نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: هوشنگ ابتهاج ( ه . الف . سایه )

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    استاد هوشنگ ابتهاج ( ه . الف . سایه )

    امیر هوشنگ ابتهاج (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶)، معروف به «ه.الف سایه»، شاعر متخلص به سایه و موسیقی‌پژوه ایرانی است.
    او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.

    ابتهاج سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران، پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌های او توسط خوانندگان ترانه اجرا شده‌است.
    مانند

    درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

    به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

    ( کوچه سار شب با اجرای استاد بی بدیل آواز ایران استاد شجریان )


    ( ایران ای سرای امید بر ظلمت سپیده دمید / بنگر کزین مرگ پرخون خورشیدی خجسته دمید)
    آلبوم سپیده استاد محمد رضا شجریان

    ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.

    نمونه شعر و ترانه

    دیریست گالیا!

    در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

    دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

    دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان

    عشق من و تو؟ این هم حکایتی است

    اما در این زمانه که درمانده هر کسی

    از بهر نان شب

    دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

    شاد و شکفته در شب جشن تولدت

    تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

    امشب هزار دختر همسال تو ولی

    خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

    زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو

    بر پرده های ساز

    اما هزار دختر بافنده این زمان

    با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

    جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

    از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

    پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

    وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

    از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

    در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

    در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

    اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

    اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

    دست هزار کودک شیرین بی گناه

    چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

    دیریست گالیا!

    هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

    هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

    هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست

    عصیان زندگی است

    در روی من مخند!

    شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

    بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

    بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

    یاران من به بند،

    در دخمه های تیره و غمناک باغشاه

    در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

    در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

    زودست گالیا!

    در من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

    اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

    زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...

    روزی که بازوان بلورین صبحدم

    برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

    روزی که آفتاب

    از هر دریچه تافت،

    روزی که گونه و لب یاران همنبرد

    رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،

    من نیز باز خواهم گردید آن زمان

    سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

    سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

    سوی تو،

    عشق من ....


    شعر مرجان نمونه فوق العاده‌ای از اشعار اوست است.

    سنگی است زیر آب

    در گود شب گرفته دریای نیلگون

    تنها نشسته در تک آن گور سهمنک

    خاموش مانده در دل آن سردی و سکون

    او با سکوت خویش

    از یاد رفته‌ای ست در آن دخمه سیاه

    هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز

    هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه

    بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود

    کان ناله بشنود

    بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت

    در گود آن کبود

    سنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگ

    زنده ست می تپد به امیدی در آن نهفت

    دل بود اگر به سینه دلدار می نشست

    گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت...

    از دیگر غزلیات سایه است:

    پیش ساز تو من از سخر سخن دم نزنم

    که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم

    ره مگردان و نگه دار همین پردهٔ راست

    تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم

    صبر کن ای دل غم دیده که چون پیر حزین

    عاقبت مژدهٔ نصرت رسد از پیرهنم

    چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی

    من چه گویم که غریب است دلم در وطنم

    همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

    آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم

    شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت

    کی بود باز که شوری به جهان درفکنم

    نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد ؟

    من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم

    بی تو دیگر غزل "سایه" ندارد لطفی

    باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

    درد گنگ

    نمیدانم چه میخواهم بگویم

    زبانم در دهان باز بسته است

    در تنگ قفس باز است وافسوس

    که بال مرغ آوازم شکسته است

    نمیدانم چه میخواهم بگویم

    غمی در استخوانم می گدازد

    خیال نا شناسی آشنا رنگ

    گهی می سوزدم گه می نوازد

    پریشان سایه ای آشفته آهنگ

    ز مغزم می تراود گیج وگمراه

    چو روح خوابگردی مات و مدهوش

    که بی سامان به ره افتد شبانگاه

    درون سینه ام دردیست خونبار

    که همچون گریه میگیرد گلویم

    غمی آشفته دردی گریه آلود

    نمیدانم چه می خواهم بگویم

    نمیدانم چه می خواهم بگویم




    سایه هم در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.

    سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره‌است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که می‌توان گفت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های این دوران به شمار می‌رود.

    سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ «شبگیر» پاسخ‌گوی این اندیشهٔ تازهٔ اوست که در این رابطه اشعار اجتماعی باارزشی پدید می‌آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.

    نمونه‌ای از اشعار او:

    آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
    خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه‌ای بر در این خانهٔ تنها زد و رفت

    مجوعه‌های شعری

    نخستین نغمه‌ها، ۱۳۲۵
    سراب، ۱۳۳۰
    سیاه مشق، فروردین ۱۳۳۲
    شبگیر، مرداد ۱۳۳۲
    زمین، دی ۱۳۳۴
    چند برگ از یلدا، آبان ۱۳۴۴
    یادنامه، مهر ۱۳۴۸ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن(
    تا صبح شب یلدا، مهر ۱۳۶۰
    یادگار خون سرو، بهمن ۱۳۶۰
    حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج(
    تاسیان مهر ۱۳۸۵ (اشعار ابتهاج در قالب نو(

    ویژگی اشعار
    غلامحسین یوسفی دربارهٔ شعر سایه می‌گوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه (هوشنگ ابتهاج) در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوش‌ترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است.از جمله غزلهای برجستهٔ اوست: دوزخ روح، شبیخون، خونبها، گریهٔ لیلی، چشمی کنار پنجرهٔ انتظار و نقش دیگر.»

    اشعار نو او نیز دارای درون‌مایه‌ای تازه و ابتکاری است؛ و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درون‌مایهٔ ابتکاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی به بار آورده‌است.

    در شعر پس از نیما در حوزهٔ غزل تقسیماتی را با توجه به شاعرانی که در آن زمان حضور داشته‌اند انجام داده‌اند که در این بین نام‌هایی چون هوشنگ ابتهاج، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی به چشم می‌خورد.

    منبع سایت ویکی پیدا
    ویرایش توسط emad176 : 08-09-2010 در ساعت 05:00 PM
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. 3 کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/