previos page menu page next page


صحيفه نور ج 2 صفحه 289

تاريخ 13/8/57

بيانات امام خمينى در مورد تشبثات و نيرنگ‏هاى شاه براى دوام سلطنت

ترور و تهديد، افراد تاثيرى در نهضت ملت ايران ندارد

بسم الله الرحمن الرحيم

اطلاعات ما زياد است و تشبثات شاه و هواخواهان شاه هم زياد. اينها راه‏هاى مختلفى براى تصفيه ملت داشته‏اند و دارند كه از راه قدرت و اعمال زور و نظامى و قواى انتظامى و شهربانى و اينها كه با تجربه معلوم شد كه اينها نتوانست ملت را ساكت كند و يا از راه تهديدها، به خيال اينكه مثلاً تهديد به ترور كردن يك فرد، اين تاثيرى دارد و ملت ما الان اتكاء به شخص دارد. اين ملتى كه جوشش‏اش حالا از باطنش هست و به طور خودكار الان دارد عمل مى‏كند و هيچ قدرتى نمى‏تواند اين ملت را اينطور به پيش براند، اينطورى كه ملاحظه مى‏كنيد كه سرتاسر يك كشور سى و چند مليونى (از آن دهات گرفته تا آن شهرهاى بزرگ، از مركز گرفته تا شهرهاى دور دست، دهات دور دست) اينها همه با يكدل و يكجهت ايستاده‏اند و فريادشان بلند است كه ما نمى‏خواهيم اين سلطنت پهلوى را. اين الان اگر يك وقتى هم كه مثلاً بوده است، يك تحريكاتى بوده است، يك چيزهائى بوده، يك دعوت‏هائى بوده و اين دعوت‏ها اينجور شده است، حالا ديگر آنطور نيست، حالا ديگر افرادى كه آنها توهم مى‏كنند باشد يا ترور بشود و نباشد، اين ملتى كه راه را ديگر يافته است، ديگر دنبال اين نيست كه راه يافته را دوباره بيابد، راهش معلوم شده ديگر. تا حالا كه زحمت‏ها كشيده شده است اين است كه راه را به مردم ياد دادند، راه معلوم شده است الان. الان ديگر مملكت ايران و جمعيت مملكت ما به طور خودكار عمل مى‏كند، يعنى در تعطيلش ديگر منتظر اين نيست كه زيد بگويد تعطيل كنيد يا رئيس صنف يا روحانى يا سياسى، ابداً دنبال اين مطلب نيستند، تشخيص دادند كه امروز بايد تعطيل بشود سرتاسر ايران يكدفعه مى‏بينيد تعطيل مى‏شود، شهرهاى بزرگ تعطيل مى‏كنند از باب اينكه تشخيص مى‏دهند كه امروز تعطيل است. اين كسى باشد يا نباشد ديگر اين فرق نمى‏كند. اين تهديدها يك تهديدهاى بچگانه است كه يك دفعه توهم اين بشود كه مثلاً زيد را ترور مى‏كنند و وقتى ترور كردند آتش خاموش نمى‏شود، آتش اگر روشن‏تر نشود خاموش نمى‏شود. اين هم يك تشبث بچگانه است كه اينها گاهى مى‏كنند و سابقه هم دارد كه گاهى مى‏كردند، حالا هم باز كرده‏اند و مى‏كنند.

صحيفه نور ج 2 صفحه 290

عدم موفقيت مردم فريبى‏ها و تشبثات شاه و طرفدارانش در ركود نهضت

اخيراً بعد از اينكه ديدند كه دولت آشتى نتوانست كار خودش را انجام بدهد و از اول يك دولتى بود كه مى‏خواست با فريبكارى مردم را منصرف كند و بخواباند اين نهضت را و وعده‏هائى داد و عمل‏هائى كرد و چيزهائى، اما همه‏اش چيزهائى كه خواست ملت اين نبود، يك چيزهائى ديگر بود خواست ملت، اينها تبع خواست ملت بود. قمارخانه‏ها را بستيم هزار جور مركز فحشا باز است، بالاترين مركز فحشا دستگاه محمدرضا خان است كه درش باز است، در فحشا. فحشاى نه به آن معنى، فحشا به آن معنائى كه بدتر از فحشا است. فحشا به آن معنى كه يك بارگاه به تمام معنى ظلم، يك بارگاه به تمام معنى خيانت، به تمام معنى جنايت، در اينجا را اگر بستيد ملت يك قدرى آرام مى‏شود (يك قدرى البته، نه تمام) اما قمارخانه‏ها را بستيد - كدام - مثلاً ملت آمده و اينهمه فرياد مى‏كند كه، داد مى‏زند و كشته مى‏دهد كه قمارخانه‏ها باز است؟! ملت اين را مى‏خواهد؟! البته خوب اين هم يكى از چيزهائى است كه مى‏خواهد اما صداى ملت را بايد از توى خيابان‏ها شنيد، چه مى‏خواهد.

بعد از اينكه دولت آشتى باطنش ظاهر شد و معلوم شد كه آشتى به معناى حكومت نظامى است و به معناى تثبيت و مسلط كردن يك اشخاصى از اشرار، كولى‏ها - و نمى‏دانم از اشرار - به جان مردم بيفتند، يا چماق است و زدن است و بستن است و اختناق است و اينها، بعد از اينكه معلوم شد يك همچو مطلبى (كه از اول هم براى ما معلوم بود كه قضيه از اين حرف‏ها نيست، قضيه اغفال مردم است كه مى‏خواهند اين نهضت را به هر جورى هست خفه‏اش كنند) اين هم توفيق پيدا نكردند. حالا چند ماه است كه حكومت آشتى آمد و جنگش را با مردم كرد و موفق نشد، حالا يك راه ديگرى را پيش گرفتند. شاه در حرف‏هايش اين را مكرر شايد گفته كه خوب، يك مملكتى كه ما مى‏خواهيم - حالا فرض كنيد كه من چه، اما خوب مملكت ما مى‏خواهيم - اگر من بروم، مملكتى ديگر نمى‏ماند، شما نمى‏خواهيد كه يك مملكتى را داشته باشيد؟ اين مملكت اگر من نباشم از دستتان مى‏رود!! اين مملكت را بر مى‏دارند و مى‏برند از اينجا به جاى ديگر، آغوش مى‏كنند! شوروى از آن طرف مى‏برد و آمريكا هم از آن طرف مى‏برد و انگلستان هم از آن طرف مى‏برد. اين حرفى بود كه ايشان مى‏گفت خوب ما مملكت كه مى‏خواهيم.

تازگى يكى از افراد شاهدوست كه به خيال نخست‏وزيرى افتاده است، ايشان هم يك مصاحبه‏اى فرموده‏اند و در اين مصاحبه گفته‏اند كه: خمينى اين زجر و اين چيزها ديده است و به واسطه اين زجر ديدن، خوب، اين حرف‏ها را مى‏زند ولى خوب افراد ديگر هم زجر ديدند، گاهى كمتر، گاهى بيشتر لكن گذشت كردند و مملكت ما الان اگر چنانچه فلانى وطن‏پرست باشد، چنانچه هست (گفته هست) اين مملكت ما الان به واسطه وضع جغرافيائى جورى است كه خطرناك است، براى حفظ مملكت بايد اين آدم كه مى‏گويد سلطنت نبايد باشد بايد يك قدرى پائين‏تر فكر كند، پائين بيايد يك قدرى، خوب ما مملكت لازم داريم (عين حرف شاه است، يك وكيل هم توى مجلس گفته بود، ايشان هم حالا مى‏گويد) خوب وطن‏دوستى اقتضا مى‏كند كه انسان اگر يك حبسى رفت، يك تبعيدى

صحيفه نور ج 2 صفحه 291

رفت، يك شكنجه‏اى ديد، يك زحمتى ديد، وطن‏دوستى اقتضا مى‏كند كه غمض عين كند، نگذارد كه مملكت از دست برود، وامصيبت!! مى‏خواهد مملكت از دست ما برود. لازمه اين حرف اين است كه ايشان مى‏گويد اگر چنانچه من ملاقات كنم با ايشان مطلب را به ايشان مثلاً چطور مى‏گويم و ايشان هم اگر ببيند كه يك خواست ملت را دادند، يك قدرى عمل ببيند، ملت هم اگر عمل ببيند خوب يك قدرى آرام مى‏شود لكن ملت عمل نديده است. اين دولت - مثلاً - كه آمده است عمل نكرده است، خوب است كه من (ايشان نگفته اين را ديگر، لازمه حرف اين است) بيايم كه عمل نشان بدهم، يك چيزى مردم ببينند، يك آزادى مردم به چشمشان بخورد، آرام مى‏شوند.

پس اين مطلبى كه حالا ما به آن مبتلا شده‏ايم، اين مانور ديگرى است كه با اين صورت به ميدان آمده است. آن با آشتى آمده بود، اين با مصلحت خواهى كه: يك آدمى است وطن‏دوست و وطن‏خواه - عرض مى‏كنم - (به قول خودش) وطن پرست، اين براى خاطر اينكه مملكت مبادا يك وقت از دست برود، جانفشانى كرده و - عرض مى‏كنم - اين زحمت را به خودش داده كه بيايد و ملاقات كند با شاه و بعد هم برود به قم (كه نمى‏دانم آيا راهش دادند يا نه؟ بعضى‏شان راه نداده بودند، نمى‏دانم حالا به تمام معنى) برود به قم و بعد هم نجات بدهد مملكت را. از اين نقشه‏اى كه - مثلاً من عرض مى‏كنم - از اين طرحى كه خمينى دارد و داده است و مملكت به خطر افتاده است، ايشان با اين ملاقات شاه و با آن رفتن قم (كه آيا راهش دادند يا نه؟) اين مملكت را نجات بدهد، جانفشانى كرده است و عرض مى‏كنم كه از همه چيز گذشته براى نجات اين مملكت!! مى‏گويد كه من كه در قم رفتم ديدم اين ناآرامى قم و اين تظاهرات قم و اين فريادهاى قم را، خودم ديدم چه جورى است اينها آرام نمى‏شوند مگر اينكه يك چيزى ببينند از ما، يك دولتى روى كار بيايد كه يك چيزى ازش ببينند و لازمه اين حرف اين است كه ايشان تشكيل دولت بدهند و - عرض مى‏كنم كه - اين ناآرامى‏ها را ساكت كنند و يك آزادى بدهند و اين چيزها و لابد مشروب خانه‏ها را هم ببندند و يك كارهاى ديگر بكنند لكن اعليحضرت باشند، ايشان باشند كه مبادا يك وقت اين مملكت به دست روس و انگليس بيفتد!! اين قدرت اعليحضرت است كه الان روس‏ها را به جاى خودشان آنجا نشانده است و آمريكا را هم به جاى خودش آنجا نشانده است!! اين قدرت را حق ندارد كسى دست بزند و اين كار فلان و - مردم اين - بايد مردم را راضى بكنيد كه اين قدرت را از بين نبرند و معارضه‏اى با يك همچنين قدرتى كه الان ايران را نگه داشته است معارضه با اين قدرت نكنند مردم.

خروج شاه از ايران تنها راه علاج و دواى ناآرامى‏ها و اغتشاشات كشور

حالا ما قبل از همه چيز اول از اين آقاى شاهدوست (و به اصطلاح سايرين آمريكا خواه) ما به ايشان عرض مى‏كنيم شما كه قم تشريف برديد و با اتوميبل‏تان سوار شديد و از تهران هم عبور كرديد و رفتيد به قم، توى تهران هم تظاهرات را حتماً ديديد (اگر نگويم در حسن‏آباد و در على‏آباد و در اين دهات هم ديده باشيد) مى‏گوييد قم را ديدم، خوب شما گوشتان كه الحمدلله گوش باز است، هوشتان‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 292

هم كه الحمدلله هوش باز است نشنيديد مردم چه مى‏گويند؟ مردم چه مى‏گفتند؟ چه چيز مى‏خواستند؟ اين مردم كه جانشان را روى دست گرفته‏اند، جوان‏هايشان را مى‏فرستند جلو، اين مادرها كه بچه‏هاى جوانشان را مى‏فرستند به اين خيابان‏ها و فرياد آنها بلند است، چه چيز مى‏گويند؟ تا ما ببينيم درد ملت چيست، دوايش چيست؟ تا انسان نفهمد درد چيست نمى‏تواند دوا بدهد. اينها همه دارند مى‏گويند كه ما اين شاه را نمى‏خواهيم شما مى‏گوئيد كه من اينها را آرام‏شان مى‏كنم!! آرام مى‏كنم به اينكه باشد ايشان!! اين ناآرامى‏شان اين است كه مى‏گويند اين شاه خيانت كرده به ما، ما نمى‏خواهيم اين را. شما دو تا مطلب مى‏گوئيد يكى اينكه من حرف‏هاى مردم را شنيده‏ام و اينها آرام نمى‏شوند تا ما اين چيزهائى كه مى‏خواهند خوب به آنها بدهيم، يك قدرى عمل بكنيم. شما اگر مى‏خواهيد عمل بكنيد، يك كارى بكنيد كه اين آقا برود سراغ كارش تا يك قدرى آرام بشوند (يك قدرى البته، نه همه)

طرح خطر تجزيه ايران دسيسه‏اى براى دوام سلطه ابرقدرت‏ها بر منابع و امور كشور

يك مطلب ديگرى كه ايشان مى‏گويند اين است كه اين وضع جغرافيائى ايران جورى است كه (كانه ما ديگر هيچ اطلاعى نداريم از وضع جغرافيائى ايران كه چه جورى است) اگر اين انقلابات باشد با اين وضع جغرافيائى خطر بزرگى براى ايران پيدا مى‏شود ولى اگر شاه باشد اين خطر نيست. مطلب ايشان اين است كه با بودن شاه اين خطر نيست لكن اگر چنانچه (به فرمايش ايشان) خداى نخواسته اين شاه برود، اين مملكت به دست دو تا قدرت مى‏افتد و وامصيبت مى‏شود. ما مى‏گوئيم كه اين چيزى كه اين مملكت را به دست اين قدرت سپرده، اين دو تا قدرت سپرده، همين شاه است. آخر اينها تكليفشان بر اين مملكت اين نيست كه بيايند حمل كنند خاك‏هائى از قم به اين سرحدات شوروى و از تهران به آن سرحدات آمريكا، ايشان هم قبول دارند كه مقصود اين نيست (مقصود اين است كه اينها مسلط مى‏شوند بر مملكت ما) حالا مسلط نيستند؟!

وضع جغرافيائى كه هست و روى آن وضع جغرافيائى يك جهت و مهم هم روى وضع آن چيزهائى كه توى مملكت ما هست و اينها لازمش دارند، اينها الان مسلط بر اموال ملت ما نيستند؟! اينها الان نفت ما را دارند نمى‏خورند؟! در ازايش هم براى خودشان يك پايگاه درست مى‏كنند، پول نفت به ما مى‏دهند يعنى اسلحه مى‏دهند كه خودشان پايگاه درست كنند اينجا. اينها مسلط بر ما نيستند كه گاز را دارند مى‏برند؟! اموال اين ملت دارد از دستش مى‏رود. تسلط آمريكا نيست كه اصلاحات ارضى و انقلاب سفيد را آورد در كار؟! اين انقلاب سفيد، انقلاب شاه و ملت است؟! ملتى است كه خودتان ملت هستيد!! به ملت كارى ندارد، شاهش هم به شاه كارى ندارد، انقلاب آمريكا بود يك طرفه. اين انقلاب براى اين بود كه اين مملكت را از اين مقدار زراعتى كه دارد كه به واسطه اين مقدار زراعت استغناى از مملكت‏هاى ديگر دارد، اين هم از دستش بگيرند. مگر تسلط آمريكا بر ما غير از اين است كه منافعى كه ما داريم، مخازنى را كه ما داريم، چيزهاى زير زمينى را كه ما داريم، روى زمينى‏

صحيفه نور ج 2 صفحه 293

را كه ما داريم، اينها سلطه پيدا كنند و ببرند؟ اينها الان سلطه ندارند بر ما؟! و اگر شاه برود سلطه پيدا مى‏كنند؟

اگر يك حكومت اسلامى پيدا بشود كه نص قرآنش اين است كه نبايد غير مسلم بر مسلم مسلط باشد، آنوقت مسلط مى‏شوند اينها؟! يا اينكه يا وضع جغرافيائى اقتضا مى‏كند كه يك قدرت مستقلى متكى بر ملت، يك رژيمى متكى بر ملت و بر قدرت ملت در اينجا پيدا بشود كه نه او بتواند تجاوز كند به او و نه او بتواند تجاوز كند به او. وضع جغرافيائى مملكت ما اقتضاى اين را دارد كه براى جلوگيرى از هر دو قدرت و تامين صلح در اينجاى دنيا يك قدرتى در كار باشد، نه يك انگلى. الان وضع نظامى ما و وضع ارتش ما يك وضع ارتش انگلى است. ارتشى است كه تحت نظام آمريكا و به نفع آمريكا دارد اداره مى‏شود. 45 هزار، 50 هزار، بعضى گويند 60 هزار از مستشاران آمريكا و مفتخوارهاى آمريكا ريخته‏اند به جان ما و در مملكت ما هستند، آنهمه پايگاه‏ها براى خودشان در اينجا درست كرده‏اند، اشغال نظامى است مملكت ما، اشغال آمريكائى است مملكت ما. اين آقا مى‏گويند كه به خطر مى‏افتد!! از اين خطر بيشتر؟! زراعت ما بكلى از بين رفت، اين خطر نبود؟! حالا شما مى‏خواهيد خطر را رفع كنيد؟! شما همان بوديد كه در حكومت شما اين قضيه پيدا شد و آمريكا به ما تحميل كرد و من همان بودم كه به شما پيغام دادم كه آقا نكنيد اين كار را، اين زراعت ما را به زمين مى‏زند. خدا مى‏داند به فرستاده ايشان گفتم كه كنيد اين كار را، شما ملتفت هستيد خودتان داراى ملك هستيد، ملتفت هستيد كه نمى‏توانند اينها اداره بكنند، به زمين خواهد خورد اين زراعت مملكت. تو بودى كه زراعت مملكت را به زمين زدى براى خاطر آمريكا، حالا شما خواهيد اصلاح بكنيد كه مبادا يك وقتى تسلط بر ما پيدا كنند؟! الان ما مستقليم؟! قدرت، يك قدرت مستقله‏اى ايستاده و همه را جلوگيرى كرده است و ما يك مملكت مستقل و متمدن و آزاد مردان و آزاد زنان داريم؟ ما خواهيم كه يك مملكت قدرتمند كه قدرتش متكى به ملت باشد، الهام از ملت بگيرد، اگر يك ارتش متكى بر ملت باشد، نه آن قدرت تواند كارى بكند نه آن قدرت كار بكند.

آنها مى‏خواهند تامين اين بشود كه او نپرد به او، او نپرد به او، وقتى يك قدرت مستقلى شد نمى‏شود اين كار را كرد. شما مى‏خواهيد كه با اين دوز و كلك‏ها اين دو تا قدرت را بر ما مسلط كنيد، نمى‏خواهيد مملكت را رها كنيد، مى‏خواهيد مملكت را بيشتر از اين به باد بدهيد. ما مى‏خواهيم نجات بدهيم اين مملكت را از اين دو قدرت. شما مى‏خواهيد كه اين مملكت تحت همين قدرت و سلطه باشد تا آخر، با چه صورت؟ با اين صورت كه اگر اعليحضرت بروند، اين مملكت به هم مى‏خورد!! اين اعليحضرت بايد باشند تا اين دو قدرت را جلويشان را بگيرند!!

اساس مخالفت ما با رژيم شاه مصائب وارده بر ملت است، نه اغراض شخصيه

آقا اين اعليحضرت اين قدرت‏ها را بر ما مسلط كرده و آن پدرش، آنوقت يك كلمه‏اى ايشان دارد (باز عين كلمه شاه) كه ايشان زجر كشيده است (من را مى‏گويد)

صحيفه نور ج 2 صفحه 294

خوب، ايشان يك زجرى كشيده است، چى كشيده است. عين حرفى است كه شاه گفته است كه او غرض شخصى با من دارد، او دارد حساب‏ها را (عين عبارت اوست) پاك مى‏كند. پس شما الان بلندگوى اعليحضرت هستى در اينكه او گفت مملكت ما مى‏خواهيم و اگر من بروم مملكتى نيست. شما هم مى‏گوئيد كه اگر شاه برود مملكتى نيست (اين يك تكه عين حرف اوست كه زديد) او مى‏گويد كه مملكت ما وضعى دارد كه اگر چنانچه ما برويم، آنها از آن طرف مى‏آيند و اينها از اين طرف، و شما بلندگوى او هستيد. او مى‏گويد كه فلان آدم غرض شخصى با من دارد، حساب‏هايش را دارد حالا پاك مى‏كند يعنى من او را به حبس انداختم، من او را تبعيد كردم حالا دارد حساب پاك مى‏كند. ايشان هم بلندگوى اوست همان عين او را مى‏گويد.

من خيال مى‏كردم براى شاه ديكته مى‏كنند و حرف‏ها را مى‏زند (و همين‏طور هم هست، ديكته است، ديكته بالاترهاست) معلوم شد كه ديكته بيشتر را ايشان مى‏كند.

بايد حساب كرد آقا من كه يك نخست‏وزير نبودم و يك بارگاه و قبه و بارگاه داشته باشم. من آنم كه حالا هم كه اينجا آمده‏ام، منزلم را ديديد كه شما نمى‏توانيد تويش بنشينيد و بيشتر ازاين هم نمى‏خواهم اصلاً. من توى حبس هم وقتى وارد شدم به آن باشگاه افسران (كه اول من را بردند تو باشگاه افسران) من وقتى وارد شدم ديدم يك جاى خيلى خوبى است كه همه چيز آماده است كه منزل‏هاى ما خواب نديده‏اند، به آن مامورها گفتم خوب، اين كه از منزل ما بهتر است (و بهتر هم بود) بعد هم ما را بردند در يك جاى ديگر، همان مثل منزل خودمان يك خرده بهتر، وقتى هم كه از حبس ما بيرون آمديم، حبسش هم يك حبسى نبود كه به ما يك بدى بگذرد، يك سختى كه ما به واسطه آن بدى حالا با شاه - مثلاً - به هم زديم!! حبسشان هم يك حبسى نبود كه براى ما، توى اين حبس آنهائى كه همراه ما بودند و مامورين حبس بودند با ما محبت مى‏كردند، به ما ارادت داشتند - و عرض مى‏كنم - كه وقتى هم كه از آنجا آمديم در يك باغ بزرگ و در يك عمارت عالى كه ما به خواب هم شايد نديده بوديم و ما هم آنجا بوديم. بعد هم كه رفتيم منزل خودمان، منزل خودمان بود ديگر آنجا. ما اينقدر هم عادت نكرده بوديم كه بيرون بيائيم و گردش برويم حالا كه توى حياط، توى خانه هستيم به ما بد بگذرد. وقتى هم كه ما را تركيه بردند، تركيه خيلى هم بهتر از ايران براى ما بود (براى شخص من). ما زجرى نديديم و بعد هم رفتيم، نجف هم كه منزلمان بود. حالا هم آمديم اينجا، اينجا هم بهتر از منزل خودمان است باغ دارد و همه چيز. ما زجرى نديديم كه در مقابل اين زجر (اين را براى خودم مى‏گويم) زجرى نديديم كه مخالفتمان با اين آدم براى زجر باشد. ما زجرمان زجر اين ملت است. من وقتى صورت اين مردهائى كه بچه‏هايشان، پسرهايشان را كشتند در ذهنم مى‏آيد زجر مى‏برم، من وقتى اين مادرى كه يقه‏اش را پاره مى‏كند در مقابل اين چيزها كه بيائيد من را بكشيد، شما كه جوان من را كشتيد بيائيد مرا هم بكشيد، اين زجر مى‏دهد ما را، نه اينكه به من يك چيزى بد گذشته است، زجر ديده‏ام نه خيلى هم خوش گذشته است اينكه ما را زجر مى‏دهد اين مصيبتى است كه بر ما ملت ما وارد شده است. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نيست. آن كسى كه مى‏خواهد اين آدم باشد، من

صحيفه نور ج 2 صفحه 295

نمى‏توانم به او بگويم مسلمان هست. آن كسى كه دست مى‏دهد به يك دست جانى، او را ديگر ما آدم نمى‏دانيم. اگر مسلمان هم باشد آدم نيست و مسلمان هم نمى‏تواند باشد. زجر ما اين است، نه اينكه زجر ما اين است كه ما را حبس كردند يا زندان بردند. يا زجر ما اين است كه پاى علما را اره كردند آقا، توى روغن سوزاندند. زجر ما اين است كه ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال علماى ما در حبس بودند، پدر اين آقا (اشاره به يكى از حضار) چند سال در حبس بوده است، اين زجر ماست. حالا از حبس اينها آمده‏اند بيرون بله زندانيان سياسى را ما رها كرديم (يا به اصطلاح خودشان) عفو كرديم. تمام شد؟! زندانيان سياسى، زندانى كه ده سال در آنجا زجر ديده، عالم بزرگوار را توى صورتش همچنان زدند كه گوشش عيب كرده حالا آمده بيرون، حالا بيايد تشكر كند از شاه كه شاه بماند حالا؟! آخر نمى‏شود، اين ملت را هم نمى‏شود خاموش كرد با اين حرف‏ها. نه نخست‏وزير توانست خاموش كند، نه منتظر الوزاره نمى‏توانيد و نظامى و نه حكومت نظامى و نه هيچ چيز، نمى‏شود.

نجات مملكت در گرو خلع و مجازات شاه جنايتكار

ببينيد مردم چه مى خواهند، آن را بدهيد به مردم، بچه و بزرگ مى‏گويد آزادى و استقلال شما آزادى و استقلال را بدهيد و حكومت پهلوى نه. اين لسان ملت ماست، بزرگ و كوچگش، آن كه توى خارج است و آن كه در داخل است همه اين را دارند مى‏گويند. شما اين را عمل بكنيد اين ملت از شما راضى مى‏شوند و آرام مى‏شوند اما شما مى‏خواهيد آن كه جانى اصلى است نگاهش داريد - بگوئيد كه شهربانى قم، آذربايجان را به آتش مى‏كشند بعد شهربانيش را مى‏خواهند، شهربانى را خواستند براى اينكه تسليت حال مردم باشد. اين آقاى منتظر الوزاره مى‏گويد كه بايد آنهائى كه به ملت ظلم كرده‏اند مجازات شوند. من از اين آقا مى‏پرسم كه كى به ملت ظلم كرده است؟ بگو، بيا بنشين ببينم كى. شهربانى آدم كشته است بى‏اذن؟! پاسبان آدم مى‏كشد بى‏اذن؟! استاندار امر مى‏كند بى‏اذن ؟! رئيس قوا امر مى‏كند بى‏اذن شاه ؟! بى‏اذن شاه اين چيزها نمى‏شود. در نظام نمى‏شود، بزرگ ارتشداران ايشان هستند، تا ايشان اذن ندهد كه آدم‏كشى نمى‏شود.

مجازات اين را بكنيد ما دست شما را مى‏بوسيم. بسم‏الله، مجازات كنيد ايشان را، در شرع اگر نكشته باشد آدم هم حبس ابد است. مجازات ابد است كسى كه امر بكند كسى، كسى را بكشد، در شرع مقدس حبس ابد است و، در حكومت اسلامى بايد حبس ابد بشود و ايشان با دست خودشان مى‏گويند كه جنايت كرده است. اين را اگر ثابت بشود، قصاص است - ما نمى‏خواهيم تمام جناياتى كه شده است - شما يك جانى را كه مبداء همه جنايات است و همه مردم دارند به اين نظر مى‏كنند به عنوان اينكه جنايت مستند به اوست و همه ناراحتى‏ها زير سر اوست، شما او را مجازات كنيد تا اين ملت تا حدودى آرام بشود. دنبالش قضيه ا