چراغ ار به گرمی نیفروختی

نه خود را نه پروانه را سوختی


خمیر آمده و آتش اندر تنور

نباشد زنان تا دهن راه دور


شکیب آورد بندها را کلید

شکیبنده را کس پشیمان ندید


نه نیکوست شطرنج بد باختن

فرس در تک و پیل در تاختن


بسا رود کز زخم خوردن شکست

که تا زخمه رودی آمد بدست


تو شاهی قیاس تو افزون کنم

حساب تو با دیگران چون کنم


به تعظیم دارا جهان‌دیده مرد

بسی گونه زین داستان یاد کرد


جهاندار دارای جوشیده مغز

نشد نرم دل زان سخنهای نغز


در آن تندی و آتش افروختن

کز او خواست مغز سخن سوختن


طلب کرد کاید ز دیوان دبیر

به کار آورد مشک را با حریر


دبیر نویسنده آمد چو باد

نوشت آنچه دارا بدو کرد یاد


روان کرد کلک شبه رنگ را

ببرد آب مانی و ارژنگ را


یکی نامهٔ نغز پیکر نوشت

به نغزی به کردار باغ بهشت


سخنهائی از تیغ پولادتر

زبان از سخن سخت بنیادتر


چو شد نامه نغز پرداخته

بر او مهر شاهانه شد ساخته


رسانندهٔ نامهٔ خسروان

ز دارا به اسکندر آمد روان


بدو داد نامه چو سر باز کرد

دبیر آمد و خواندن آغاز کرد