previos page menu page next page
صحيفه نور ج 2 صفحه 289
تاريخ 13/8/57
بيانات امام خمينى در مورد تشبثات و نيرنگهاى شاه براى دوام سلطنت
ترور و تهديد، افراد تاثيرى در نهضت ملت ايران ندارد
بسم الله الرحمن الرحيم
اطلاعات ما زياد است و تشبثات شاه و هواخواهان شاه هم زياد. اينها راههاى مختلفى براى تصفيه ملت داشتهاند و دارند كه از راه قدرت و اعمال زور و نظامى و قواى انتظامى و شهربانى و اينها كه با تجربه معلوم شد كه اينها نتوانست ملت را ساكت كند و يا از راه تهديدها، به خيال اينكه مثلاً تهديد به ترور كردن يك فرد، اين تاثيرى دارد و ملت ما الان اتكاء به شخص دارد. اين ملتى كه جوششاش حالا از باطنش هست و به طور خودكار الان دارد عمل مىكند و هيچ قدرتى نمىتواند اين ملت را اينطور به پيش براند، اينطورى كه ملاحظه مىكنيد كه سرتاسر يك كشور سى و چند مليونى (از آن دهات گرفته تا آن شهرهاى بزرگ، از مركز گرفته تا شهرهاى دور دست، دهات دور دست) اينها همه با يكدل و يكجهت ايستادهاند و فريادشان بلند است كه ما نمىخواهيم اين سلطنت پهلوى را. اين الان اگر يك وقتى هم كه مثلاً بوده است، يك تحريكاتى بوده است، يك چيزهائى بوده، يك دعوتهائى بوده و اين دعوتها اينجور شده است، حالا ديگر آنطور نيست، حالا ديگر افرادى كه آنها توهم مىكنند باشد يا ترور بشود و نباشد، اين ملتى كه راه را ديگر يافته است، ديگر دنبال اين نيست كه راه يافته را دوباره بيابد، راهش معلوم شده ديگر. تا حالا كه زحمتها كشيده شده است اين است كه راه را به مردم ياد دادند، راه معلوم شده است الان. الان ديگر مملكت ايران و جمعيت مملكت ما به طور خودكار عمل مىكند، يعنى در تعطيلش ديگر منتظر اين نيست كه زيد بگويد تعطيل كنيد يا رئيس صنف يا روحانى يا سياسى، ابداً دنبال اين مطلب نيستند، تشخيص دادند كه امروز بايد تعطيل بشود سرتاسر ايران يكدفعه مىبينيد تعطيل مىشود، شهرهاى بزرگ تعطيل مىكنند از باب اينكه تشخيص مىدهند كه امروز تعطيل است. اين كسى باشد يا نباشد ديگر اين فرق نمىكند. اين تهديدها يك تهديدهاى بچگانه است كه يك دفعه توهم اين بشود كه مثلاً زيد را ترور مىكنند و وقتى ترور كردند آتش خاموش نمىشود، آتش اگر روشنتر نشود خاموش نمىشود. اين هم يك تشبث بچگانه است كه اينها گاهى مىكنند و سابقه هم دارد كه گاهى مىكردند، حالا هم باز كردهاند و مىكنند.
صحيفه نور ج 2 صفحه 290
عدم موفقيت مردم فريبىها و تشبثات شاه و طرفدارانش در ركود نهضت
اخيراً بعد از اينكه ديدند كه دولت آشتى نتوانست كار خودش را انجام بدهد و از اول يك دولتى بود كه مىخواست با فريبكارى مردم را منصرف كند و بخواباند اين نهضت را و وعدههائى داد و عملهائى كرد و چيزهائى، اما همهاش چيزهائى كه خواست ملت اين نبود، يك چيزهائى ديگر بود خواست ملت، اينها تبع خواست ملت بود. قمارخانهها را بستيم هزار جور مركز فحشا باز است، بالاترين مركز فحشا دستگاه محمدرضا خان است كه درش باز است، در فحشا. فحشاى نه به آن معنى، فحشا به آن معنائى كه بدتر از فحشا است. فحشا به آن معنى كه يك بارگاه به تمام معنى ظلم، يك بارگاه به تمام معنى خيانت، به تمام معنى جنايت، در اينجا را اگر بستيد ملت يك قدرى آرام مىشود (يك قدرى البته، نه تمام) اما قمارخانهها را بستيد - كدام - مثلاً ملت آمده و اينهمه فرياد مىكند كه، داد مىزند و كشته مىدهد كه قمارخانهها باز است؟! ملت اين را مىخواهد؟! البته خوب اين هم يكى از چيزهائى است كه مىخواهد اما صداى ملت را بايد از توى خيابانها شنيد، چه مىخواهد.
بعد از اينكه دولت آشتى باطنش ظاهر شد و معلوم شد كه آشتى به معناى حكومت نظامى است و به معناى تثبيت و مسلط كردن يك اشخاصى از اشرار، كولىها - و نمىدانم از اشرار - به جان مردم بيفتند، يا چماق است و زدن است و بستن است و اختناق است و اينها، بعد از اينكه معلوم شد يك همچو مطلبى (كه از اول هم براى ما معلوم بود كه قضيه از اين حرفها نيست، قضيه اغفال مردم است كه مىخواهند اين نهضت را به هر جورى هست خفهاش كنند) اين هم توفيق پيدا نكردند. حالا چند ماه است كه حكومت آشتى آمد و جنگش را با مردم كرد و موفق نشد، حالا يك راه ديگرى را پيش گرفتند. شاه در حرفهايش اين را مكرر شايد گفته كه خوب، يك مملكتى كه ما مىخواهيم - حالا فرض كنيد كه من چه، اما خوب مملكت ما مىخواهيم - اگر من بروم، مملكتى ديگر نمىماند، شما نمىخواهيد كه يك مملكتى را داشته باشيد؟ اين مملكت اگر من نباشم از دستتان مىرود!! اين مملكت را بر مىدارند و مىبرند از اينجا به جاى ديگر، آغوش مىكنند! شوروى از آن طرف مىبرد و آمريكا هم از آن طرف مىبرد و انگلستان هم از آن طرف مىبرد. اين حرفى بود كه ايشان مىگفت خوب ما مملكت كه مىخواهيم.
تازگى يكى از افراد شاهدوست كه به خيال نخستوزيرى افتاده است، ايشان هم يك مصاحبهاى فرمودهاند و در اين مصاحبه گفتهاند كه: خمينى اين زجر و اين چيزها ديده است و به واسطه اين زجر ديدن، خوب، اين حرفها را مىزند ولى خوب افراد ديگر هم زجر ديدند، گاهى كمتر، گاهى بيشتر لكن گذشت كردند و مملكت ما الان اگر چنانچه فلانى وطنپرست باشد، چنانچه هست (گفته هست) اين مملكت ما الان به واسطه وضع جغرافيائى جورى است كه خطرناك است، براى حفظ مملكت بايد اين آدم كه مىگويد سلطنت نبايد باشد بايد يك قدرى پائينتر فكر كند، پائين بيايد يك قدرى، خوب ما مملكت لازم داريم (عين حرف شاه است، يك وكيل هم توى مجلس گفته بود، ايشان هم حالا مىگويد) خوب وطندوستى اقتضا مىكند كه انسان اگر يك حبسى رفت، يك تبعيدى
صحيفه نور ج 2 صفحه 291
رفت، يك شكنجهاى ديد، يك زحمتى ديد، وطندوستى اقتضا مىكند كه غمض عين كند، نگذارد كه مملكت از دست برود، وامصيبت!! مىخواهد مملكت از دست ما برود. لازمه اين حرف اين است كه ايشان مىگويد اگر چنانچه من ملاقات كنم با ايشان مطلب را به ايشان مثلاً چطور مىگويم و ايشان هم اگر ببيند كه يك خواست ملت را دادند، يك قدرى عمل ببيند، ملت هم اگر عمل ببيند خوب يك قدرى آرام مىشود لكن ملت عمل نديده است. اين دولت - مثلاً - كه آمده است عمل نكرده است، خوب است كه من (ايشان نگفته اين را ديگر، لازمه حرف اين است) بيايم كه عمل نشان بدهم، يك چيزى مردم ببينند، يك آزادى مردم به چشمشان بخورد، آرام مىشوند.
پس اين مطلبى كه حالا ما به آن مبتلا شدهايم، اين مانور ديگرى است كه با اين صورت به ميدان آمده است. آن با آشتى آمده بود، اين با مصلحت خواهى كه: يك آدمى است وطندوست و وطنخواه - عرض مىكنم - (به قول خودش) وطن پرست، اين براى خاطر اينكه مملكت مبادا يك وقت از دست برود، جانفشانى كرده و - عرض مىكنم - اين زحمت را به خودش داده كه بيايد و ملاقات كند با شاه و بعد هم برود به قم (كه نمىدانم آيا راهش دادند يا نه؟ بعضىشان راه نداده بودند، نمىدانم حالا به تمام معنى) برود به قم و بعد هم نجات بدهد مملكت را. از اين نقشهاى كه - مثلاً من عرض مىكنم - از اين طرحى كه خمينى دارد و داده است و مملكت به خطر افتاده است، ايشان با اين ملاقات شاه و با آن رفتن قم (كه آيا راهش دادند يا نه؟) اين مملكت را نجات بدهد، جانفشانى كرده است و عرض مىكنم كه از همه چيز گذشته براى نجات اين مملكت!! مىگويد كه من كه در قم رفتم ديدم اين ناآرامى قم و اين تظاهرات قم و اين فريادهاى قم را، خودم ديدم چه جورى است اينها آرام نمىشوند مگر اينكه يك چيزى ببينند از ما، يك دولتى روى كار بيايد كه يك چيزى ازش ببينند و لازمه اين حرف اين است كه ايشان تشكيل دولت بدهند و - عرض مىكنم كه - اين ناآرامىها را ساكت كنند و يك آزادى بدهند و اين چيزها و لابد مشروب خانهها را هم ببندند و يك كارهاى ديگر بكنند لكن اعليحضرت باشند، ايشان باشند كه مبادا يك وقت اين مملكت به دست روس و انگليس بيفتد!! اين قدرت اعليحضرت است كه الان روسها را به جاى خودشان آنجا نشانده است و آمريكا را هم به جاى خودش آنجا نشانده است!! اين قدرت را حق ندارد كسى دست بزند و اين كار فلان و - مردم اين - بايد مردم را راضى بكنيد كه اين قدرت را از بين نبرند و معارضهاى با يك همچنين قدرتى كه الان ايران را نگه داشته است معارضه با اين قدرت نكنند مردم.
خروج شاه از ايران تنها راه علاج و دواى ناآرامىها و اغتشاشات كشور
حالا ما قبل از همه چيز اول از اين آقاى شاهدوست (و به اصطلاح سايرين آمريكا خواه) ما به ايشان عرض مىكنيم شما كه قم تشريف برديد و با اتوميبلتان سوار شديد و از تهران هم عبور كرديد و رفتيد به قم، توى تهران هم تظاهرات را حتماً ديديد (اگر نگويم در حسنآباد و در علىآباد و در اين دهات هم ديده باشيد) مىگوييد قم را ديدم، خوب شما گوشتان كه الحمدلله گوش باز است، هوشتان
صحيفه نور ج 2 صفحه 292
هم كه الحمدلله هوش باز است نشنيديد مردم چه مىگويند؟ مردم چه مىگفتند؟ چه چيز مىخواستند؟ اين مردم كه جانشان را روى دست گرفتهاند، جوانهايشان را مىفرستند جلو، اين مادرها كه بچههاى جوانشان را مىفرستند به اين خيابانها و فرياد آنها بلند است، چه چيز مىگويند؟ تا ما ببينيم درد ملت چيست، دوايش چيست؟ تا انسان نفهمد درد چيست نمىتواند دوا بدهد. اينها همه دارند مىگويند كه ما اين شاه را نمىخواهيم شما مىگوئيد كه من اينها را آرامشان مىكنم!! آرام مىكنم به اينكه باشد ايشان!! اين ناآرامىشان اين است كه مىگويند اين شاه خيانت كرده به ما، ما نمىخواهيم اين را. شما دو تا مطلب مىگوئيد يكى اينكه من حرفهاى مردم را شنيدهام و اينها آرام نمىشوند تا ما اين چيزهائى كه مىخواهند خوب به آنها بدهيم، يك قدرى عمل بكنيم. شما اگر مىخواهيد عمل بكنيد، يك كارى بكنيد كه اين آقا برود سراغ كارش تا يك قدرى آرام بشوند (يك قدرى البته، نه همه)
طرح خطر تجزيه ايران دسيسهاى براى دوام سلطه ابرقدرتها بر منابع و امور كشور
يك مطلب ديگرى كه ايشان مىگويند اين است كه اين وضع جغرافيائى ايران جورى است كه (كانه ما ديگر هيچ اطلاعى نداريم از وضع جغرافيائى ايران كه چه جورى است) اگر اين انقلابات باشد با اين وضع جغرافيائى خطر بزرگى براى ايران پيدا مىشود ولى اگر شاه باشد اين خطر نيست. مطلب ايشان اين است كه با بودن شاه اين خطر نيست لكن اگر چنانچه (به فرمايش ايشان) خداى نخواسته اين شاه برود، اين مملكت به دست دو تا قدرت مىافتد و وامصيبت مىشود. ما مىگوئيم كه اين چيزى كه اين مملكت را به دست اين قدرت سپرده، اين دو تا قدرت سپرده، همين شاه است. آخر اينها تكليفشان بر اين مملكت اين نيست كه بيايند حمل كنند خاكهائى از قم به اين سرحدات شوروى و از تهران به آن سرحدات آمريكا، ايشان هم قبول دارند كه مقصود اين نيست (مقصود اين است كه اينها مسلط مىشوند بر مملكت ما) حالا مسلط نيستند؟!
وضع جغرافيائى كه هست و روى آن وضع جغرافيائى يك جهت و مهم هم روى وضع آن چيزهائى كه توى مملكت ما هست و اينها لازمش دارند، اينها الان مسلط بر اموال ملت ما نيستند؟! اينها الان نفت ما را دارند نمىخورند؟! در ازايش هم براى خودشان يك پايگاه درست مىكنند، پول نفت به ما مىدهند يعنى اسلحه مىدهند كه خودشان پايگاه درست كنند اينجا. اينها مسلط بر ما نيستند كه گاز را دارند مىبرند؟! اموال اين ملت دارد از دستش مىرود. تسلط آمريكا نيست كه اصلاحات ارضى و انقلاب سفيد را آورد در كار؟! اين انقلاب سفيد، انقلاب شاه و ملت است؟! ملتى است كه خودتان ملت هستيد!! به ملت كارى ندارد، شاهش هم به شاه كارى ندارد، انقلاب آمريكا بود يك طرفه. اين انقلاب براى اين بود كه اين مملكت را از اين مقدار زراعتى كه دارد كه به واسطه اين مقدار زراعت استغناى از مملكتهاى ديگر دارد، اين هم از دستش بگيرند. مگر تسلط آمريكا بر ما غير از اين است كه منافعى كه ما داريم، مخازنى را كه ما داريم، چيزهاى زير زمينى را كه ما داريم، روى زمينى
صحيفه نور ج 2 صفحه 293
را كه ما داريم، اينها سلطه پيدا كنند و ببرند؟ اينها الان سلطه ندارند بر ما؟! و اگر شاه برود سلطه پيدا مىكنند؟
اگر يك حكومت اسلامى پيدا بشود كه نص قرآنش اين است كه نبايد غير مسلم بر مسلم مسلط باشد، آنوقت مسلط مىشوند اينها؟! يا اينكه يا وضع جغرافيائى اقتضا مىكند كه يك قدرت مستقلى متكى بر ملت، يك رژيمى متكى بر ملت و بر قدرت ملت در اينجا پيدا بشود كه نه او بتواند تجاوز كند به او و نه او بتواند تجاوز كند به او. وضع جغرافيائى مملكت ما اقتضاى اين را دارد كه براى جلوگيرى از هر دو قدرت و تامين صلح در اينجاى دنيا يك قدرتى در كار باشد، نه يك انگلى. الان وضع نظامى ما و وضع ارتش ما يك وضع ارتش انگلى است. ارتشى است كه تحت نظام آمريكا و به نفع آمريكا دارد اداره مىشود. 45 هزار، 50 هزار، بعضى گويند 60 هزار از مستشاران آمريكا و مفتخوارهاى آمريكا ريختهاند به جان ما و در مملكت ما هستند، آنهمه پايگاهها براى خودشان در اينجا درست كردهاند، اشغال نظامى است مملكت ما، اشغال آمريكائى است مملكت ما. اين آقا مىگويند كه به خطر مىافتد!! از اين خطر بيشتر؟! زراعت ما بكلى از بين رفت، اين خطر نبود؟! حالا شما مىخواهيد خطر را رفع كنيد؟! شما همان بوديد كه در حكومت شما اين قضيه پيدا شد و آمريكا به ما تحميل كرد و من همان بودم كه به شما پيغام دادم كه آقا نكنيد اين كار را، اين زراعت ما را به زمين مىزند. خدا مىداند به فرستاده ايشان گفتم كه كنيد اين كار را، شما ملتفت هستيد خودتان داراى ملك هستيد، ملتفت هستيد كه نمىتوانند اينها اداره بكنند، به زمين خواهد خورد اين زراعت مملكت. تو بودى كه زراعت مملكت را به زمين زدى براى خاطر آمريكا، حالا شما خواهيد اصلاح بكنيد كه مبادا يك وقتى تسلط بر ما پيدا كنند؟! الان ما مستقليم؟! قدرت، يك قدرت مستقلهاى ايستاده و همه را جلوگيرى كرده است و ما يك مملكت مستقل و متمدن و آزاد مردان و آزاد زنان داريم؟ ما خواهيم كه يك مملكت قدرتمند كه قدرتش متكى به ملت باشد، الهام از ملت بگيرد، اگر يك ارتش متكى بر ملت باشد، نه آن قدرت تواند كارى بكند نه آن قدرت كار بكند.
آنها مىخواهند تامين اين بشود كه او نپرد به او، او نپرد به او، وقتى يك قدرت مستقلى شد نمىشود اين كار را كرد. شما مىخواهيد كه با اين دوز و كلكها اين دو تا قدرت را بر ما مسلط كنيد، نمىخواهيد مملكت را رها كنيد، مىخواهيد مملكت را بيشتر از اين به باد بدهيد. ما مىخواهيم نجات بدهيم اين مملكت را از اين دو قدرت. شما مىخواهيد كه اين مملكت تحت همين قدرت و سلطه باشد تا آخر، با چه صورت؟ با اين صورت كه اگر اعليحضرت بروند، اين مملكت به هم مىخورد!! اين اعليحضرت بايد باشند تا اين دو قدرت را جلويشان را بگيرند!!
اساس مخالفت ما با رژيم شاه مصائب وارده بر ملت است، نه اغراض شخصيه
آقا اين اعليحضرت اين قدرتها را بر ما مسلط كرده و آن پدرش، آنوقت يك كلمهاى ايشان دارد (باز عين كلمه شاه) كه ايشان زجر كشيده است (من را مىگويد)
صحيفه نور ج 2 صفحه 294
خوب، ايشان يك زجرى كشيده است، چى كشيده است. عين حرفى است كه شاه گفته است كه او غرض شخصى با من دارد، او دارد حسابها را (عين عبارت اوست) پاك مىكند. پس شما الان بلندگوى اعليحضرت هستى در اينكه او گفت مملكت ما مىخواهيم و اگر من بروم مملكتى نيست. شما هم مىگوئيد كه اگر شاه برود مملكتى نيست (اين يك تكه عين حرف اوست كه زديد) او مىگويد كه مملكت ما وضعى دارد كه اگر چنانچه ما برويم، آنها از آن طرف مىآيند و اينها از اين طرف، و شما بلندگوى او هستيد. او مىگويد كه فلان آدم غرض شخصى با من دارد، حسابهايش را دارد حالا پاك مىكند يعنى من او را به حبس انداختم، من او را تبعيد كردم حالا دارد حساب پاك مىكند. ايشان هم بلندگوى اوست همان عين او را مىگويد.
من خيال مىكردم براى شاه ديكته مىكنند و حرفها را مىزند (و همينطور هم هست، ديكته است، ديكته بالاترهاست) معلوم شد كه ديكته بيشتر را ايشان مىكند.
بايد حساب كرد آقا من كه يك نخستوزير نبودم و يك بارگاه و قبه و بارگاه داشته باشم. من آنم كه حالا هم كه اينجا آمدهام، منزلم را ديديد كه شما نمىتوانيد تويش بنشينيد و بيشتر ازاين هم نمىخواهم اصلاً. من توى حبس هم وقتى وارد شدم به آن باشگاه افسران (كه اول من را بردند تو باشگاه افسران) من وقتى وارد شدم ديدم يك جاى خيلى خوبى است كه همه چيز آماده است كه منزلهاى ما خواب نديدهاند، به آن مامورها گفتم خوب، اين كه از منزل ما بهتر است (و بهتر هم بود) بعد هم ما را بردند در يك جاى ديگر، همان مثل منزل خودمان يك خرده بهتر، وقتى هم كه از حبس ما بيرون آمديم، حبسش هم يك حبسى نبود كه به ما يك بدى بگذرد، يك سختى كه ما به واسطه آن بدى حالا با شاه - مثلاً - به هم زديم!! حبسشان هم يك حبسى نبود كه براى ما، توى اين حبس آنهائى كه همراه ما بودند و مامورين حبس بودند با ما محبت مىكردند، به ما ارادت داشتند - و عرض مىكنم - كه وقتى هم كه از آنجا آمديم در يك باغ بزرگ و در يك عمارت عالى كه ما به خواب هم شايد نديده بوديم و ما هم آنجا بوديم. بعد هم كه رفتيم منزل خودمان، منزل خودمان بود ديگر آنجا. ما اينقدر هم عادت نكرده بوديم كه بيرون بيائيم و گردش برويم حالا كه توى حياط، توى خانه هستيم به ما بد بگذرد. وقتى هم كه ما را تركيه بردند، تركيه خيلى هم بهتر از ايران براى ما بود (براى شخص من). ما زجرى نديديم و بعد هم رفتيم، نجف هم كه منزلمان بود. حالا هم آمديم اينجا، اينجا هم بهتر از منزل خودمان است باغ دارد و همه چيز. ما زجرى نديديم كه در مقابل اين زجر (اين را براى خودم مىگويم) زجرى نديديم كه مخالفتمان با اين آدم براى زجر باشد. ما زجرمان زجر اين ملت است. من وقتى صورت اين مردهائى كه بچههايشان، پسرهايشان را كشتند در ذهنم مىآيد زجر مىبرم، من وقتى اين مادرى كه يقهاش را پاره مىكند در مقابل اين چيزها كه بيائيد من را بكشيد، شما كه جوان من را كشتيد بيائيد مرا هم بكشيد، اين زجر مىدهد ما را، نه اينكه به من يك چيزى بد گذشته است، زجر ديدهام نه خيلى هم خوش گذشته است اينكه ما را زجر مىدهد اين مصيبتى است كه بر ما ملت ما وارد شده است. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نيست. آن كسى كه مىخواهد اين آدم باشد، من
صحيفه نور ج 2 صفحه 295
نمىتوانم به او بگويم مسلمان هست. آن كسى كه دست مىدهد به يك دست جانى، او را ديگر ما آدم نمىدانيم. اگر مسلمان هم باشد آدم نيست و مسلمان هم نمىتواند باشد. زجر ما اين است، نه اينكه زجر ما اين است كه ما را حبس كردند يا زندان بردند. يا زجر ما اين است كه پاى علما را اره كردند آقا، توى روغن سوزاندند. زجر ما اين است كه ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال علماى ما در حبس بودند، پدر اين آقا (اشاره به يكى از حضار) چند سال در حبس بوده است، اين زجر ماست. حالا از حبس اينها آمدهاند بيرون بله زندانيان سياسى را ما رها كرديم (يا به اصطلاح خودشان) عفو كرديم. تمام شد؟! زندانيان سياسى، زندانى كه ده سال در آنجا زجر ديده، عالم بزرگوار را توى صورتش همچنان زدند كه گوشش عيب كرده حالا آمده بيرون، حالا بيايد تشكر كند از شاه كه شاه بماند حالا؟! آخر نمىشود، اين ملت را هم نمىشود خاموش كرد با اين حرفها. نه نخستوزير توانست خاموش كند، نه منتظر الوزاره نمىتوانيد و نظامى و نه حكومت نظامى و نه هيچ چيز، نمىشود.
نجات مملكت در گرو خلع و مجازات شاه جنايتكار
ببينيد مردم چه مى خواهند، آن را بدهيد به مردم، بچه و بزرگ مىگويد آزادى و استقلال شما آزادى و استقلال را بدهيد و حكومت پهلوى نه. اين لسان ملت ماست، بزرگ و كوچگش، آن كه توى خارج است و آن كه در داخل است همه اين را دارند مىگويند. شما اين را عمل بكنيد اين ملت از شما راضى مىشوند و آرام مىشوند اما شما مىخواهيد آن كه جانى اصلى است نگاهش داريد - بگوئيد كه شهربانى قم، آذربايجان را به آتش مىكشند بعد شهربانيش را مىخواهند، شهربانى را خواستند براى اينكه تسليت حال مردم باشد. اين آقاى منتظر الوزاره مىگويد كه بايد آنهائى كه به ملت ظلم كردهاند مجازات شوند. من از اين آقا مىپرسم كه كى به ملت ظلم كرده است؟ بگو، بيا بنشين ببينم كى. شهربانى آدم كشته است بىاذن؟! پاسبان آدم مىكشد بىاذن؟! استاندار امر مىكند بىاذن ؟! رئيس قوا امر مىكند بىاذن شاه ؟! بىاذن شاه اين چيزها نمىشود. در نظام نمىشود، بزرگ ارتشداران ايشان هستند، تا ايشان اذن ندهد كه آدمكشى نمىشود.
مجازات اين را بكنيد ما دست شما را مىبوسيم. بسمالله، مجازات كنيد ايشان را، در شرع اگر نكشته باشد آدم هم حبس ابد است. مجازات ابد است كسى كه امر بكند كسى، كسى را بكشد، در شرع مقدس حبس ابد است و، در حكومت اسلامى بايد حبس ابد بشود و ايشان با دست خودشان مىگويند كه جنايت كرده است. اين را اگر ثابت بشود، قصاص است - ما نمىخواهيم تمام جناياتى كه شده است - شما يك جانى را كه مبداء همه جنايات است و همه مردم دارند به اين نظر مىكنند به عنوان اينكه جنايت مستند به اوست و همه ناراحتىها زير سر اوست، شما او را مجازات كنيد تا اين ملت تا حدودى آرام بشود. دنبالش قضيه ا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)