نام كتاب : توسعه و مبانى تمدن غرب
نام نويسنده : شهيد سيد مرتضى آوينى
مقدمه
چرا ما بايد ((توسعه ))(1) پيدا كنيم ؟ به اين پرسش از سر تسامح پاسخ ‌هاى بسيارى گفته شده است ، از جمله :
- براى زدودن فقر و رفع محروميت
- براى رفاه بيشتر و استفاده از نعمت هاى خدايى
- براى آنكه اصلا خداوند بشر را به همين دليل خلق كرده است : ((آباد كردن كره زمين ))(2)
- براى پيشرفت تكنيكى در جهت مقابله با تمدن غرب
- براى همپايى با قافله تمدن پيشرفته مغرب زمين
- براى دستيابى به خودكفايى در مقابله با امپرياليسم و دشمنان ديگر انقلاب اسلامى
- براى تكامل علمى و صنعتى در جهت توليد سلاح هاى پيشرفته نظامى و دستيابى به استقلال سياسى
و جواب هاى ديگر.
اما به راستى اين جواب ها - و پاسخ ‌هاى ديگرى كه ممكن است داده شوند - چه نسبتى با اسلام دارند؟ آيا ما اين جواب ها را مستقيما از مبانى اسلامى در قرآن و روايات و... استخراج كرده ايم ، يا به مجموعه اى از تحليل هاى جمع آورى شده از مسموعات روزانه و تخيلات من درآوردى شبانه يا مقالات علمى و صنعتى ترجمه شده از ((ساينتيفيك امريكن ))(3)، نيوزويك ))(4)، ((نشنال جئوگرافى ))(5) و غيره ، يا به گزارش ‍ سمينارهاى دانشگاهى و غير دانشگاهى غربى و شرقى و...اكتفا كرده ايم و اصلا به سراغ معارف اسلامى نرفته ايم تا بدانيم كه آيا قرآن و روايات اين تخيلات و تصورات ما را تاءييد مى كنند يا خير؟
و بعضى ها هم اصلا در ((اصل ضرورت بازگشت ما به مبانى اسلامى در همه زمينه ها)) شك مى كنند و مى گويند:
((چه احتياجى هست كه نظر قرآن و روايات را بدانيم ؟ اينها جزو مسلمات علمى در مراكز دانشگاهى دنياست ؛ چگونه مى توان در آن شك كرد؟ مگر نه اين است كه سراسر دنيا بر همين مبانى عمل مى كنند؟))
((اين مسائل براى فقه اسلام بسيار تازه است . ما بايد صبر كنيم ببينيم آقايان فقها در اين موارد چه نظر مى دهند؛ تا آن روز هم نمى توانيم دست روى دست بگذاريم .))
بعضى ها هم كه با يك پيشداورى قبلى در ميدان آمده اند جواب مى دهند: ((آقا جان ! شما داريد به اسلام خيانت مى كنيد. مردم دنيا به ما مى خندند. معلوم است كه اسلام با پيشرفت و تمدن و علم مخالف نيست . اگر فرنگى ها كافر هستند چه ارتباطى با پيشرفت هاى علمى آنها دارد؟ اصلا اين نقشه آمريكاست ؛ آنها مى خواهند ما را در اين بحث ها بيندازند تا ما از پيشرفت و تكامل غافل شويم و از قافله تمدن عقب بمانيم و...))
و جواب هاى ديگر.
اما از همه اين حرف ها گذشته ، آيا ما نبايد بر مبناى نظريات اسلام و احكام آن در همه زمينه ها عمل كنيم ؟ اگر نه ، پس آن وجه تمايز ذاتى كه انقلاب اسلامى را از ساير انقلاب هاى غير الهى جدا مى كند در كجاست ؟ آيا همين كه مسئولين سطوح بالا مسلمان و بعضا از علماى روحانى هستند كفايت مى كند و ديگر مهم نيست كه اين مسئولين بر مبناى اسلام عمل كنند يا نه ؟ مسلما اينچنين نيست . پس چيست ؟ آيا مظاهر اين تمدن كنونى بشر كه به نام تمدن غربى معروف است كاملا منطبق بر اسلام است ؟ اگر اينچنين باشد البته ديگر جايى براى ترديد نمى ماند؛ اما شما را به خدا، براى رسيدن به همين نظريه هم نبايد در متون و معارف اسلامى و مخصوصا در قرآن تحقيق كرد؟
البته مقصود اين نيست كه در قرآن بگرديم و درست يا غلط، آياتى در تاءييد علم و هنر و صنعت و تشويق انسان به عمران و آبادى و استفاده از مواهب مادى و تسخير طبيعت پيدا كنيم و اينها را دال بر اعتقادات خودمان بگيريم . نه ! اين كار از بى اعتنايى به نظريات اسلام بسيار بدتر و ظالمانه تر است . لفظ ((علم )) در جهان امروز قرن هاست كه به معناى اصطلاحى خاصى استعمال مى شود كه مترادف با معناى علم در قرآن و روايات نيست . چگونه مى توان فى المثل لفظ ((علم )) را در قرآن به معناى ((علوم تجربى )) گرفت و ادعا كرد كه اسلام علوم امروز را كاملا تاءييد كرده است ؟ يا مثلا عده اى براى توجيه ((گردش هاى علمى و هنرى )) خويش در خارج از كشور به قرآن استناد مى كنند و آيه قل سيروا فى الاءرض (6) را شاهد مى آورند!... نه ! مقصد اين است كه حقيقتا نظر اسلام را پيدا كنيم ؛ چه در تاءييد اين تمدن جديد بشر باشد و چه در رد آن .
در معناى توسعه
((توسعه )) در فرهنگ امروزى ما شايد از نظر لفظ تازه باشد اما از نظر معنا تازه نيست . اين معنا اگر نخستين سوغات غرب براى ما نباشد، از اولين ره آوردهاى غرب گرايى و غرب زدگى در كشور ماست .
لفظ ((ترقى ))(7) از اولين كلماتى است كه فرنگ رفته هاى ما از نخستين روزهاى آشنايى با غرب براى توصيف آن ديار به كار برده اند. ((ممالك راقيه )) - كه به معناى كشورهاى مترقى و پيشرفته است - با آنكه سال هاست از زبان و فرهنگ عام ما حذف شده ، اما هنوز هم در اذهان ما چندان غريب و ناماءنوس نيست .(8)
براى دريافت معناى توسعه بايد مفهوم اين كلمه (ترقى ) را دريافت ، چرا كه اصولا همين انديشه ترقى اجتناب ناپذير بشر است كه مبناى توسعه تمدن كنونى بشر در ابعاد مادى و حيوانى وجود او قرار گرفته است .
پيش از آنكه به مفهوم كلمه ترقى در تفكر غربى بپردازيم ، از آنجا كه بسيارى از برادران ساده دل مسلمان ما لفظ توسعه (9) يا ترقى را با معناى رشد و تعالى در قرآن مرادف مى گيرند و بر مبناى همين برداشت ساده لوحانه درباره انديشه ترقى و توسعه در اسلام نظر مى دهند، بايد به تحقيق در معناى ((رشد)) و ((تكامل و تعالى )) در قرآن بپردازيم .
لفظ ((رشد)) و تركيبات مختلف آن مجموعا نوزده بار در قرآن مجيد آمده است و آيه مباركه اى كه بيشتر از ديگران مورد استناد قرار گرفته آيه 256 از سوره ((بقره )) است كه ((رشد)) را صراحتا در مقابل ((غى )) قرار داده است : لا اكره فى الدين قد تبين الرشد من الغى .(10) را رشد (سبيل الرشاد)(11) راهى است كه انسان را به سوى علت غايى وجود خويش و آن هدف خاصى كه از آفرينش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است هدايت مى كند و آن را ((راه صلاح )) ترجمه كرده اند. با اين ترتيب ، اين كلمه هرگز به معناى توسعه يا ترقى نيست ، هر چند از وجهى كه بيان خواهد شد به تعالى و تكامل تاريخى بشر نيز اشاره دارد؛ اما عجالتا از اين لفظ و مشتقات آن در در قرآن مجيد معنايى كه دلالت بر ترقى و توسعه - به مفهوم فرنگى آن - داشته باشد مراد نشده است .
خود لفظ توسعه نيز مصدر ثلاثى از ريشه ((و س ع )) و به معناى ايجاد وسع و فراخى است و با صرف نظر از اينكه اين كلمه در قرآن وجود داشته باشد يا نه ، خود اين لفظ ترجمه اى است از يك كلمه فرنگى (Development) و جست و جوى آن در قرآن هيچ مناسبتى ندارد. بايد به سراغ معناى آن رفت و تحقيق كرد كه آيا قرآن مجيد اين معنا را تاءييد مى فرمايد يا نه ، و آيا در اين جهت ما را راهنمايى فرموده است يا خير.
پيش از ادامه مطلب بايد اين تذكر عنوان شود كه قرآن مجيد نازله مقام علمى پروردگار و عصاره عالم وجود است و اينچنين ، بدون ترديد مطلبى نيست كه در آن قابل جست و جو و تحقيق نباشد؛ منتها برداشت از قرآن نياز به مقدمات و شرايطى دارد كه بدون اين شرايط و مقدمات هرگز نمى توان در آن درياى بى كرانه قدم گذاشت .
منظور از ((توسعه )) در جهان امروز، صرفا توسعه اقتصادى با معيارها و موازينى خاص است و اگر گاهى سخن از ((توسعه فرهنگى )) هم به ميان بيايد مقصود آن فرهنگى است كه در خدمت ((توسعه اقتصادى )) قرار دارد. چنان كه وقتى سخن از آموزش نيز گفته مى شود هرگز آن آموزش عام كه ما از اين كلمه ادراك مى كنيم مورد نظر نيست بلكه منظور آموزش متد و ابزار توسعه (در همان وجه خاص ) است نه چيز ديگر.
درباره اينكه ميزان اين توسعه اقتصادى چيست و چگونه است كه جهان بر اساس اين ميزان خاص به جوامع ((توسعه يافته )) و ((توسعه نيافته )) تقسيم مى شود، در فصل هاى بعدى اين كتاب به بحث خواهيم پرداخت . اما عجالتا به تحقيق در مفهوم اجمالى توسعه - كه ايجاد فراخى و رفاه بيشتر در زندگى مادى انسان و پيشبرد او در جهت تمتع هر چه بيشتر از مواهب طبيعى باشد - مى پردازيم .
در غرب همواره براى تفهيم ضرورت توسعه ، دو تصوير براى انسان مى سازند و او را وا مى دارند كه اين دو تصوير را با يكديگر قياس ‍ كند:
تصوير اول جامعه اى انسانى را نمايش مى دهد كه در محيطهاى روستايى كثيف ، بدون بهداشت و لوازم اوليه زندگى ، در جنگ با عوامل ناسازگار طبيعى مثل سيل و قحطى و فرسايش خاك و اسير امراضى مثل مالاريا، سل ، تراخم و سياه زخم ، همراه با فقر غذايى و بى سوادى و جهالت و بلاهت ، در خوف دائم از عواملى كه علل آنها را نمى شناسد و بر سبيل خرافه پرستى ريشه آنها را در مبادى غيبى جست و جو مى كند، به سر مى برد.
تصوير دوم جامعه انسانى ديگرى را نشان مى دهد كه در شهرى صنعتى يا نيمه صنعتى ، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردى و جمعى - كه از غلبه او بر طبيعت و تسخير آن حكايت دارد - در وضعيتى مطلوب كه بر طبق بيان آمارهاى رسمى مرگ و مير در آن به حداقل رسيده و ديگر نشانى از مالاريا، سل ، تراخم ، سياه زخم و فقر ويتامين و پروتئين بر جاى نمانده ، هوشيار و آگاه ، بهره مند از همه امكانات آموزشى ، بدون ترس و خوف ، مطمئن و متكى به نفس در جهانى كه همه قوانين آن را و علل حوادث آن را مى شناسد، زندگى مى كند.(12)
خوب ؛ حالا اين دو تصوير را با هم مقايسه كنيد! (هر كس بهتر مقايسه كرد جايزه دارد و جايزه آن هم يك تور يك ماهه به سواحل مديترانه !) معلوم است و جاى هيچ ترديدى هم در آن نيست كه دومى بهتر است . اگر - العياذ بالله - خداوند هم صراحتا با اسم و رسم و نشان در قرآن گفته بود كه اولى بهتر است ، كسى قبول نمى كرد چرا كه دومى به مذاق هلوع و حريص انسان خوش تر مى نشيند. اما به راستى ، صرف نظر از آنچه كه بر سبيل مطايبه (با روش تبليغى خود غربى ها) گفته شد، كدام يك از اين دو تصوير زيباتر است ؟ باز هم دومى ؟
در همين جا بايد تذكرا عرض شود كه اين مقايسه اصلا از ريشه غلط است و ما در فصل هاى بعدى اين كتاب مفصلا بدان خواهيم پرداخت . در اين قياس وجوه مقايسه كاملا مغرضانه انتخاب شده ، در تصوير اول جامعه اى تجسم يافته كه هر چند روستايى و طبيعى است اما از آرمان هاى حياتى اسلام و احكام آن به طور كامل دور افتاده است ، حال آنكه تصوير دوم تصورى كاملا خيالى و غير واقعى است از جامعه اى صنعتى و ايده آل كه پارامترهاى عدم اعتدال روانى ، فساد جنسى و اخلاقى ، نابودى عواطف و احساسات بشرى ، آلودگى هاى مرگبار راديواكتيويته و جنگ دائمى و كفر و شرك و لامذهبى ، از مجموعه عوامل آن پاك شده است .
آيا مى توان معناى توسعه را با مفهوم تكامل و تعالى در اسلام انطباق بخشيد؟ خير، مفهوم تكامل و تعالى در قرآن اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر است كه بازگشت دارد و اين تكامل روحانى نه اينچنين است كه ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلكه بر عكس ‍ ثروت و استقلال در قناعت است ، و صحت در اعتدال و پرهيز از تمتع (به معناى قرآنى آن )، و تعالى در از خود گذشتگى و ايثار، و سلامت نفس در غلبه بر اميال نفسانى و شهوات نفس اماره بالسوء است . مقصود اين نيست كه در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با يكديگر قرار گرفته اند. خير، روح و جسم و معنا و ماده در اصل و ريشه متحدند و هيچ تضادى بين آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول از آنجا كه هر يك از قواى چهارگانه شهوت و غضب و وهم و عقل منفردا و مجرد از ساير قوا سعى مى كنند كه حاكميت كل وجود بشر و شخصيت او را در كف خويش ‍ بگيرند، بايد براى ايجاد اعتدال در ميان اين قوا از افراط و تفريط در ارضاى تمايلات و خواهش هاى آنان پرهيز كرد، چرا كه زمينه تكامل انسانى در اعتدال اين قواست كه فراهم مى شود. از اين رو اسلام از يك سو انسان را فى المثل به روزه گرفتن و امساك و قناعت وا مى دارد و از سوى ديگر مؤ كدا او را از زهد و درون گرايى مفرط پرهيز مى دهد و اين هر دو با توجه به علت غايى وجود انسان و آن هدفى است كه به سوى آن در حركت است .
منتهاى حركت تكاملى انسان و جهان و تاريخ در قرآن ، الله است و اين معنا در بسيارى از آيات قرآن مجيد با تعبيراتى گوناگون همچون الى ربك المنتهى (13)، الى الله المصير(14)، ان الى ربك الرجعى (15)، اليه راجعون (16) و... بيان شده است . اصل و ريشه اين حركت در جوهره و معناى عالم است كه جريان دارد و ماده و ظاهر عالم نيز در تبعيت از اين حركت معنوى تغيير پيدا مى كند. بنابراين ، تكامل و تعالى در معارف اسلام به يك حركت همه جانبه كه در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است برمى گردد و حال آنكه در غرب تكامل به تطور انسان از صورت هاى پست تر حيوانى به صورت هاى تكامل يافته اطلاق مى شود.
سخن از اين است نيست كه آيا اسلام اين تطور را مى پذيرد و انسان را موجودى از نسل ميمون ها مى داند يا نه ، بلكه سؤ ال اين بود كه آيا معناى ((توسعه )) با ((تكامل و تعالى )) در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد يا خير. خير، حركت به سوى تكامل و تعالى در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نيست و بلكه بالعكس ، تعالى معنوى با قناعت و زهد و مصرف كمتر و... ملازمه دارد. و البته اين سخن نه بدين معناست كه توسعه اقتصادى مخالف با تكامل باشد، نه ! اما ضرورتا اين نيست كه بشر براى تكامل - به معناى وسيع آن در اسلام - ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجيه توسعه به سراغ اين نظريه نيز نمى توان رفت . اگر حكومت اسلامى مى خواهد براى رشد و تكامل انسانى برنامه ريزى كند، اصالتا بايد به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجه پيدا كند و در مرحله اول موانعى را كه در راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سد كرده اند از سر راه بردارد و از جمله اين موانع فقر مادى است . بنابراين ، اولا توجه به از بين بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانيا هدف از آن دستيابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه .
براى روشن تر شدن اين مطلب شايد نياز به توضيح بيشترى باشد. چه تفاوتى مى كند كه از بين بردن فقر مادى امرى ((اصلى )) باشد يا ((تبعى ))؟ تفاوت در اينجاست كه امور اصلى خودشان لزوما و اصالتا به عنوان محور و مبناى عمل مورد توجه قرار مى گيرند، حال آنكه امور تبعى فرعى و كفايى هستند. بدين ترتيب وظيفه اصلى حكومت اسلامى اصلا تزكيه و تعليم اجتماع است ، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظيم در برابر اين هدف اصلى است بالتبع به از بين بردن فقر و ساير موانع مى پردازد و به طور موازى در جهت تكامل و تعالى معنوى جامعه برنامه ريزى مى كند. بنابراين ، آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محروميت ها و از بين بردن فقر قرار نمى گيرد، بلكه مبارزه با فقر در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است .
شايد هنوز هم روشن نشده باشد كه اين دو نحوه نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با يكديگر متفاوت است . در يك برنامه ريزى وسيع و درازمدت ، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نيز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهند گرفت ؛ اما اگر اعتلاى فرهنگى (يعنى تزكيه و تعليم ) محور و اصل قرار بگيرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تكامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد.(17)
از طرف ديگر، هدف حكومت اسلامى در مبارزه با فقر دستيابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه . آيا مفهوم ((دستيابى به عدالت اجتماعى )) با معناى ((توسعه )) يكى است ؟ آيا ((توسعه )) به مفهوم ((زدودن فقر)) نيست ؟
نخست به سراغ معناى ((توسعه )) در جهان امروز مى رويم و آنگاه اين معنا را در نظام ارزشى اسلام مورد ارزيابى قرار مى دهيم و اينچنين ، مشخص ‍ خواهد شد كه اين مفاهيم سه گانه - فقر، عدالت اجتماعى ، و توسعه - چه نسبتى با يكديگر دارند.
توسعه يافتگى ، اوتوپياى قرن حاضر
امروزه در زبان رايج سياست ، ملل جهان را به دو دسته تقسيم مى كنند: توسعه يافته و توسعه نيافته . به راستى اين توسعه چيست كه مى تواند معيار تقسيم بندى قرار بگيرد؟ علت طرح اين سؤ ال چيست ؟
انسان موجودى آرمان طلب و مطلق گراست و همواره زندگى خود را به گونه اى تنظيم مى كند كه به آرمان هاى مشخصى ختم شود. قضاوت و ارزيابى او در امور نيز به معيار و ميزان و نظام ارزشى خاصى برمى گردد كه از آرمان خويش كسب كرده است . آرمان دورنمايى است كه انسان در فراسوى حيات خويش تصور و تجسم مى كند و آنگاه راه زندگى خويش را به گونه اى انتخاب مى كند كه به آن آرمان متصور برسد.
اما در اينكه اين آرمان ها چگونه انتخاب مى شوند نيز سخن بسيار است . اجمالا، شناخت انسان از جهان و خويشتن در مجموع منتهى به بينشى كلى مى شود كه آرمان ها از آن نتيجه مى شوند. اين بينش كلى (كه شامل شناخت انسان از جهان و خويشتن است ) پشتوانه همه اعمال و رفتار و سخنان انسان قرار مى گيرد.
ارزش گذارى انسان بر روى پديده هاى اطراف خويش نيز از همين بينش ‍ كلى و آرمان هاى زاييده از آن نتيجه مى شود. چرا ملل جهان را به مسلمان و غير مسلمان يا مستقل و غير مستقل ، استعمارزده و استعمارگر، آزاد و غير آزاد و... تقسيم نكنيم ؟ اگر ما كشورهاى جهان را به مسلمان و غير مسلمان تقسيم كنيم ، اين تقسيم بندى حكايت از نظام ارزشى خاصى دارد كه از مكتب ، يعنى نظام اعتقادى خاصى برآمده است .
با تقسيم بندى جهان به كشورهاى مسلمان و غير مسلمان ، همه درمى يابند كه اين تقسيم بندى از جايى كه به اعنلاى اسلام و مجد و عظمت مسلمانان اعتقاد داشته برآمده است . اين سنت پسنديده كه در آغاز هر كار تحقيق و پژوهشى نخست به تعريف شاخص ها مى پردازند، از همين جا برآمده كه اين تعريف هاى اوليه ، راهبر انسان به سوى نظام ارزشى و ميزانى است كه با آن به پديده هاى اطراف خويش نظر مى كند و درباره آنان به داورى و قضاوت مى نشيند.(18) بنابراين ، قبل از اينكه ما هر تقسيم بندى يا طريق را بپذيريم بايد به پشتوانه آن نظر كنيم و ببينيم كه آيا با نظام اعتقادى (مكتب ) ما انطباق دارد يا خير.
حال ديگرباره به سؤ ال اوليه خويش بازگرديم : چرا ملل جهان را به توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم مى كنند؟ آن آرمان اعتقادى كه در پشت اين تقسيم بندى نهفته است چيست و چرا معيارهاى ديگرى براى تقسيم بندى انتخاب نكرده اند؟ اين تقسيم بندى نشان مى دهد كه در فرا راه انديشه و خواسته هاى انسان امروز آرمان توسعه يافتگى قرار گرفته است كه به مثابه سرزمين افسانه اى و پر راز و رمز و پر جاذبه اى انسان ها را به جانب خويش ‍ مى كشد و معيار اين توسعه يافتگى - آنچنان كه خواهيم ديد - درآمد سرانه و مصرف است . با معيار توسعه ، انسان ها دو دسته بيشتر نيستند: فقير و ثروتمند: و ميزان فقر و غنا نيز ((مصرف )) است . البته فقر - آنچنان كه خواهد آمد - در اسلام مذموم است (19) و مسلما جامعه آرمانى مسلمانان ، جامعه فقيرى نيست . اما اين نه بدان معناست كه ما ضرورتا ناچار باشيم آرمان توسعه يافتگى را بپذيريم ، چرا كه با پذيرفتن اين آرمان ، جست و جوى ثروت و تكاثر براى ما اصالت خواهد يافت و ابعاد روحانى و معنوى وجود آدمى تحت الشعاع اين آرمان به فساد و تباهى خواهد گراييد.
ادراك كامل اين مطلب از يك طرف به شناخت حقيقت وجود آدمى و دريافت سنت هاى تاريخى و از طرف ديگر به معناى حقيقى فقر برمى گردد. بدين ترتيب بحث ما پيش از آنكه وارد در فصول ديگرى بشود بايد به دو سؤ ال در حد امكان جواب دهد:
- نقش آرمان ها (ايده آل (20) ها) در ساختن انسان ، جامعه ، و تاريخ چيست ؟
- معناى حقيقى ((فقر)) در اسلام چيست ؟
چرا انتخاب توسعه اقتصادى به عنوان آرمان (ايده آل )، اصالت روح بشر را تحت الشعاع مى گيرد و وجود معنوى او را به فساد و تباهى مى كشاند؟
آرمان ها (ايده آل ها) همواره علت غايى حركت هاى فردى و اجتماعى بشر هستند. هدف ، آن غايت مشخصى است كه انسان فرا راه خويش تصور مى كند و مسير خود را به گونه اى پيش مى گيرد كه بدان دست يابد. اهداف انسان با توجه به خواسته ها و نيازهايش انتخاب مى شوند و گذشته از آنكه اين خواسته ها ممكن است حقيقى يا كاذب باشند، هدف اصلى يا آرمان او آن نقطه اى است كه انسان جواب تمامى خواسته هايش را در آن جست و جو مى كند. اين فطرت انسان است كه بر اين اصل قرار دارد و او خواه ناخواه از آن تبعيت مى كند. با توجه به همين فطرت است كه قرآن مى فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ،(21) چرا كه انتخاب اسوه و تبعيت از آن ضرورت خلقت بشر است و در اين ميان اگر از اسوه هاى حسنه اعراض كند، نه اينچنين است كه بتواند خود را در وضعيتى خنثى محفوظ بدارد و به سوى نمونه هاى سوء گرايش نيابد؛ خير! اگر بشر از اسوه هاى حسنه اعراض كند به ناچار به سوى ائمه كفر خواهد گراييد.
علت وضع كلمه ((امام )) نيز همين است ؛ ((امام )) به معناى پيشوا، آرمان وجودى بشر، و آن غايتى است كه همه صفات تكاملى انسان در وجود او تبلور يافته است . تبليغات شيطانى غرب و شرق نيز از همين خصوصيت فطرى بشر كه در نهاد خلقت او موجود است ، سوء استفاده مى كند و با آفريدن قهرمانانى كاذب براى اصناف مختلف ، جامعه را به هر جانبى كه مى خواهد سوق مى دهد.
مصرف (آنچنان كه در فصل هاى آينده خواهيم ديد) يكى از اركان نظام اقتصادى غرب است ، چرا كه اصولا عرضه و توليد بيشتر هنگامى ضرورت پيدا مى كند كه تقاضا و مصرف بيشتر در جامعه موجود باشد و تقاضا و مصرف بيشتر نيز مستقيما بر تبليغات مبتنى است . نيازهاى حقيقى بشر محدود است و وقتى از حد طبيعى اشباع (سير شدن ) گذشت ، ديگر در وجود او ميل و گرايشى براى مصرف باقى نمى ماند. بنابراين ، تنها راه هايى كه براى تشويق و ترغيب جامعه به مصرف بيشتر باقى مى ماند اين است كه از يك سو كالاهاى مصرفى جلا و تزيين و تنوع بيشترى پيدا كنند و از سوى ديگر با ايجاد گرايش هايى انحرافى مثل مدگرايى و تجددطلبى و... در او تقاضاى بيشترى براى مصرف ايجاد كنيم . البته راه سومى نيز وجود دارد: توسعه بازار و جست و جوى بازارهاى جديد: يعنى همان انگيزه اى كه به استعمار نو منتهى شده است . (و در مباحث مربوط به مصرف ان شاء الله مفصلا بدان خواهيم پرداخت .)
قهرمان سازى يكى از اركان محتوايى تبليغات غرب و راهى است كه دولت هاى استكبارى و سلاطين امپراتورى هاى اقتصادى دنيا براى تعديل و تنظيم مؤ لفه هاى اجتماعى در جهت تمايلات و اهواى شيطانى خويش ‍ يافته اند.
تاريخ تبليغات سينمايى و تلويزيونى غرب با فرار از واقع گرايى در قالب شخصيت هاى مضحكى مثل لورل و هاردى آغاز مى شود و... با عبور از مرحله بازسازى اسطوره هاى افسانه اى يونان باستان پاى به مرحله قهرمان سازى در جهت بنيان گذارى نظام ارزشى سرمايه دارى و تعديل و كنترل واكنش هاى روانى و اجتماعى مخالف با آن مى گذارد و در اين مرحله ، بررسى قهرمان هاى مخلوق تبليغات مى تواند مسير اجتماعى غرب را در مسير قبول ارزش هاى نوين سرمايه دارى به ما نشان دهد. خلق شخصيت هاى كازانوايى (22) و ژيگولو كه مظهر كامجويى و لذت طلبى و دم غنيمتى (اپيكوريسم (23)) هستند تصادفى نيست . لفظ ((كرنلى )) - كه به نوعى آرايش مو اطلاق مى شود - از اسم ((كرنل وايلد)) هنرپيشه قديمى آمريكايى گرفته شده است .