آیه 51-100

(آيه 51)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كرده‏اند كه: بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت: من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مى‏كنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى‏جويم، هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست.
عبد اللّه بن أبى گفت: ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى‏جويم، زيرا از حوادث مشكل مى‏ترسم و به آنها نيازمندم. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 524
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى‏ترسيديم، بر تو نيز مى‏ترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است) عبد اللّه گفت: چون چنين است من هم مى‏پذيرم و با آنها قطع رابطه مى‏كنم، آيه نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت.
تفسير:
قرآن، مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذر مى‏دارد، نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ).
يعنى ايمان به خدا ايجاب مى‏كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها همكارى نكنيد.
سپس با يك جمله كوتاه، دليل اين نهى را بيان كرده، مى‏گويد: «هر يك از آن دو طايفه، دوست و هم‏پيمان هم‏مسلكان خود هستند» (بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
يعنى، تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمى‏پردازند.
روى اين جهت، «هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ). و شك نيست كه «خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى‏كنند، هدايت نخواهد كرد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 52)- در اين آيه اشاره به عذرتراشيهايى مى‏كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، انتخاب مى‏كنند، و مى‏گويد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است، اصرار دارند كه آنان را تكيه‏گاه و هم‏پيمان خود انتخاب كنند، و عذرشان اين است كه مى‏گويند: ما مى‏ترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار شويم» (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 525
قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: همانطور كه آنها احتمال مى‏دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سر انجام، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند» (فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ).
(آيه 53)- در اين آيه به سر انجام كار منافقان اشاره كرده مى‏گويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان برملا گردد «مؤمنان از روى تعجب مى‏گويند آيا اين افراد منافق، همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت تأكيد قسم ياد مى‏كردند كه با ما هستند، چرا سر انجام كارشان به اينجا رسيد» (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ).
و به خاطر همين نفاق، «همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك و خالص سر چشمه نگرفته بود، و) به همين دليل زيانكار شدند» هم در اين جهان و هم در جهان ديگر (حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ).
(آيه 54)- پس از بحث در باره منافقان، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيين مقدس روى برمى‏گرداندند به ميان مى‏آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخطار مى‏كند: «اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمى‏رسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمى‏انگيزد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ).
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند، چنين شرح مى‏دهد:
1- آنها به خدا عشق مى‏ورزند و جز به خشنودى او نمى‏انديشند «هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند» (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ).
2 و 3- «در برابر مؤمنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 526
سرسخت و خشن و پرقدرتند» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ).
4- «جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامه‏هاى آنهاست» (يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
5- آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى‏كند اين است كه: «در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق، از ملامت هيچ ملامت كننده‏اى نمى‏هراسند» (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).
و در پايان مى‏گويد: «به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان) مرهون فضل الهى است كه هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى‏دهد» (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ). «و خداوند دايره فضل و كرمش، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
(آيه 55)
شأن نزول‏
آيه ولايت: در مورد نزول اين آيه از «عبد اللّه بن عباس» نقل شده كه: روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مى‏كرد، ناگهان مردى كه عمامه‏اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مى‏كرد او نيز با جمله «قال رسول اللّه» حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى‏نمود.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم! هر كس مرا نمى‏شناسد بداند من أبو ذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، و اگر دروغ مى‏گويم هر دو گوشم كر باد، و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى‏گويم هر دو چشمم كور باد، كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله «على عليه السّلام پيشواى نيكان است، و كشنده كافران، هر كس او را يارى كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت».
سپس أبو ذر اضافه كرد: اى مردم! روزى از روزها با رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد نماز مى‏خواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 527
چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على عليه السّلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در حال نماز بود جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى.
خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على عليه السّلام را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد».
أبو ذر مى‏گويد: هنوز دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا ...
تفسير:
اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به معنى انحصار مى‏آيد شروع شده و مى‏گويد: «ولىّ و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند، و نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند» (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ).
منظور از «ولىّ» در آيه فوق ولايت به معنى، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است. بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.
و به اين ترتيب، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نصّ قرآنى دلالت بر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 528
ولايت و امامت على عليه السّلام مى‏كند.
(آيه 56)- اين آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تأكيد و تعقيب مى‏كند، و به مسلمانان اعلام مى‏دارد كه: «كسانى كه ولايت و سرپرستى و رهبرى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرند پيروز خواهند شد، زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ).
در اين آيه قرينه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مى‏شود، زيرا تعبير به «حزب اللّه» و «غلبه آن» مربوط به حكومت اسلامى است، نه يك دوستى ساده و عادى و اين خود مى‏رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است، زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تأمين اهداف مشترك افتاده است.
(آيه 57)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه، مفسران نقل كرده‏اند كه: دو نفر از مشركان به نام «رفاعه» و «سويد» اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى‏كردند، آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.
تفسير:
در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مى‏دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم، چنين مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! آنها كه آيين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مى‏گيرند، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند، هيچ يك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ).
و در پايان آيه اين موضع را تأكيد مى‏كند كه طرح دوستى با آنان، با تقوا و ايمان سازگار نيست بنابراين «از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 529
(آيه 58)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه: جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مى‏شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى‏ديدند شروع به مسخره و استهزاء مى‏كردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.
تفسير:
در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را به باد استهزاء مى‏گرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه (اذان مى‏گوييد و مسلمانان را) به سوى نماز دعوت مى‏كنيد، آن را به باد استهزاء و بازى مى‏گيرند» (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً).
قابل ذكر اين كه همانطور كه در روايات اهل بيت عليه السّلام وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده شد.
سپس علت عمل آنها را چنين بيان مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها جمعيت نادانى مى‏باشند و از درك حقايق بدورند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ).
(آيه 59)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى‏دانم، و در ميان آنها جدايى نمى‏افكنم، آنها گفتند: ما عيسى را نمى‏شناسيم و به پيامبرى نمى‏پذيريم، سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در اين آيه، خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه از اهل كتاب سؤال كن و «بگو: چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى‏گيريد و انتقاد مى‏كنيد؟ جز اين كه ما به خداى يگانه ايمان آورده‏ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 530
و در پايان آيه جمله‏اى مى‏بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است، مى‏گويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مى‏گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده‏ايد» چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 60)- در اين آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهايى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان، مقايسه گرديده، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته در خور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مى‏رود، در اين مقايسه چنين مى‏گويد: اى پيامبر! به آنها بگو:
آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن در خور سرزنش و ايراد است، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آن همه مجازات الهى شدند «به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است» (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ).
سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مى‏گويد: «آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنان را به صورت «ميمون» و «خوك» مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند» (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).
(آيه 61)- در اين آيه- براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب- پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مى‏كند: «هنگامى كه نزد شما مى‏آيند مى‏گويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مى‏شوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى‏روند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمى‏بخشد» (وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 531
قَدْ خَرَجُوا بِهِ).
و در پايان آيه به آنها اخطار مى‏كند كه «با تمام اين پرده‏پوشيها، خداوند از آنچه آنها كتمان مى‏كنند، آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه نشانه‏هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى‏كند، از جمله اين كه مى‏گويد: «بسيارى از آنها را مى‏بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى‏جويند» (وَ تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمى‏دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى‏روند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مى‏كنند از يكديگر پيشى گيرند.
و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آنها مى‏گويد: «چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مى‏دهند» و بر آن مداومت دارند (لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 63)- سپس در اين آيه، حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنان را به گناه، تشويق مى‏نمودند و مى‏گويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه‏آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمى‏دارند» (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).
يعنى، دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند، و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى‏دهد.
و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده، مى‏گويد: «چه زشت است كارى كه آنها انجام مى‏دهند» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ).
و به اين ترتيب روشن مى‏شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مى‏كنند- بخصوص اگر از دانشمندان و علما برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 532
باشند- سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى‏شوند.
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مى‏گفت: اين آيه شديدترين آيه‏اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى‏كند.
بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد، و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مى‏نشينند در بر مى‏گيرد، زيرا حكم خدا، در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى‏خوانيم: كه در خطبه‏اى فرمود: «اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى‏شدند و دانشمندانشان سكوت مى‏كردند، و نهى از منكر نمى‏نمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مى‏آمد، پس شما اى مردم! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نماييد، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد».
(آيه 64)- در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه‏آلود يهود كه در آيه قبل بطور كلى به آن اشاره شد، آمده است.
توضيح اين كه: تاريخ نشان مى‏دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى‏زيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مى‏توان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت، ولى با ظهور اسلام، مخصوصا در محيط حجاز، ستاره قدرت آنها افول كرده، مبارزه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود «بنى النضير» و «بنى قريظه» و «يهود خيبر» موجب نهايت تضعيف آنها گرديد در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى‏كند! و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده، مى‏گويد: «يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده»! (وَ قالَتِ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 533
الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ)
.
خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مى‏گويد: «دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدور گردند» (غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا).
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى‏گويد: «هر دو دست خدا گشاده است، و هر گونه بخواهد و به هر كس بخواهد مى‏بخشد» (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ).
نه اجبارى در كار او هست، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مى‏باشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است.
بعد مى‏گويد: «حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمى‏دارد به جاى اين كه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط بازگرداند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى‏افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى‏شود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
اما در مقابل اين گفته‏ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده، مى‏فرمايد: «و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم» (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ).
و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كنند كرده، مى‏فرمايد: «هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و شما را از آن حفظ كرد» (كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
قرآن اضافه مى‏كند: «آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پى‏گير و مداومى دارند» (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً).
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمى‏دارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 534
(آيه 65)- به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب، در اين آيه و آيه بعد آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مى‏كند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست، و تقدير از اقليتى كه با اعمال خلاف آنها همگام نبود، نخست چنين مى‏گويد: «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مى‏پوشانيم و از آن صرف نظر مى‏كنيم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ). نه تنها گناهان آنها را مى‏بخشيم «بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى‏كنيم» (وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ).
اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است.
(آيه 66)- سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده مى‏گويد: «اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند) و بطور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).
شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.
در حقيقت آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تأكيد قرار مى‏دهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست، بلكه بازتاب گسترده‏اى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى، و صفوف را فشرده، و نيروها را متراكم، و نعمتها را پربركت، و امكانات را وسيع، و زندگى را مرفه، و امن و امان مى‏سازد.
نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مى‏گردد، دليل زنده اين حقيقت است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 535
امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى استعمارى كار مى‏كند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل مى‏دهد، و چقدر نوع بشر، به اين نوع سرمايه‏ها و اين مغزهايى كه بيهوده از بين مى‏رود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى‏شدند! در پايان آيه، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده، مى‏گويد: «با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانه‏رو در ميان آنها وجود دارد» كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ).
نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب، در آيه 159 سوره اعراف و آيه 75 آل عمران نيز ديده مى‏شود.
(آيه 67)- انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت! در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مى‏كند، با خطاب «اى پيامبر!» (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ). شروع شده و با صراحت و تأكيد دستور مى‏دهد، كه «آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان» (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).
سپس براى تأكيد بيشتر به او اخطار مى‏كند كه: «اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى‏كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده‏اى»! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تأمين مى‏دهد و به او مى‏گويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش» زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت» (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مى‏گويد: «خداوند كافران لجوج را هدايت نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 536
راستى چه مسأله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است.
در كتابهاى مختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مى‏شود كه با صراحت مى‏گويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غدير خم نازل شده است.
خلاصه جريان غدير-
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجّة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد.
نه تنها مردم مدينه در اين سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مى‏كردند بلكه، مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درّه‏ها مى‏پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى‏نظير، همه چيز را آسان مى‏كرد، ظهر نزديك شده بود، كم‏كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى‏شد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى‏گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراهان داده شد.
مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم بسرعت آماده نماز مى‏شدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند.
نماز ظهر تمام شد، مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه‏هاى كوچكى كه با خود حمل مى‏كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى‏شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى‏توانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 537
مخاطب ساخت و چنين فرمود: «من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى‏روم، من مسؤولم، شما هم مسؤوليد، شما در باره من چگونه شهادت مى‏دهيد»؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيرا: «ما گواهى مى‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».
سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى‏دهيد»؟! همه گفتند: «آرى! گواهى مى‏دهيم» فرمود: خداوندا! گواه باش»! ...
بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى‏شنويد؟ ... گفتند: آرى، و بدنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى‏شد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟!.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى‏كند و همين كه چشمش به على عليه السّلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على عليه السّلام است، در اينجا صداى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود: ايّها النّاس من اولى النّاس بالمؤمنين من برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 538
انفسهم: «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».
گفتند: خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داناترند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه: «هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست» و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد.
و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحقّ معه حيث دار: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».
سپس فرمود: الا فليبلّغ الشّاهد الغائب: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند».
خطبه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام و مردم فرو مى‏ريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ... «امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اللّه اكبر، اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و الولاية لعلىّ من بعدى: «خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على عليه السّلام پس از من راضى و خشنود گشت».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على عليه السّلام اين موقعيت را تبريك مى‏گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، أبو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: بخّ بخّ لك يابن برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 539
ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة: «آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند أبو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».
اين بود خلاصه‏اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.
(آيه 68)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله جواب مثبت داد:
آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم، ولى به غير آن ايمان نداريم (در حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم!) آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى) اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ).
زيرا اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده، و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى، كاملترين و جامع‏ترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است.
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده، مى‏گويد: «بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نمى‏گيرند و هدايت نمى‏شوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مى‏شود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).
و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف، دلدارى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 540
مى‏دهد و مى‏گويد: «از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى‏رساند! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را برپا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت، و هميشه زبون و زير دست و شكست‏خورده خواهند بود.
(آيه 69)- در اين آيه موضوع فوق را مورد تأكيد قرار داده، مى‏گويد: «تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
اين آيه پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى‏دانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.
(آيه 70)- در سوره بقره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مى‏فرمايد: «ما پيمان (عمل به آنچه نازل كرديم) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان، به سوى آنان فرستاديم» (لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا).
سپس اضافه مى‏كند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه «هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مى‏آورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مى‏زدند) جمعى را تكذيب مى‏كردند و جمعى را كه با برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 541
تكذيب نمى‏توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى‏رساندند» (كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ).
(آيه 71)- در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان و جنايات كرده مى‏فرمايد: «با اين حال آنها گمان مى‏كردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت» (وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده، خود را يك نژاد برتر مى‏پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد مى‏كردند! سر انجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پرده‏اى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن «از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق، كر شدند»! (فَعَمُوا وَ صَمُّوا).
اما به هنگامى كه نمونه‏هايى از مجازاتهاى الهى و سر انجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند «خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت» (ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر بار پرده‏هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد «و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت، بسيارى از آنها را فرا گرفت» (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ).
و در پايان آيه، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى‏گويد: «خداوند هيچ گاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مى‏دهند مى‏بيند» (وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ).
(آيه 72)- در تعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل، گذشت، اين آيه و آيات بعد، از انحرافات مسيحيان سخن مى‏گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مسأله «الوهيت مسيح» بحث كرده مى‏گويد:
«بطور مسلم آنها كه گفته‏اند خدا همان مسيح بن مريم است، كافر شدند» (لَقَدْ كَفَرَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 542
الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ)
.
در حالى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت: «خداوند يگانه‏اى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست» (وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ).
و نيز مسيح براى تأكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:
«هر كس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است» (إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ).
و نيز براى تأكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به آنها گفت: «براى ستمگران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).
آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع) روى مسأله توحيد ديده مى‏شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مى‏شود.
(آيه 73)- بايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مسأله غلو و وحدت مسيح با خدا بود، ولى در اين آيه اشاره به مسأله «تعداد خدايان» از نظر مسيحيان يعنى «تثليث در توحيد» كرده مى‏گويد: «آنها كه گفته‏اند خداوند سومين اقنوم از اقانيم سه‏گانه است بطور مسلم كافر شده‏اند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ).
قرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مى‏گويد: «هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ).
و دگر بار با لحن شديد و مؤكّد به آنها اخطار مى‏كند كه «اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود» (وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 74)- در اين آيه از آنها دعوت مى‏كند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى‏گويد: «آيا بعد از اين همه، آنها به سوى خداى يگانه بازنمى‏گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 543
نمى‏كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است»؟ (أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 75)- در اين آيه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابطال مى‏كند، نخست مى‏گويد: «چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده‏ايد، مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند» (مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى‏شويد؟
سپس براى تأييد اين سخن مى‏گويد: «مادر او، زن بسيار راستگويى بود» (وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ).
اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى‏كند چگونه مى‏تواند خدا باشد؟
و دوم اين كه اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مى‏كرد، و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مى‏كنند، عبادت كرد.
بعد به يكى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده، مى‏گويد: «او و مادرش هر دو غذا مى‏خوردند» (كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ).
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشكار از طرف ديگر كرده، مى‏گويد: «بنگر چگونه دلايل را به روشنى براى آنها شرح مى‏دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق بازگردانده مى‏شوند» (انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).
(آيه 76)- در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مى‏گويد: شما مى‏دانيد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 544
كه مسيح خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اين كه مالك سود و زيان شما باشد «بگو: آيا چيزى را پرستش مى‏كنيد كه نه مالك زيان شماست، و نه مالك سود شما» (قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى‏توانست بردارد.
و در پايان به آنها اخطار مى‏كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى‏شنود و يا از درون شما آگاه نيست «خداوند هم شنواست و هم دانا» (وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
(آيه 77)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما بازگردند و مى‏گويد: «بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ).
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب «يا اهل الكتاب» شامل آنها نيز مى‏شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مى‏گفتند و او را فرزند خدا مى‏دانستند.
و از آنجا كه سر چشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است، براى تكميل اين سخن مى‏گويد: «از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد» (وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).
اين جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مسأله تثليث و غلوّ در باره مسيح (ع) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت‏پرستان هندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند، چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 545
(آيه 78)- در اين آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى‏گويد:
«كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد» (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ).
آيه فوق اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح، مادام كه هماهنگى با برنامه‏هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد، بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كرده‏اند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: «اين اعلام تنفر و بيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).
(آيه 79)- به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و «يكديگر را از كار خلاف نهى نمى‏كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى، افراد گناهكار را عملا تشويق مى‏كردند» (كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ).
و به اين ترتيب «برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ).
(آيه 80)- در اين آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «بسيارى از آنان را مى‏بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى‏ريزند» (تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا).
بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى‏فرمايد: «چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند» (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 546
(آيه 81)- اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى‏دهد كه «اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى‏داشتند هيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى‏دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى‏كردند» (وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ).
ولى متأسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند «و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده، راه فسق را پيش گرفته‏اند» (وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 82)-
شأن نزول:
نخستين مهاجران اسلام! در شأن نزول سلسله آيات 82 تا 86- نقل كرده‏اند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ياران او نازل شده است.
آنچه در باره اين موضوع نقل شده، چنين است: در سالهاى نخستين بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام، افراد وابسته خود را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك «جهاد آزاديبخش» كافى نبود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حفظ اين دسته كوچك، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.
چيزى نگذشت كه «جعفر بن أبو طالب» و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عدّه قابل ملاحظه‏اى زن و كودك تشكيل مى‏شد بوجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت‏پرستان سخت دردناك بود، و براى به هم زدن برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 547
اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان با هوش و حيله‏گر و پشت هم‏انداز يعنى «عمرو عاص» و «عمارة بن وليد» را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند، اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند.
«عمرو عاص» با نجاشى چنين گفت: «ما فرستادگان بزرگان مكّه‏ايم، تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته‏اند و از آيين نياكان خود برگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مى‏ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلال‏گرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد تا به محل خود بازگردانيم ....»
اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى‏توانم در اين زمينه سخن بگويم! روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن أبي طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان، و نمايندگان قريش، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
«جعفر پس از اداى احترام چنين گفت: نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم؟
عمرو گفت: نه شما آزاديد.
جعفر- و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى‏طلبند؟
عمرو- نه ما هيچ گونه مطالبه‏اى از شما نداريم.
جعفر- آيا خونى از شما ريخته‏ايم؟ كه آن را از ما مى‏طلبيد؟
عمرو- نه چنين چيزى در كار نيست.
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت: ما جمعى نادان بوديم، بت‏پرستى مى‏كرديم، گوشت مردار مى‏خورديم، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى‏داديم، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 548
قطع رحم مى‏كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم، و نيرومندان ما حق ضعيفان را مى‏خوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوييم، به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم.
نجاشى گفت: عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى! و سپس شروع به خواندن سوره «مريم» كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مى‏سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره‏هاى اشك شوق، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه‏هاى حقيقت در اين آيات نمايان است! هنگامى كه «عمرو» خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت: خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد! سالها گذشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت، و عهدنامه «حديبيه» امضا شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه فتح «خيبر» گشت، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى‏گنجيدند، از دور شاهد حركت دسته جمعى عده‏اى به سوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه‏اند كه به آغوش وطن باز مى‏گردند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشاهده «جعفر» و مهاجران حبشه، اين جمله تاريخى را فرمود:
لا ادرى انا بفتح خيبر اسرّ ام بقدوم جعفر؟!: «نمى‏دانم از پيروزى خيبر خوشحالتر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 549
باشم يا از بازگشت جعفر»؟
مى‏گويند، علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد آيات 82 تا 86- نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد.
تفسير:
كينه توزى يهود و نرمش نصارى! در سلسله آيات 82 تا 86- مقايسه‏اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بوده‏اند شده است، نخست آيه يهود و مشركان را در يك صف و مسيحيان را در صف ديگر قرار داده، مى‏گويد: «بطور مسلم سرسخت‏ترين دشمنان مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت، و با محبت‏ترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏).
تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است، زيرا در بسيارى از صحنه‏هاى نبرد ضد اسلامى، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند.
در حالى كه در غزوات اسلامى، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى‏بينيم، سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بيان كرده، مى‏گويد: مسيحيان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود. نخست اين كه: «در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند» (ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ).
و نيز در ميان آنها جمعى «تارك دنيا بودند» كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى‏داشتند (وَ رُهْباناً). «و بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند، و تكبرى از خودشان نمى‏دادند» (وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ).
در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى‏دانستند، از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى‏زدند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 550
آغاز جزء هفتم قرآن مجيد
ادامه سوره مائده‏
(آيه 83)- به علاوه «جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه» هنگامى كه آيات قرآن را مى‏شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازيرى مى‏شد» (وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ).
«و با صراحت و شهامت و بى‏نظرى صدا مى‏زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را از گواهان حق و همراهان محمد صلّى اللّه عليه و آله و ياران او قرار ده» (يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ).
(آيه 84)- آنها بقدرى تحت تأثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى‏گرفتند كه مى‏گفتند: «چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد» (وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ).
(آيه 85)- در اين آيه و آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شده، نخست مى‏گويد: «آنها كه در برابر افراد با ايمان، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى‏دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى‏مانند و اين است جزاى نيكوكاران» (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 86)- و در مقابل «آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).
(آيه 87)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده است: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 551
روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند، به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفتند، پاره‏اى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند.
روزى همسر «عثمان بن مظعون» نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمى‏رسى، و زينت نمى‏كنى؟! در پاسخ گفت: براى چه كسى زينت كنم؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پيش گرفته است، اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت: من سنت خود را براى شما بازگو مى‏كنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست، من قسمتى از شب را مى‏خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى‏گيرم.
آگاه باشيد! من هرگز به شما دستور نمى‏دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا گوييد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست، رهبانيت امت من در جهاد است، آنها كه سوگند ياد كرده بودند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر! ما در اين راه سوگند ياد كرده‏ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
از حد تجاوز نكنيد! در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است.
نخست، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى به وسيله بعضى از مسلمين شده، و آنها را از تكرار اين كار نهى مى‏كند، و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد «طيبات» و امور پاكيزه‏اى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ).
با بيان اين حكم، اسلام صريحا بيگانگى خود را از مسأله رهبانيت و ترك دنيا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 552
آن چنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است.
سپس براى تأكيد اين موضوع مى‏گويد: «از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد» (وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
(آيه 88)- در اين آيه نيز مجددا روى مطلب تأكيد كرده، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده، مى‏فرمايد: «از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد» (وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً).
تنها شرط آن اين است كه «از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
يعنى، ايمان شما به خدا ايجاب مى‏كند كه همه دستورات او را محترم بشمريد، هم در بهره گرفتن از مواهب الهى و هم رعايت اعتدال و تقوى.
(آيه 89)- سوگند و كفّاره سوگند! در اين آيه در باره سوگندهايى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى‏شود، بطور كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى‏كند:
نخست مى‏گويد: «خداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمى‏كند» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).
منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقها گفته‏اند، سوگندهايى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سرنمى‏زند.
قسم دوم از سوگندها، سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و بطور جدّى ياد مى‏شود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در ادامه آيه چنين مى‏گويد: «خداوند شما را در برابر چنين سوگندهايى كه گره آن را محكم كرده‏ايد مؤاخذه مى‏كند و شما را موظف به عمل كردن به آن مى‏سازد» (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ).
البته جدّى بودن سوگند به تنهايى براى صحت آن كافى نيست بلكه بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خدا معتبر نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 553
بنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آن را شكست كفاره دارد. «و كفاره چنين سوگندى (يكى از سه چيز است: نخست) اطعام ده نفر مسكين» (فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ).
منتها براى اين كه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مى‏توان از هر نوع غذاى پست و كم‏ارزشى براى كفاره استفاده كرد، تصريح مى‏كند كه «اين غذا بايد لااقل يك غذاى حد وسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى‏كنيد» (مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ).
دوم: «پوشاندن لباس، بر ده نفر نيازمند» (أَوْ كِسْوَتُهُمْ).
البته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند و بر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا مى‏كند.
در اين كه آيا از نظر كيفيت حد اقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حد وسط مراعات شود، به مقتضاى اطلاق آيه هر گونه لباس كافى است.
سوم: «آزاد كردن يك برده» (أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ).
اما ممكن است كسانى باشند كه قدرت بر هيچ يك از اينها نداشته باشند و لذا بعد از بيان اين دستور مى‏فرمايد: «آنهايى كه دسترسى به هيچ يك ندارند بايد سه روز، روزه بگيرند» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ).
سپس براى تأكيد مى‏گويد: «كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد» (ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ).
ولى براى اين كه كسى تصور نكند با دادن كفاره، شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى‏گويد: «سوگندهاى خود را حفظ كنيد» (وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى‏كند، تا شكر او را بگذاريد و در برابر اين احكام و دستوراتى كه ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است، او را سپاس گوييد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
(آيه 90)
شأن نزول:
در تفاسير شيعه و اهل تسنن شأن نزولهاى مختلفى در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 554
باره اين آيه ذكر شده است كه تقريبا با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه در «مسند احمد» و «سنن ابى داود» و «نسائى» و «ترمذى» چنين نقل شده است كه:
عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سوم، صفحه 33، علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت) دعا مى‏كرد، و مى‏گفت: خدايا بيان روشنى در مورد خمر براى ما بفرما، هنگامى كه آيه 219، سوره بقره (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ ...)
نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مى‏داد، و مى‏گفت: خدايا بيان روشنترى در اين زمينه بفرما، تا اين كه آيه 43 سوره نساء (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏) نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را نيز بر او خواند، باز به دعاى خود ادامه مى‏داد! تا اين كه آيه مورد بحث كه صراحت فوق العاده‏اى در اين موضوع دارد، نازل گرديد، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را بر او خواند، گفت: انتهينا انتهينا! «از نوشيدن شراب خوددارى مى‏كنيم، خوددارى مى‏كنيم»!
تفسير:
حكم قطعى در باره شراب و مراحل تدريجى آن- همانطور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرديم، شرابخورى و ميگسارى در زمان جاهليت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود، تا آنجا كه بعضى از مورّخان مى‏گويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مى‏شد: شعر و شراب و جنگ! روشن است كه اگر اسلام مى‏خواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود، و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه‏كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود، استفاده كرد، به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سوره‏هاى مكّى اشاراتى به زشتى اين كار نمود، ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشه‏دارتر بود، كه با اين اشاره‏ها ريشه‏كن شود، لذا هنگامى كه مسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد، دومين دستور- آيه 219، سوره بقره- در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطع‏ترى نازل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 555
گشت، آشنايى مسلمانان به احكام اسلام سبب شد كه دستور نهايى- همين آيه مورد بحث- با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانه‏جويان نيز نتوانند به آن ايراد گيرند نازل گردد.
در اين آيه با تعبيرات گوناگون ممنوعيت اين كار مورد تأكيد قرار گرفته، تا جايى كه شرابخوارى در رديف بت‏پرستى و قمار و ازلام و از اعمال شيطانى و پليد قلمداد شده است مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد شراب و قمار و بتها و ازلام (يك نوع بخت‏آزمايى) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
«انصاب» بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند و قرار گرفتن شراب و قمار هم رديف آن نشانگر خطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: شارب الخمر كعابد الوثن:
«شرابخور همانند بت‏پرست است».
(آيه 91)- در اين آيه به پاره‏اى از زيانهاى آشكار شراب و قمار پرداخته نخست مى‏گويد: «شيطان مى‏خواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما تخم عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذكر خدا باز دارد» (إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ).
در پايان اين آيه به عنوان يك استفهام تقريرى، مى‏گويد: «آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟» (فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ).
يعنى پس از اين همه تأكيد باز جاى بهانه جويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است؟! و لذا مى‏بينيم كه حتى «عمر» كه تعبيرات آيات گذشته را به خاطر علاقه‏اى كه (طبق تصريح مفسران عامه) به شراب داشت وافى نمى‏دانست پس از نزول اين آيه، گفت كه اين تعبير كافى و قانع‏كننده است.
(آيه 92)- و در اين آيه به عنوان تأكيد اين حكم نخست به مسلمانان دستور برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 556
مى‏دهد كه «خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا).
و سپس مخالفان را تهديد مى‏كند كه: «اگر از اطاعت فرمان پروردگار سرباز زنيد، مستحق كيفر و مجازات خواهيد بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وظيفه‏اى جز ابلاغ آشكار ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).
(آيه 93)
شأن نزول:
در تفاسير چنين آمده است كه، پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار، بعضى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: اگر اين دو كار اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پيش از نزول اين آيه از دنيا رفته‏اند و هنوز اين دو كار را ترك نكرده بودند چه مى‏شود؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در اين آيه در پاسخ كسانى كه نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار و يا نسبت به وضع كسانى كه اين حكم هنوز به گوش آنها نرسيده، و در نقاط دور دست زندگى داشتند، سؤال مى‏كردند، مى‏گويد: «آنهايى كه ايمان و عمل صالح داشته‏اند و اين حكم به آنها نرسيده بوده، اگر شرابى نوشيده‏اند و يا از درآمد قمار خورده‏اند گناهى بر آنها نيست» (لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا).
سپس اين حكم را مشروط به اين مى‏كند كه «آنها تقوا را پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند» (إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) بار ديگر همين موضوع را تكرار كرده، مى‏گويد: «سپس تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا).
و براى سومين بار با كمى تفاوت همين موضوع را تكرار نموده، مى‏گويد:
«سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
هر يك از اين سه تقوا، اشاره به مرحله‏اى از احساس مسؤوليت و پرهيزكارى است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 557
(آيه 94)
شأن نزول:
نقل شده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيّه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى رو برو شدند، بطورى كه مى‏توانستند آنها را با دست و نيزه‏ها صيد كنند! اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشته‏اند دوش به دوش مركبها و از نزديك خيمه‏ها رفت و آمد مى‏كردند.
اين آيه و دو آيه بعد نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها برحذر داشت، و به آنها اخطار كرد كه اين نوع امتحان براى آنها محسوب مى‏شود.
تفسير:
احكام صيد در حال احرام- اين آيه و دو آيه بعد ناظر به يكى از احكام عمره و حجّ، يعنى مسأله شكار حيوانات صحرايى و دريايى در حال احرام مى‏باشد. نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال «حديبيه» با آن رو برو بودند كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خداوند شما را با چيزى از شكار مى‏آزمايد، شكارهايى كه بقدرى به شما نزديك مى‏شوند كه حتى با نيزه و دست مى‏توانيد آنها را شكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ).
سپس به عنوان تأكيد مى‏فرمايد: «اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مى‏ترسند، از ديگران شناخته شوند» (لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «پس هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت» (فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 95)- در اين آيه با صراحت و قاطعيّت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صادر كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال احرام شكار نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).
سپس به كفاره صيد در حال احرام اشاره كرده، مى‏گويد: «كسى كه عمدا صيدى را به قتل برساند، بايد كفاره‏اى همانند آن از چهارپايان بدهد» يعنى، آن را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 558
قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ).
در اينجا منظور از «مثل» همانندى در شكل و اندازه حيوان است به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند، بايد كفاره آن را شتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است قربانى نمايد.
و از آنجا كه ممكن است مسأله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديد واقع شود، قرآن در اين زمينه دستور داده است كه «بايد اين موضوع زير نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذيرد» (يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).
و در باره اين كه اين كفاره در كجا بايد ذبح شود، دستور مى‏دهد كه به صورت «قربانى و «هدى» اهداء به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد» (هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ).
سپس اضافه مى‏كند كه، لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يك مى‏توانند جانشين آن شوند، نخست اين كه «معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند» (أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ).
«و يا معادل آن روزه بگيرد» (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً).
«اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند» (لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ).
اما از آنجايى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمى‏شود، تصريح مى‏كند كه «خدا از تخلفاتى كه در اين زمينه در گذشته انجام داده‏ايد، عفو فرموده است» (عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ). «و هر گاه كسى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند و باز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند تواناست، و به موقع انتقام مى‏گيرد» (وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ).
(آيه 96)- در اين آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده، مى‏گويد:
«صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام) حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 559
الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ)
.
منظور از «طعام» همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده مى‏شود، زيرا آيه مى‏خواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر خوردن غذاى صيد شده.
سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مى‏گويد: «اين به خاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ).
يعنى به خاطر اين كه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد و بتوانيد از يك نوع صيد بهره‏مند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.
بار ديگر به عنوان تأكيد به حكم سابق بازگشته، مى‏گويد: «مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است» (وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً).
و در پايان آيه براى تأكيد تمام احكامى كه ذكر شد مى‏فرمايد: «از خداوندى كه در قيامت در پيشگاه او محشور خواهيد شد بپرهيزيد» و با فرمان او مخالفت ننماييد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
فلسفه تحريم صيد در حال احرام-
مى‏دانيم، حجّ و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مى‏برد. تعيّنات زندگى مادى، جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهاى جنسى، لذات مادى، در مراسم حجّ و عمره بكلى كنار مى‏روند و انسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مى‏زند، و به نظر مى‏رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.
از اين گذشته اگر صيد كردن براى زوّار خانه خدا كار مشروعى بود، با توجه به اين همه رفت و آمدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس مى‏شود، نسل بسيارى از حيوانات در آن منطقه كه به حكم خشكى و كم‏آبى، حيواناتش نيز كم است، برچيده مى‏شد، مخصوصا با توجه به اين كه در غير حال احرام نيز صيد حرام، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 560
و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است، روشن مى‏شود كه اين دستور ارتباط نزديكى با مسأله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا و نابودى دارد.
(آيه 97)- در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام، بحث مى‏كرد، در اين آيه به اهميت «مكّه» و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده، نخست مى‏فرمايد: «خداوند كعبه، بيت الحرام را وسيله‏اى براى اقامه امر مردم قرار داده است» (جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ).
و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههايى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است) در اين موضوع كرده، مى‏فرمايد: «و همچنين ماه حرام» (وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ).
و نيز نظر به اين كه وجود «قربانيهاى بى‏نشان- هدى- و قربانيهاى نشاندار- قلائد» كه تغذيه مردم را در ايامى كه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تأمين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده مى‏كند، تأثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده مى‏گويد: (وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ).
در پايان آيه چنين مى‏گويد: «خداوند اين برنامه‏هاى منظم را به خاطر اين قرار داد تا بدانيد علم او به اندازه‏اى وسيع است كه آنچه در آسمانها و زمين است مى‏داند و از همه چيز- مخصوصا نيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش- باخبر است» (ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
(آيه 98)- در اين آيه براى تأكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيت‏كاران مى‏فرمايد: «بدانيد خدا شديد العقاب و نيز غفور و رحيم است» (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 99)- و باز براى تأكيد بيشتر مى‏گويد: مسؤول اعمال شما خودتان هستيد و «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسؤوليتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد» (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ). «و در عين حال خداوند از نيات شما، و از كارهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 561
آشكار و پنهانى همگى آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ).
(آيه 100)- اكثريت دليل «پاكى» نيست! در آيات گذشته سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و ازلام و صيد كردن در حال احرام بود، از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه گناهان عمل اكثريت را در پاره‏اى از محيطها دستاويز قرار دهند.
خداوند يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده، مى‏فرمايد: «بگو اى پيامبر! هيچ گاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود، اگر چه فزونى ناپاك و كثرت آلوده‏ها تو را به شگفتى فرو برد»! (قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ).
بنابراين، خبيث و طيب در آيه به معنى هر گونه موجود پاك و ناپاك اعم از غذاها و افكار است.
و در پايان آيه، انديشمندان را مخاطب ساخته و مى‏گويد: «از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، تا رستگار شويد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).