6
طنز در موسیقی

از فکر بتهوون بیرون نمی آیم...مهلتی که دکتر برای معالجه با دارو تعیین کرده، تقریبا رو به اتمام است. قرار است که این هفته دوباره بروم دکتر و یک آزمایش مجدد...آیدا از کارش راضی ست هرچند که مشکلاتی هم دارد. می گوید:"هرچند صرفه جویی قانون پایدار زندگی ست. ولی وقتی میروم یک کتاب یا یک نوار جدید میخرم، انگار خستگی از تنم به در میرود." دیشب رفته بودیم دیدن مادر و پدرش- خانم و آقای وفایی. با اینکه ترجیح میدادند آیدا مسیر دیگری را در زندگی انتخاب کند، ولی الحمدلله آدم های آزاده یی هستند و زیاد کاریبه کار ما ندارند. در مورد موسیقی هم وقتی پیشرفت و علاقه من و آیدا را می بینند اظهار خوشحالی میکنند و تا حدی هم تشویق. دیشب برادرش یک کتاب از کتابخانه دانشگاه برایمان آورده بود. گمان میکنم اسمش شناسایی موسیقی بود. آیدا خیلی خوشحال شد. طوری که پرید و او را بوسید. قرار شد از این به بعد باز هم از کتابخانه برایمان کتاب بگیرد تا مجبور نباشیم همه کتاب ها را خودمان بخریم. چند روز پیش هم آیدا سری زده بود به دانشکده موسیقی تا در مورد ورود به دانشکده و برنامه های درسی و کلاس های آزاد دانشگاه تحقیقی بکند. همانجا یکی از هم کلاسی های دوران دبیرستان را دیده بود که حالا دانشجو بود و نوارهای زیادی هم داشت. قبول کرده بود که نوارهایش را در اختیار ما هم قرار دهد. آیدا از او دعوت کرده بود که امروز برای ناهار پیش ما بیاید. توی اتاق داشتم کتاب می خواندم که آیدا صدایم زد:"متین...متین بیا. نغمه جان آمده."
رفتم. سلام و تعارفات معمول و بعد هم بساط ناهار و گپ زدن های عادی.
آیدا گفت:"متین، من و نغمه در دوران دبیرستان خیلی صمیمی بودیم. نغمه همان موقع که من از موسیقی هیچ نمی دانستم کلی اهل ذوق بود. در برنامه های جشن و مراسم های مختلف مدرسه از دست اندرکاران مهم بود. خب بنده هم به واسطه دوستی با او خود به خود نخود آش میشدم دیگر! من دکلمه می کردم. نغمه هم موسیقی زیر صدا را انتخاب می کرد. بعد هم وقتی من روی صحنه بودم او در پشت پرده صدا را به تناسب کم و زیاد میکرد. و حالا...می بینی آخرش چه کسی روی صحنه آمد و چه کسی پشت پرده ماند!"
نغمه هم خندید و گفت:"حالا که ظاهرا دست ما را هم از پشت بسته ای. دانشکده رفتن که تنها راه نیست. تازه اینطور که پیداست شما دو نفر یک شبه ره صد ساله رفته اید. البته من امیدوارم به زودی هر دوی شما را آن جا ببینم."
آیدا نگاهی به من کرد و گفت:"ان شاء الله" بعد هم بلند شد و به طرف ضبط صوت رفت. گفتم:"نغمه خانم اگر فکرده اید که امروز به مهمانی آمده اید، کور خوانده اید! این آیدایی که من میشناسم امروز هم دست بردار نیست. می گویید نه! حالا تماشا کنید."
آیدا برگشت سر میز و گفت:"خب نغمه جان حالا وقتش است که آستین ها را بالا بزنی و تلافی ناهار خوشمزه یی را که برایت درست کرده بودم در بیاوری." نغمه جواب داد:"ای به چشم، ظرف ها خودم می شویم."
آیدا گفت:"نه بابا منظورم این نبود. ظرف ها باشد برای بعد. من و متین قبلا در مورد هایدن با هم صحبت کردیم. قرار شد سمفونی خداحافظی او را دقیق تر گوش کنیم. چون می گویند هایدن بهترین لطیف گو در تاریخ موسیقی است. خب حالا که تو اینجا هستی بهترین فرصت است تا از اطلاعات سرکار هم بیشتر استفاده کنیم."
من که تا حالا سرم را پایین انداخته بودم و دست بر سینه زیر چشمی این مکالمات را می پاییدم گفتم:"نگفتم!"
نغمه هم به خنده افتاد و گفت:"اتفاقا بدم نمیآید من هم کمی ادای استادان دانشگاه را در بیاورم..."که آیدا هم یک دست به کمر زد و با دست دیگر به دماغش اشاره کرد و خنده کنان نشست و گفت:"ما حاضریم. بفرمایید استاد!"
و نغمه چنین آغاز کرد:"همانطور که خودتان گفتید، بذله گویی و شادی آفرینی همراه با شکوه، زیبایی و قدرت مهم ترین ویژگی ها در موسیقی هایدن و موتسارت است و البته توام با همان آفرینندگی، وقار و زیبایی کلاسیک، با موسیقی کلاسیک که آشنا هستید؟ - گفتم "تقریبا" - و اما این یکی، زمانی نوشته شده که هایدن نزد شاهزاده یی به نام استرهازی به عنوان سرپرست ارکستر مشغول به کار بود. شاهزاده مدت ها بود که به خدمه خود مرخصی نداده بود. هایدن این موسیقی را برای آن ساخت تا به نوازندگانی که در قصر شاهزاده اقامت داشتند کمک کند، چون هیچ یک از آنها و حتی خود هایدن جرات نمی کرد صریحا به شاهزاده مطلبی در این مورد بگوید. او با این سمفونی خواست به شاهزاده بفماند که او خدمه را به طرز توان فرسایی به کار وا میدارد، میخواست بگوید که آن ها چقدر خسته و دلتنگ اند و آرزو دارند نزد خانواده هایشان برگردند."
آیدا پرسید:"اینها که گفتی در این سمفونی چطور بیان شده؟"