه از موضوع داريم آن را درك كرد و به اثبات رساند.
البته نبايد اين نكته را فراموش كرد كه با بررسي تاريخ معماري و بناها و ساختمانهاي دوره‌هاي مختلف مي‌توان به وضوح شاهد تكميل و پيشرفت فرمهاي معماري بود كه هدفمندي جزء اول اين پيشرفت مي‌باشد. tatlin02 image در بررسي‌ بناها و تاريخ معماري گذشته آنچه در اولويت براي يك محقق است اسناد معتبر و كافي براي درك آنچه كه در گذشته اتفاق افتاده است، پس ما براي نسبت دادن ويژگي فلسفي به يك بنا بايد با تكيه بر مستندات گفتگو كنيم. در حالي كه در بُعد عملكردي خود بنا استنادي است به عملكرد خويش. به زبان ديگر اگر فضايي در بررسي يك بناي معماري داراي كاركردي نامشخص بود (يعني هيچ سند معتبري براي آن نداشه باشيم) به هيچ وجه اجازه ادعاي كاركردي به آنچه ما از آن فضا درك كرده‌ايم را نداريم. براي مثال بسيار شاهد اين بوديم كه در تخت جمشيد به فضاهايي كه كاركرد مشخصي براي آنها يافت نشده نام حرمسرا گذارده‌اند، دادن اين ويژگي كاركردي به اين فضا در چنين بناي شكوهمندي و با چنان فرهنگ پارسي آيا درست است. متاسفانه كاوشهاي اوليه‌اي كه بدست غير ايرانيان صورت گرفته و آنان خود را به عنوان آغازگر و سابقه‌دار چنين امري قلمداد كرده‌اند، چنين كاركردهاي غير پارسي را بر روي فضاهايي گذارده‌اند كه متاسفانه ما نيز در ادامه راه آنان و با تكيه بر گفته‌هاي آنان چنين ادعاهايي را تكرار كرده‌ايم.
البته ما بايد كار غيرايرانياني كه آغازگر چنين راهي بوده‌اند را ستايش كنيم، ولي درست نيست كه همچنان بر همه آنچه كه آنها نيز گفته‌اند اصرار داشته باشيم. حال كه ما خود به محله‌اي از دانش و درك رسيده‌ايم كه خود مي‌توانيم بر آنچه خود داريم تسلط داشته باشيم، مسلماً بايد اشتباهات ديگران را درست كنيم تا آيندگاه به درستي به آنچه كه داريم آگاهي يابند.
بعد ديگر اين مساله در نشان دادن برتري‌هاي فرهنگي كشوري نسبت به كشور ديگر مشهود است، ما براي اينكه بتوانيم و ثابت كنيم كه فرهنگي بسيار بالاتر از آنچه كه ديگران متصور آن هستند داريم، ويژگيهاي فرهنگي و اعتقادي خود را به ساختار يك بنا اضافه مي‌كنيم. ما نبايد فراموش كنيم كه نمايش ويژگيهاي اعتقادي و فرهنگي هميشه در بطن يك بنا و در قالب كاركرد خود همه چيز را بيان مي‌كند و چيزي براي پنهان كردن ندارد كه ما بخواهيم بعدها آن را كشف كنيم. براي مثال وقتي صحبت از فرهنگ ايراني و محرميت به سخن مي‌آيد فقط كافيست با بررسي پلان يك خانه ايراني و مشاهده كردن ويژگي درونگرايي آن به كليت فرهنگ آن منطقه پي برد، پس چرا بايد ويژگيهاي ديگري كه شايد هيچ نشاني در اين بنا ندارد به آن نسبت دارد. architecture
همانطور كه گفته شد، ما دخيل بودن فرهنگ و اعتقادات را در ساختار يك بنا منكر نيستيم، بلكه به اعتقاد ما ويژگيهاي ديني كه در پس اين ويژگيهاي فرهنگي و اعتقادي به بنا داده مي‌شود مطابقتي با اصل ندارد. زيرا دين عاملي بوده كه قبل از ساخت بنا بر فرهنگ و اعتقادات و فولكلور يك منطقه تأثير گذاشته و به عبارت بهتر از آن سرچشمه‌اي براي فرهنگ و اعتقادات است، پس دوباره استفاده كردن از چنين واژه‌اي براي يك بنا در به بي‌ارزش شدن بعد ديني فرهنگ و اعتقادات نيز مي‌انجامد.
هر كشوري و هر فرهنگي براي خود داراي ويژگيهاي است كه اگر بخواهيم تمام الگوهاي رفتاري و فرهنگي يك كشور را به بناهاي آن كشور نسبت دهيم، الگوبرداري معماري چيزي بي ‌ارزش و بي‌مفهوم خواهد بود.
اما فلسفه معماري چيست؟ فلسفه معماري ويژگيهاي روحاني و فرا واقعي (خارج از كاركرد و كالبد و سازه) است كه ما به معماري نسبت مي‌دهيم. اما چنين چيزي غيرقابل قبول است، معماري بايد در كنار معماري نقد شود، يك بنا در قياس با بناي ديگر منحصر بفرد شناخته مي‌شود، ما هيچگاه نمي‌توانيم چيزي را بدون داشتن معياري نقد و بررسي كنيم، اما اين معيار از كجا گرفته شده مسلماً معيارهايي كه ما براي شناخت يك بناي خوب معماري داريم از درون خود معماري الهام گرفته شده است.
اين معيارها بر چه اساسي ايجاد شده‌اند؟ در برخورد با يك بناي معماري با سه مقوله اساسي مواجه هستيم، سامانه كاركردي، سامانه كالبدي و سامانه سازه‌اي، اگر بنايي يكي از اين ويژگيها را نداشته باشد، ارزش معماري ندارد، اما زماني كه يك بنا اين سامانه‌ها را در كنار هم داشت داراي نظم معماري است و نظم معماري سازنده فلسفه معماري درست است، پس فلسفه معماري منتج از نظم معماري است نه برگرفته از فلسفه‌هاي ديگر.
اين استدلال را مي‌توان چنين بررسي كرد، فرض كنيد فردي متدين و بسيار درستكار و راستگو است، به اين فرد مي‌توان از ابعاد روحاني ويژگيهاي را نسبت داد، يعني ويژگيهايي كه در نتيجه اعمال او مي‌باشند. ولي اگر چنين فردي كار غير اصولي و غير شرعي انجام دهد، براي مثال دزدي كند، نسبتهايي كه وي داده شده‌اند عملاً ساقط مي‌شود. پس مي‌توان چنين گفت كه ويژگيهاي كه به يك بنا داده مي‌شود بايد رابطه مستقيمي با آنچه كه هست داشته باشد، در فسلفه معماري كه با خود معماري سنجيده مي‌شود، اگر بناي ما داراي كاركردي نباشد، عملاً ويژگيهاي خود را هم از دست مي‌دهد، ولي در فلسفه معماري ناشي از درك حضوري اگر بنا عملاً داراي كاركردي نباشد مي‌توان چيزي به آن نسبت داد كه با مطلب گفته شده اين كار توهيني است به معماري. زيرا به كالبدي بدون عملكرد مشخص يك ويژگي نسبت داده شده است.
براي مثال در بحث فلسفه معماري از ديد معماري، وقتي به مفهوم زيبايي مي‌رسيم، منظور ما زيبايي ظاهري نيست، بلكه زيبايي عملكردي است در حالي كه در فلسفه معماري ناشي از درك حضوري زيبايي، زيبايي ظاهري است كه چه قياسي براي آن وجود دارد مشخص نيست، فقط آنچه يك فرد در نگاه اول به بنا ديده و نسبت زيبا بودن را به آن داده مد نظر است كه يك امر سليقه‌اي است.
در امر مرمت ما بسيار زياد با چنين مقوله‌اي روبرو هستيم، زيرا اولين سوالي كه يك مرمتگر بايد از خود بپرسد اين هست كه: هدف از ساخت اين بنا چه بوده؟ و در اينجاست كه او نياز به جمع‌آوري مستندات و سابقه تاريخي بنا دارد، و اگر بخواهد با آنچه خود و يا ديگران در نگاه اول از بنا استنباط كرده‌اند و يا معماران فلسفه‌بافي كه ويژگيهاي خارق‌العاده‌اي براي آن نسبت داده‌اند اقدام به مرمت و احياء بنا كند راهي اشتباه پيش گرفته است.