نام شعر : با مرغ پنهان
حرف ها دارم
با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي گشايي !
چه ترا دردي است
كز نهان خلوت خود مي زني آوا
و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟
در كجا هستي نهان اي مرغ !
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستي ، بگو با من .
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه ديگر مي كني پروا؟
در قير شب
ديرگاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است.
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است.
رخنه اي نيست در اين تاريكي:
در و ديوار بهم پيوسته.
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته.
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است.
روزگاري است در اين گوشة پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است.
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد.
مي كنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد.
نقش هايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود.
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است.
جنبشي نيست در اين خاموشي:
دست ها، پاها در قير شب است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)