شیوانای ما ، دید روزی باغبان زحمت کش مکتب خانه اش ، می باشد بسی غمگین و نگران. سبب را جویا شد از نزدیک.



بپرسید شیوانا که :

" تو را چه شده است ای دوست که چنین غمگین می نمایی."

گفت آن باغبان که :

" خود دانی ای شیوانا که تا غروب هنگامی ،در مکتب خانه باغبانی کردندی و از غروب ، بدان طرف در یک آهنگری دکانی ،

در کنار کوره ی داغ ، عرق ریختندی و باز هم کار کردندی."

شیوانای ما بگفت:

" ندارد این حرمانی ای باغبان که از دسترنج خود نان بری بر سفره ی اهل و عیال . دیگر چرا نگران می نمایی ؟ "



پاسخ داد آن باغبان :

" بعد از تمام شدن کار ، در راه منزل ، هر روز جوانی بلند قامت و تنومند ، جلو ی مرا گرفتندی و تهدید کردندی که اگر دسترنج

امروزت را ندهی به ما ، از این پرتگاه تو را

پرتاب خواهم کردندی ، به عمق دره ایی. چاره را در چه می بینی ، استاد؟ "



با لبخندی رضایت بخش از پرسش آن باغبان ، بگفت شیوانا که:

" تنها راه در این بودندی ، امروز که آمدندی او به سراغ تو ، بگویی بر او آماده بودندی برای رفتن به عمق آن دره ، شرطم به

شروطی که خود او را هم با خودت پرتاب کردندی به پرتگاه."



فردای آن روز ، شیوانا بدید باغ بان مکتب خانه اش با خوشحالی و لبخندی بر لب .

سبب را جویا شد.



" یا شیوانا ، آنچه دیروز گفتندی بر ما ، رساندمش به منصه ی ثبوت و ظهور و گفتندی به آن جوان که خواهم رفتندی به عمق دره ،

لیک تو را هم با خود خواهم بر دندی. در تعجب دیدندی که آن مرد ، بر خود سخت لرزیدندی و التماس کردندی و در چشم بر هم زدنی ،

فرار را بر قرار ارجع دادندی ."



شیوانا از گفته ی باغبان ، خندیدن کردندی و بگفتی:

" نکته ای بنهفته بود در این کار تو ، دانی چیست ؟ . آن اینکه ابشاری که تهدید می کنند بشری دیگر را ، بکار می گیرند ، ترفندی را که

خود بسختی و حشت داشتندی از آن شیوه ی خویش . آگاه باش و بدان که هر کس که تو را تهدید روا دارد به چیزی یا عملی ، می گوید با زبان

بی زبانی که همان می باشد" نقطه ضعف خود او." هر گاه در عمق تهدیدی خود را دیدندی ، همانند همان تهدید را بکار گیر از برای تهدید کننده.

آنوقت خواهی دید که چه آسان ، خالی کنندی میدان را و فرار را بر قرار ترجیح دهندی."
__________________