نيمه شب بايد باشد .
دب اكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبي نيست
...................... روز آبي بود.
ياد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم.
ياد من باشد فردا لب سلخ طرحي از بزها بردارم.
طرحي از جاروها- سايه هاشان در آب.
ياد من باشد هرچه پروانه كه مي افتد درآب زود از آب درآرم.
ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد.
ياد من باشد فردا لب جوي حوله ام را هم با چوبه بشويم.
ياد من باشد تنها هستم.


ماه بالاي سر تنهائي است.

(( ابتدا تفكرات مردم عادي رو در شب قبل از خواب به تصوير ميكشه و بعد تفكرات خودش رو ميگه كه متاسفانه خيلي متفاوت هست فرض كن در يك ايوان دراز كشيدي و ميخواي بخواب حالا دقت كن :

اول ستاره هارو ميبني و دنبال پيداكردنشون هستي بدون اينكه به خالقش فكر كني خوب مطمئنا ميگي آسمون سياهه من هنوز نديدم كسي رو كه شب بگه چه آسمون آبي قشنگي در صورتيكه باطن آسمون بايد قشنگ باشه نه ظاهرش و مطمئنا بعدش فكر كارهاي فرداتو ميكني كه چه خريدهائي داري چه قرارهائي و ..........
از اينجا به بعد من معني كسي رو ميده كه نگرشش مثل سهراب هست يعني تصور خداشناسي از طريق طبيعت يعني تمام اونچيزهائي رو كه شب براي فرداي خودش برنامه ريزي ميكنه جنبه فيزيكي نداره بلكه فكر به تصوير كشيدن آيات خدا و كمك كردن به اونها و ***** نكردن به حقوقشون و شستشوي خودش هست و يادش مياد كه تنهاست.

و به ناگاه ميگه ماه بالاي سر تنهائي است يعني نشانه وجود خدا و بتبع خود خدا با اوست پس نگراني وجود نداره بخاطر اين تنهائي ))