نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

    next page fehrest page fehrest page

    نام كتاب : شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى (جلد اول )
    شارح : صمدى آملى
    باب اول
    از دل به دفتر از دفتر به دلها
    1- بسم الله الرحمن الرحيم كه عارف در مقام كن مقيم است
    2- كن الله و بسم الله عارف چه خوش وزنند در بحر معارف
    3- ز كن اعيان ثابت آمد از غيب به عين خارجى بى نقص و بى عيب
    4- ز كن هردم قضا آيد بتقدير دهد اسم مصور را به تصوير
    5- كه دائم خلق در خلق جديد است كه از هر ذره صد حب حصيد است
    6- ز بس تجديد امثالش سريع است جهان را هر دمى شكل بديع است
    7- ز كن هر لحظه اسماى جلالى بود اندر تجلى جمالى
    8- چو رحمت امتنانى و وجوبى است مر عارف راز كن حظ ربوبى است
    9- كن عارف كندكار خدايى ببين ايخواجه خود را از كجايى
    10- مصور شد به انشاى پيمبر مثال بوذرى از كن اباذر
    11- مقام كن سر قلب سليم است مقامى اعظم از عرض عظيم است
    12- سلام ما بقلب آفرينش به مشكوة و سراج اهل بينش
    13- سلام ما بدان روح معانى سلامى در خور سبع المثانى
    14- به شرح صدر خود آن آيت نور عماء است و هباء و بيت معمور
    15- ندارد او بتاهى و تناهى تعالى الله ازين صنع الهى
    16- ز وسع قلبش آن نور مويد نبوت را شده ختم موبد
    17- سوادش ليلة القدر شهودى فوادش يوم الايام صعودى
    18- خيالش مجمع غيب و شهود است مثال منفصل او را نمود است
    19- چو در توحيد فانى بود كامل مقام فوق كن را بود نائل
    20- كه محمود و محمد هست و احمد اللهم صل على محمد
    21- على بن ابيطالب هم اين است كه سر انبياء و عالمين است
    22- امامت در جهان اصلى است قائم چو اصل قائمش نسلى است دائم
    23- ز حق هر دم درود آفرينش بروح ختم و آل طاهرينش
    24- كه اندر جمع يس اند و قران كه اندر فرق طه اند و فرقان
    25- خدايا مرغ دل بنموده پرواز بسوى دلنوازى ته پرواز
    26- يكى فرزانه دانا سرشتى يكى جانانه رشك بهشتى
    27- يكى دل داده روشن روانى يكى شوريده شيرين بيانى
    28- چو بلبل از گل و گلبن شود مست مرا گفتار ز نغرش برده از دست
    29- سلام خالص ما بر روانش سلامت باد دائم جسم و جانش
    30- روان بادا هميشه خامه او نويسم من جواب نام او
    31- كه حكم شرعى خير الانام است جواب نامه چون رد سلام است
    32- مرا از سر من گرديده معلوم جواب نامه ابد هم بمنطوم
    33- كه نظم اندر نظام آفرينش بقا دارد بنزد اهل بينش
    34- ز نظم است فكر را تعديل و توسيط بدر آيد ز افراط و ز تفريط
    35- ز نظم آيد سخن در حد موزون ز اندازه نه كم باشد نه افزون
    36- چو حق اندر كلامت هست منظور كلام حق چه منظوم و چه منشور
    37- بسا شعر بحكمت گشته معجون نموده نيك بختى را دگرگون
    38- چه بينى شعر از طبع روان را بشور اند بسى پيرو جوان را
    39- شناسم من كس را محض شاهد كه از اين مائده او راست عائد
    40- سحرگاهى در آغاز جوانى كه بايد بگذرد در كامرانى
    41- بخلوتخانه صدق و صفايش بقرآن و مناجات و دعايش
    42- ز شعرى ناگهان زير و زبر شد چو گوگردى كز آتش شعله ور شد
    43- فروغ جلوه هاى آسمانى از آن شعرش نموده آنچنانى
    44- كه تار و مار گشته تار و پودش بشد از دست او بود و نمودش
    45- چو يكسر تارك نفس و هوى شد خدا گفت و بحق سوى خدا شد
    46- ز شعرى شد زمينى آسمانى كه بنموده وداع زندگانى
    47- از اين هجرت بدان اجرت رسيده است كه چشم مثل من آنرا نديده است
    48- عروس معنى شعرى كه عذر است چرا مر قائلش را وجه از راست
    49- زبان حجت الله زمان است كه در مدح و دعاى شاعر آنست
    50- كه راوى در دل دفتر نوشته است بهر يك بيت بيتى در بهشت است
    51- صله بگرفته اند از حجت عصر كه نقل آن فزون ميايد از حصر
    52- فرزدق را و دعبل را گواهى دو عدل شاهد آوردم چه خواهى
    53- خداوندا نما يارى حسن را برين منظومه نيك آرد سخن را
    54- دلش را از بديها پاك فرما تنش را در دهت چالاك فرما
    55- به ن والقلمت اى رب بيچون نگارش در خط و ما يسطرون
    56- زبانش را گشا بهر بيانش تو ميگو حرف خود را از زبانش
    57- چو طاهر كردى او را اطهرش كن بسان سلسبيل و كوثرش ‍ كن
    58- كه تا آب حيات علم جارى شود از او با حفاد و ذرارى
    59- ز لطف خويشتن فرماى نايل مرا و را دولت قرب نوافل
    60- اگر قرب فرائض راست لايق زهى عشق و زهى معشوق و عاشق
    61- بيا بر گيراى پاكيزه گوهر نكاتى را كه آوردم به دفتر
    62- چو اين دفتر حكايت دارد از دل بسى حرف و شكايت دارد از دل
    63- بحكم طالعش از اختر دل نهادم نام او را دفتر دل
    64- ز طوفانى درياى دل من صد فهايى كه دارد ساحل من
    65-بسى از آن صدفها راز ساحل نمودم جمع و شد اين دفتر دل
    66- ز ما اين دفتر دل يادگارى بماند بعد ما در روزگارى
    67- نه چندان بگذرد از اين زمانه كه ما را اينست نامى و نشانه
    68- وليكن دفتر دل هست باقى من الان الى يوم التلاقى
    69- شد آغاز سخن از دفتر دل ز دل افتاده ام در كار مشكل
    70-كه اين دفتر نبايد كرد بازش نشايد بر ملا بنمود رازش
    71- مپرس از من حديث دفتر دل مكن آواره ام در كشور دل
    72-شورانش كه چون زنبور خانه است زبس از تير عم دردى نشانه است
    73- چو ديوانه كه در زنجير بسته است حسن از دست دل پيوسته خسته است
    74- نيارم شرح دل دادن كه چونست چه وصف آن ز گفتگو برونست
    75- هر آنچه بشنوى از بيش و از كم نه آن وصف دل است و الله اعلم
    76- نه آن وصف دل است اى نورديده كه دل روز است و وصف آن سپيده
    77- چو حرف اندك از بسيار آمد چو يكدانه ز صد خروار آمد
    78- بر صاحبدلى بنما اقامت نمايد وصف دل را تا قيامت
    79- ز دل بسيار گفتى و شنيدى شب ديوانه دل را نديدى
    80- شب ديوانه دل يك طلسم است كه تعريفش برون از حد و رسم است
    81- ادب كردى چو نفس بى ادب را گشايى اين طلسم بوالعجب را
    82- دل ديوانه رند جهانسوز چو شب آيد نخواهد در پيش روز
    83- نميدانم چه تقدير و قضايى است دلم را دل شب آشنايى است
    84- نواى سينه و ناى گلويم بر آرد از دل شب هاى و هويم
    85- همين ناى است كو دارد حكايت نمايد از جدائيها شكايت
    86- ز بس معشوق شيرين و غيور است دل بيچاره نزديك است و دور است
    87- كمال وصل و مهجورى عجيب است مرعين قرب را دروى غريب است
    88- چو نالى خواهم از دردم بنالم معاذ الله كه ار خواهم ببالم
    89- چو روى خور فرو شد از كرانه دل ديوانه ام گيرد بهانه
    90- چو بيند شب پره آيد به پرواز نمايد ناله شبگيرش آغاز
    91- كه در شب شب پرده پرواز دارد ز پروازم چه چيزى باز دارد
    92- بود آنمرغ دل بى بال و بى پر كه شب خو كرده بابا لين و بستر
    93- ولى كو بلبل گلزار ياراست شب او خوشتر از صبح بهار است
    94- چو بايد مرغ زارى مرغزارى ز شوق وصل دار ده و آزارى
    95- بشب مرغ حق است و نطق حق حق چو مى بيند جمال حسن مطلق
    96- شب آيد تا كه انوار الهى بتابد بر دل پاك از بتاهى
    97- شب آيد تا كه دل در محق و در طمس نمايد سورت و الليل را لمس
    98- چه خوش باشد سخن از دفتر دل از آن خوشتر وطن در كشور دل
    99-نه از قطان اين اوطانى ايدل نه از سكان اين بنيانى ايدل
    100- تو آن عنقا عرشى آشيانى كه بنود آشيانت را نشانى
    101- به اميد بناى خانه دل گرفتم خوى با ويرانه دل
    102- چو شير در قفس سيمرغ در بند درين ويرانه بايد بود تا چند
    103- مگر از خضر فرخ فام آگاه رها گردى دلا از ما سوى الله
    104- در آن مشهد نه دينى و نه عقبى است فلله الاخره و الاولى است
    105- قلم از آتش دل زد زبانه سوى بسم الله و كن شد روانه
    106- زبسم الله و كن بشنود گر بار كه تا گرد و روان تو گهر بار
    107- كن عارف بود امر الهى بكن با امرا و هر چه كه خواهى
    108- چو يابى رتبت سر ولايت بود اذن الهى از برايت
    109- چو صاحب سر شدى سر تو حاكيست چه كارى آسمانى و چه خاكيست
    110- در آنگه سر تو خود هست معيار كه اقبالت بيايد يا كه ادبار
    111- كجا بايد كه خاموشى گزينى روى در گوشه عزلت نشينى
    112- كجا بايد چو سيف الله مسلول لسانت باشد از منثول معقول
    113- كجا دست تصرف را گشايى به اذن الله كنى كار خدايى
    114- بهر حالت مصيبى و مثابى حسن مشهد حسينى انتسابى
    115- چه نورى بر فراز شاهق طور حديثى از پيمبر هست ناثور
    116- كه از امر الهى يك فرشته كه در دستش بود نيكو نوشته
    117- بيايد نزد اهل جنت آنگاه بگيرد اذن تا يابد در آن راه
    118- مقامى را كه انسان است حائز كجا افراشتگان راهست جائز
    119- ببايد باريا بند و وگرنه بنا شد ره مر آنان راد گرنه
    120-و وارد شد بر آنان آن فرشته كه بدهد دست ايشان آن نوشته
    121- رساند پيك حق با عزت و شان سلام حق تعالى را بديشان
    122- سلام اسمى ز اسماى الهى است چنانكه آخر حشرت گواهى است
    123- نه صرف لفظ سين و لا و ميم است سلامى گر ترا قلب سليم است
    124- تو آن اسم الهى سلامى اگر سالم بهر حال و مقامى
    125- بماند سالم از دست و زبانت مسلمانان در عصر و زمانت
    126- بود اسلام از دست و زبانت ازين اسم سلام اى طالب حق
    127- شدى سالم چو در فعل و كلامت فرشت آورد از حق سلامت
    128- در اينجا چون فرشته در ميانست سلام حق رسان نامه رسانت
    129- نباشد اين بهشتى آنچنانه كه بنود و اسطر اندر ميانه
    130- بيا در آن بهشتى كن اقامت كه حق بى واسطه بدهد سلامت
    131- بجاى نامه با تو در خطا بست دهن بندم كه خاموشى صوابست
    132- ولى حرف دگر دارم نهفته شود گفته بود به از نگفته
    133- كه حق سبحانه در ص قران چو فرمايد ز استكبار شيطان
    134- در آن گفت و شنود با عتابش نباشد واسطه اندر خطابش
    135- تدبر كن در آيات الهى كه قران بخشدت هر چه كه خواهى
    136- مر آن نامه كه منشور الهى است مپندارى كه قرطاست و سياهى است
    137- حروفش از مداد نور باشد در آن نامه چنين مسطور باشد
    138- كه اين نامه بود از حى قيوم بسوى حى قيوم و من اليوم
    139- ترا دادم مقام كن ازين كن هر آنچه خواهى انشايش كنى كن
    140- من از كن هر چه ميخواهم شود مست تو هم كن گوى و ميباشد ترا دست
    141- خطاب نامه جامع هست و كامل كه هر يك از بهشتى است شامل
    142- قيامت را پس از بعد زمانى چه پندارى كه خود اينك در آنى
    143- قيامت چون كه در تو گشت قائم بود اين نامه در دست تو دانم
    144- در آن حد سزاوار مقامت رساند حق تعالى هم سلامت
    145- مقام كن به بسم الله يابى بهر سور و نمايد فتح بابى
    146- بطى الارض اندر طرفة العين ببينى اينكه من اين الى اين
    147- و يا با اينكه درجات مقيمى چو آصف آورى عرش ‍ عظيمى
    148- بلى با قدرت كامله حق بلى با حكمت شامله حق
    149- هم استصغار هر امر عظميم است هم استحقار هر خطب حسيم است
    150- به بسم الله كه اذن الله فعلى است ترا فيض مقدس در تجلى است
    151- و مادم جلوهاى يار بينى چه كالاها درين بازار بينى
    152- متاع عشق را گردى خريدار برون آيى ز وسواست و زپندار
    153- چو با تنها و يا تنها نشينى بجز روى دل آرايش نبينى
    154- نبيند ديدگان من جهانى كه خود عين عيانست و نهانى
    155- نموده جلوه او عشوه اى ساز كه خواهد كوه در آيد بپرواز
    156- ولى مالم تذق لم تدرايدوست چشيدى اندكى دانى چه نيكوست
    157- آيا غواص درياى معارف بيا بشنو ز بسم الله عارف
    باب دوم :
    1- به بسم الله الرحمن الرحيم است كه عارف محى عظم رميم است
    2- چو خود اسم ولى كردگار است نفخت فيه من روحى شعار است
    3- بنفخى جان دهد بر شكل بيجان خرد از او چو مار سله پيچان
    4- بگاو مرده با پايش كندهى از آن هى گاو مرده ميشود حى
    5- به امرش شير پرده شير گردد بغرد دردم آدم گير گردد
    6- زگل سازد همى بر هيات طير دهد در او شود طير و كند سير
    7- براى مس سر اسم محيى بخواهد از خدايش كيف تحيى
    8- به اذن او بيابد رهنمون را بگيرد چار مرغ گونه گون را
    9- چه مرغان شگفت پرفسوسى ز نسر و بط و طاوس و خروسى
    10- نمايد هر يكى را پاره پاره به رهر كوهى نهد جزئى دوباره
    11- بخواند نام آنان را به آواز كه دردم هر چهار آيد بپرواز
    12- ترا هر چار مرغ نهادست كه روحت از عروجش ‍ اوفتادست
    13- تراتا خست نفس است بطى كه بالاى دلجن در بحر و شطى
    14- همى جو شد ز شهوت و يك دانى زخارف آن طاوس است و آنى
    15- چو نسرى كركس مردار خوارى ببين اندر نهاد خود چه دارى
    16- بكش اين چار مرغ بى ادب را كه تا يابى حيات بوالعجب را
    17- عزيز من حيات تو الهى است كه عقل و نقل دو عدل گواهى است
    18- طبيعت بر حياتت گشت حاكم نباشد جز تو بر نفس تو ظالم
    19- تو انسانى چرا امر دار خوارى چرا از سفره خود بركنارى
    20- غذاى تو چرا لاى دلجن شد طباع تو بط و زاغ و زعن شد
    21 - زخارف همچو شهوت شد حجاب كه شد از دست تو حق و حسابت
    22- ترا شهوت بقرب دوست بايد بدانچه وصف و خلق اوست بايد
    23- به بسم الله الرحمن الرحيم است كه عارف صاحب خلق عظيم است
    24- ترا زينت بود نام الهى به از اين تاج كر مناچه خواهى
    25- بيا نفس پليدت را ادب كن حيات خود الهى را طلب كن
    26- بيابى عيسوى مشرب بسى را چو عيسى مى كند احياى موتى
    27- ولى اسمى زاسماى الهى است كه او را دولت نامتناهى است
    28- چه در دنيا و در عقبى ولى است لسان صدق يوسف نبى است
    29- نبى نبود زاسماى الهى لذا آمد نبوت را تناهى
    30- نبى است و ولى مشكوة و مصباح ازين دو نور اشباح است و ارواح
    31- چو در تو اسم باطن اسم ظاهر يكايك را مقاماتى است باهر
    32- بظاهر تجليت آمد دتارت بباطن تحليت باشد شعارت
    33- نبى را اسم ظاهر هست حاكم ولى را باطن حاكم هست دانم
    34- نبى بايد ولى باشد ولى نه كه مى شايد نبى باشد نبى نه
    35- زمشكوة است و از نور ولايت هر آن فتحى كه پيش آيد برايت
    36- جمال قلب تو از نور مشكوة درخشد همچو از خورشيد مراة
    37- ولايت سارى اندر ما سوايت كه آن فيض نخستين خدايست
    38- چو حق سجانه نور بسيط است و ليكن آن محاط و اين محيط است
    39- هر آن رسمى كه از اسم محيط است چو نقشى روى آن نور بسيط است
    40- تعالى الله ز وسع قلب عارف بدان حدى در او گنجد معارف
    41- كه گردد مظهر اسم محيطش شود آن رق منشور بسيطش
    42- به بسم الله بگشاد دفتر دل كه بينى عرصه پهناور دل
    باب سوم :
    1- به بسم الله الرحمن الرحيم است گرت فتحى زفتاح عليم است
    2- حديث حضرت ختمى مابست كه بسم الله كليد هر كتابست
    3- كتابى را كه فرموده به اطلاق كتاب انفسى ميخوان و آفاق
    4- چنانكه كتبيش را نيز شامل بود اطلاق آن تعبير كامل
    5- ولى آنكه به آفاقى رسى تو كه دريابى كتاب انفسى تو
    6- گرت معرفت نفس است حاصل به آفاقى توانى گشت و اصل
    7- بيا از خود سفه كن سوى خارج نگراندروجود ذوالمعاج
    8- بيا خود را شناست ايخواجه اول كه سر گردان نمانى و معطل
    9- زهر جايى خواهى سر در آرى زخود نزديكتر راهى ندارى
    10- ترانفست بخارج هست مرآت ولى آئينه زنگار است هيهات
    11- ترا تا آينه زنگار باشد حجاب رويت دلدار باشد.
    12- شبى خلوت نما با دفتر دل ببين در دفترت دارى چه حاصل
    13- بشور دانش كه از سان ضمائر بشب بينى يوم تبلى اسرائر
    14- بيا در كارگاه صبنعة الله كه گيرى رنگ بيرنگى و آنگاه
    15- چو صفحه افاقى سطر لاب بيابى نفس خود راباب ابواب
    16- نباشى در اميد فتح بابى مگر انكه كليدش را بيابى
    17- ترا مفتاح فتاح مفاتح نباشد غير بسم الله صالح
    18- هر آن فتحى كه عارف مينمايد به بسم الله آن را مى گشايد
    19- بود هر حرف بسم الله بابى زهر بابى مراد خويش بابى
    20- گرت شد سر بسم الله حاصل مراد تو نشد آنگاه حاصل
    21- مرا از رحمت حق دور بينى كر و لال و چلاق و كور بينى
    22- شنيدم عارفى عاليجنابى بهر حرفش كتاب مستطابى
    23- به تفسير و بيان با و سينش نوشته تا به ميم آخر نيش
    24- كه شد يكدوره اش نوزده مجلد ولى كامل بگويد تا در اين حد
    25- كه تفسير ار كنم نقطه بى را لقدا ا قرت سعبين بعيرا
    26- نباشد راحتى از بهر روحت اگر از روح تو نبود فتوحت
    27- ترا جسم و غذاى جسم مطلوب براى روح مى باشند محبوب
    28- چو جسمى نبود از بهر فتوحت نباشد جز عذابى بهر روحت
    29- اگر چه وصلت از حب است جارى در اجسام است محض هم جوارى
    30- وصال جسم تا سرحد سطح است وراى ان سخن در حد سطح است
    31- نهايت وصلت جسمى نكاح است كه آن از غايت حب لقاح است
    32- وصال روح با روحست درد است وصالى فوق الفاظ و عبارات
    33- تو دانش اتحاد عقل و معقول تو خوانش وصل علت هست و معلول
    34- تو گويش ارتقاى ذات عاشق تو نامش اعتلاى نفس ناطق
    35- تو مى گو روح اند اشتداد است براى كسب عقل مستفاد است
    36- و يا اينكه تعالى وجود است كه هر دم از خدايش فضل وجود است
    37- و يا تجديد امثال است و ديگر چه باشد حركت در متن جوهر
    38- هر آنچه خوانيش بى شگ و بى ريب زعينبى و دروانى هم سوى غيب
    39- زحد نقص خود سوى كمالى بسوى كل خود در اتحالى
    40- هر انچه جسم و جسمانى يكسر ترا محض معدند و نه ديگر
    41- كجا جسمى تواند بود علت كه عين مسكنت هست و مذلت
    42- ترا در راه استكمال ذاتى ببايد همت و صبر و ثباتى
    43- كه گردى قابل فيض الهى نمايندت همه اشياء كماهى
    44- نبور حق دلت گردد منور زبانت هم بذكر او معطر
    45- مقامى كان ترا باشد مقرر بعز قرب او گردى مظفر
    46- مقامى كان برايت هست مطلوب مقام غر محمود است و محبوب
    47- مقامى كان بقاى جاودانيست كه در حب بقايت كامرانيست .
    48- بقايى در لقاى با خدايت بگويم با تو از حب بقايت
    باب چهارم :
    1- به بسم الله الرحمن الرحيم است كه خود حب بقا امر حكيم است
    2- دل هر ذره اى حب بقاء است مرا ورا نفرت از حرف فناء است
    3- بود حب بقا مهر الهى كه خورده بر دل مه تا به ماهى
    4- ازين حب بقا دارم بخاطر شده تعبير عشق اندر دفاتر
    5- تو خواهى عشق خوان و خواهيش حب تو خواهى مغز دان و خواهيش ‍ لب
    6- جهان در سير حبى شد هويدا تو مى گو جمله شد از عشق پيدا
    7- نباشد غير حبى هيچ سيرى نه خود سير است عشق و نيست غيرى
    8- بقا را گرنه اصلى پايدار است چرا دهرى گريزان از بواراست
    9- چرا از ترس ضعف و بيم مردن همى جوع البقر دارد بخوردن
    10- به پندارش اگر هستى بباد است چرا حب بقايش در نهاد است
    11- ملايم را، چو او را هست نافع نمايد جلب و جزاور است دافع
    12- اگر حب بقايش ناپسند است چرا از فكر مرگش در گزند است
    13- زمرگش آنچنان اندر هراست است كه مومن را بمردن التماست ‍ است
    14- چه انرا مرگ او اصل حجيم است مراين راروح و جنات نعيم است
    15- غرض اين منطق دهرى دونست چو فكر سرنگونش واژگون است
    16- كه باشد زيستن از بهر خوردن بكون سگ بدن بهتر زمردن

  2. کاربر مقابل از afsanah82 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/