۲۷۵ -۲۷۸

کسی عاشق شد باید به فکر وصلش هم باشه نه عشق درد داره سوز و گداز داره غم داره از خود گذشتگی داره ما فقط می خواهیم زود به وصال همدیگه برسیم و بعد همه چیز تموم میشه
دکتر کلامش را قطع کرد ای کاش می دونستی این چند روز با من چه کردی مزه غم و سوز و گداز عشق رو چشیدم نمی دونم چرا اصرار داری بگی احساس من به تو هوسه محبوبه من ۴۴ سالمه و می تونم بین عشق و احساس تند و هوس فرق بذارم من قبلا طعم عشق را چشیدم
از اون عشق چی مونده
همه چیز یک زندگی بچه ها و به زودی هم نوه دار میشم
نادر بیا عاقلانه فکر کنیم این احساس هرچی که هست مثل اون وقت که ته قلبت قایمش کردی باز هم این کار رو بکنیم به من هم یاد بده اگر تو طعم عشقو چشیدی من تا قبل از دیدن تو نمی شناختمش من عشقو با تو شناختم حاضر هم نیستم با کس دیگه ای تجربه ش کنم اما دیگه نمی خوام هیچ رابطه ای بین ما باشه
چرا مهمل میگی محبوبه ما چه رابطه ای باهم داریم دوبار رستوران رفتن و چند بار تلفنی حرف زدن اسمش رابطه شد ببین من تو رو دوست دارم اینو حق خودم و تو می دونم به هیچ کس هم اجازه نمی دم احساسمو تغییر و تفسیر کنه یا به بازی بگیره تو هم اگر احساستو اشتباه فهمیدی و یا هنوز به معنای عشق پی نبردی در مورد دیگران فتوا نده می دونم حساسی و زندگی با خوب تا نکرده اما از حالا به بعد از چیزهایی که زندگی در اختیارت گذاشته لذت ببر مزه عشق رو بچش طعم گس شیرینی داره چون به قول تو درد و غم داره شادی هم داره همه چیزش لذت بخشه ببین تو هر جور خواستی همون طور باهات رفتار کردم گفتی همدیگه رو نبینیم توی مجتمع مراعات کنیم رو در رو نشیم و تلفن زدن به خونه ده روز یه بار باشه همه رو قبول کردم دیگه بازیم نده اگر می خوای میزان عشقو بسنجی جور دیگه امتحانم کن
محبوبه به هق هق افتاده بود نادر تنهایش گذاشت خودش هم به تنهایی نیاز داشت ساعتی در باغ قدم زد زن باغبان گفت آقا تخم مرغ داریم نیمرو کنم
نادر با بی حوصلگی گفت حالا نه
در حدود یک ساعت بعد برگشت محبوبه آرام شده بود نادر پرسید شام می خوری نه میل ندارم
پاشو بریم تهران اما قول بده دیگه این بچه بازی ها رو کنار می ذاری محبوبه قول می دی
سعی خودمو میکنم
آفرین دختر خوب پاشو دیر میشه
راه افتاد زن باغبان با کنجکاوی نگاهش میکرد چشمهایش سرخ شده بود دوباره این راه را طی کردند و محبوبه گفت اون شب عروسی لادن گفت لباس سودابه رو دیدی گفتم دقت نکردم گفت عمو جون سفارش داد از فرانسه آوردن لحظه ای دستم خورد به انگشتری که تو دادی و احساس خیلی بدی پیدا کردم از خودم چندشم شد چیزی که حق زن و بچه ت بود دست من چه می کرد از اینکه تو خودت موظف بدونی هم برای من هدیه بخری و هم برای همسرت از خودم حالم به هم می خورد نمی دونم می تونی درک کنی چی میگم یا نه تصمیم گرفتم تو رو به خونواده ت برگردونم
ولی تو منو از خونواده م دورتر کردی اون شب که از عروسی چیزی نفهمیدم چون نگران تو بودم بعد که به تلفنهام جواب ندادی فکر کردم چرا از من دلگیر شدی چه خطایی مرتکب شده بودم توی خونه اون قدر بی قرار بودم که سودابه با نگرانی نگاهم می کرد گمان کنم فهمید چون همه اش کناره پنجره بودم توی بیمارستان و مطب هم تمرکز نداشتم بین هر عمل یا ویزیتی که داشتم بهت زنگ می زدم این چند شب مرتب از دفتر تعقیبت می کردم فکر میکردم بالاخره جوونی شاید یکی تو زندگیت وارد شده ولی دیدم مثل همیشه می آی و می ری خونه پدرت می دونستم از من فرار می کنی مثل اول آشنایی مون یادته چقدر عذابم دادی محبوبه دیگه این کار رو با من نکن قول بده
محبوبه سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و به نادر نگاه می کرد دلش برای او چقدر تنگ شده بود خدا می دانست چرا باید این قدرعذاب می کشید هرگز از زندگی لذتی نبرده و اصلا طعم لذت را نچشیده بود نادر خواست دستش را بگیرد که باز ممانعت کرد
دکتر با دلخوری گفت محبوبه اگر گاهی می خوام دستتو بگیرم از روی هوس نیست احساس امنیت از داشتن عشقت و به آرامش رسیدنه باور کن مرد هوسباز و هیزی نیستم در ضمن خانومی اون شب زیبا شده بودی اما تو رو این جوری ترجیح می دم این چهره ت برام مانوس تره
خودمم به این قیافه م بیشتر عادت دارم
به خانه رسیدند در حال بالا رفتن با آسانسور نادر پرسید چیزی تو خونه داری بخوری
نمی دونم می خوام بخوابم
پس فردا صبح برات نون تازه می گیرم
محبوبه خندید و گفت اگر همسایه ها ببینند چی
به همسایه ها چه ربطی داره
محبوبه خواست از آسانسور پیاده شود که نادر پرسید تنهایی نمی ترسی
نه درو قفل می کنم می خوابم
شب به خیر
شب به خیر
نادر صبح طبق قولی که داده بود صبح نان تازه همراه شیر و پنیر و کره خرید و برای محبوبه آورد آهسته حرف می زدند محبوبه با حرکت سر تشکر کرد و نادر هم آهسته گفت خواهش میکنم
محبوبه پس از استحمام صبحانه کاملی خورد آژانس گرفت و به دفتر رفت ظهر نادر زنگ زد و حالش را پرسید خیلی زود هم قطع کرد محبوبه لبخند زد و با خود گفت این طوری خیلی بهتره
بعد از پایان کار به خانه پدرش رفت و بعد از ناهار و کمی استراحت با فایزه به خانه رفتند تا برای مهمانهای روز بعد تمیزه و آماده اش کنند عصر هم با فایزه خرید کردند و هنگام بازگشت نادر را دیدند
محبوبه شب تا دیروقت کار کرد صبح زود هم بیدار شد و غذاها را سر و سامان داد میوه و شیرینی و دیگر تنقلات را بر روی میزها چید برای بچه های کوچک عاطفه و آسیه اسباب بازی خریده بود تا سرگرم باشند دوش گرفت و به فایزه هم گفت بوی غذا گرفتی برو حموم
دلش می خواست نادر و سودابه را هم دعوت کند اما ترسید دیگران از حالت آن دو متوجه احساسشان شوند ساعت ۱۱ مهمانان همگی باهم وارد شدند سر و صدای عجیبی بود عاطفه می گفت ساکت محبوبه به سکوت خونه ش عادت داره
محبوبه گفت نه شلوغی هم عالمی داره بذار راحت باشن
بچه ها خانه خاله محبوبه را دوست داشتند خوراکیهای خوشمزه ای که این خاله برای شان تهیه می کرد و سرگرمیهایی که فراهم می آورد دلچسب بود وقت کشیدن غذا همه کمک کردند آسیه گفت وای محبوبه چقدر تدارک دیدی