بي اختيار مي روم
نمي دانم به كجا…


تنها مي روم با قدم هاي تنهايي
چه هوايي ست...
دلم هواي تورا دارد


نه هواي بارش

نه هواي آسمان

نه هواي مهتاب


فقط هواي تو را دارد...


مي داني چه درديست
تنها در كوچه پس كوچه هاي شهر قدم زنان
تنها با ياد تو
تنها با ياد تو كنارت قدم زدن
تنها با ياد تو دستانت را فشردن
تنها با ياد تو سر به روي شانه هايت گذاشتن


آه...
همه شان را دوست دارم


ابري كه مي بارد

برفي كه مي رقصد

چكاوكي كه مي خواند

كوهي كه مي ماند

مهتابي كه مي تابد


همه شان را دوست دارم
اما ،
با تو بودن را دوست تر دارم


حتي اگر همه اينها نباشد
تو كه باشي كنارم
تمام دنياي مني...

همچنان تنها
زير بار نگاه ملامت ها
در كوچه پس كوچه هاي مهتاب
قدم مي زنم
تنها با ياد تو
با ياد چشمانت...