previos page menu page next page


صحيفه نور جلد 1 صفحه 233

تاريخ: 6/7/1356

بيانات امام خمينى در مورد نقش احكام سياسى - عبادى قرآن در انسان‏سازى

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏

بسم‏الله‏الرحمن الرحيم

ديروز ما مساله غصب را عنوان كرديم و صحبت كرديم. بعد از مباحثه يكى از آقايان تذكر دادند كه اين مساله را قبلاً هم گفته بودى و اين مساله يك دفعه ديگر صحبت شده است و اين از مثل من بعيد نيست براى اين كه انسان وقتى كه سنش زياد شد و كهولت بر او غلبه كرد همه قواى ايشان ضعيف مى شود. همان طور كه قواى جسمانيه انسان وقتى كه پيرمرد شد ضعيف مى‏شود،قواى فكرى، قواى روحى،قدرت بر عبادات و حال عبادت هم ضعيف مى‏گردد و همه اينها در جوانى قدرت دارد و لهذا من كرارا عرض كردم به آقايان كه شما حالا كه اين نعمت را داريد،نعمت جوانى را داريد، اين را قدرش را بدانيد و هدر ندهيد اين نعمت را . اگر بنا باشد انسان جوان، من نمى گويم كه تفريح نداشته باشد، عرض نمى كنم كه همه‏اش مشغول باشد،من عرض مى‏كنم كه اوقاتش تقسيم باشد و فكر مهمش براى تحصيل. شما آقايان كه مهيا شده‏ايد از براى تحصيل، حالا كه نعمت جوانى را داريد اوقاتتان تقسيم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاكره و بحث و تدريس باشد. اگر چنانچه ايام جوانى از دست برود، ديگر خيال نكنيد كه مى توانيد عبادت را بگذاريد آخر ايام عمر و تحصيل را بگذاريد براى آخر عمر. درآخر عمر انسان نه عبادت مى تواند بكند و نه تحصيل مى تواند بكند و نه افكارش يك افكار قوى مستقيمى است كه بتواند مطالب علمى را درك بكند. بايد شما از حالا كه جوان هستيد تحصيل كنيد مبانى علمى را، مبانى فقهى را و آن وقت در آخر ايام يك چيزهائى كه تحصيل شده، آن وقت شاخ و برگ هايش - آن وقت - ثمره بدهد، آن وقت از آن استفاده بكنيد ولى اگر بگذاريد و هدر بدهيد اين نعمت را، بعدها موفق نخواهيد شد. بنابر اين، اين مطلب بايد در نظر آقايان باشد كه ايام پيرى، ايام نسيان و فراموشى است و لهذا ديديد كه من مباحثه‏اى كه قبلاً كرده بودم دوباره شروع كردم به گفتن، اين براى همين ضعفى است كه در ايام پيرى بر انسان حكم مى دهد.

انسان، عصاره خلقت.

و يك مطلب ديگرى كه به نظر من بسيار اهميت دارد اين است كه انسان ملتفت باشد اين مطلب را كه اولا خود انسان، اين موجودى كه عصاره همه خلقت است، جنبه هاى مختلف، ابعاد مختلف،

صحيفه نور جلد 1 صفحه 234

شؤون مختلف دارد. از جنبه‏اى با نباتات شريك است و همان طور كه نمو آنها به آب است و غذائى كه از زمين مى‏گيرند، نموانسان هم همان مثل نباتات ديگراز زمين است و از بركاتى كه خداى تبارك و تعالى داده است و جنبه حيوانى هم مثل ساير حيوانات دارد، چشم و گوش و كذا و كذا، ادراكات جزئى و اينها مشترك است با ساير حيوانات و بالاتر از اين هم (البته در بعضى حيوانات هم ضعيفش هست) يك مرتبه متعالى انسان دارد در اين جا، زائد بر اين مطالب حيوانى چيزهائى هست و يختص الانسان به تعقل و به يك معنويت و يك تجرد باطنى كه ساير حيوانات، اين مرتبه تعقل و مرتبه تجرد نفسانى را ندارند.

قرآن كتاب انسان‏ساز است.

و قرآن كريم كه در رأس همه مكاتب و تمام كتب است، حتى ساير كتب الهيه، آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند. تمام دعوت انبيا هم حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوت‏ها هم براى همين معناست كه انسان را انسان كند، انسان بالقوه را انسان بالفعل كند و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهيه و تمام احكام عبادى و همه اين چيزهائى كه هست همه اينها براى اين معناست كه انسان ناقص را انسان كامل كند. قرآن كتاب انسان سازى است، كتابى است كه با اين كتاب اگر كسى توجه به آن بكند تمام مراتبى كه از براى انسان هست، اين كفايت دارد و همه مراتب را به آن نظر دارد.

حكومت‏هاى الهى و مادى

اسلام و ساير اديان الهى مثل ساير حكومتها نيست، حكومت اسلام مثل ساير حكومت‏ها نيست. ساير حكومت‏هاى مادى به هر رژيمى كه هستند، اينها فقط كارى به اين دارند كه نظم مملكت خودشان محفوظ باشد و كسى در خارج (اگر خيلى هم عدالت‏پناه باشند) كسى ظلم و تعدى به ديگرى نكند و اگر خودشان هم يك حاكم عادلى باشد، خودشان هم تعدى بر ديگران نكند فقط متكفل نظم مملكت خودشان هستند، اما حالا يك كسى در جوف خانه خودش هر كارى مى‏خواهد، مضر به حكومت نباشد و به وضع حكومت و به نظام، هر كارى در باطن منزل خودش مى‏خواهد بكند. مى‏خواهد شرب خمر بكند، مى‏خواهد - عرض مى‏كنم كه - قمار بازى بكند، مى‏خواهد ساير كثافت‏كارى‏ها را بكند، حكومت‏ها به او كارى ندارد ولى اگر چنانچه بيايد بيرون عربده بكشد، چون اين خلاف نظم است به او تعرض مى‏كنند اما اگر ازچهار ديوارى خانه بيرون نيايد و همان جا هر فسادى داشته باشد به او كارى ندارند. يك حكومتى عادل باشد يا غير عادل، جائر باشد، كارى به او ندارند كه در خانه‏ات تو چه مى‏كنى در جوف خانه چه مى‏گذرد، مگر تعدى در جوف خانه بشود كه عرض حال به حاكم ببرند و آن وقت البته آنها هم دخالت مى‏كنند.اما اسلام و حكومت‏هاى الهى اين جور نيستند، اينها در هر جا و هر كس در هر جا هست و در هر حالى كه هست، آنهابرايش احكام دارند، يعنى كسى در جوف خانه خودش بخواهد يك

صحيفه نور جلد 1 صفحه 235

كارى خلاف و كثافت كارى بكند، حكومت‏هاى اسلامى به او كار دارند، ولو اينكه نمى‏آيند تفتيش كنند لكن محرم است، حكم داده‏اند كه نبايد اين كار بكند، معاقب است اگر اين كار را بكند و اگر چنانچه اطلاع بر آن بكنند، خوب سياست‏هائى دارد، حرف‏هائى دارد، چيزهائى دارد روى موازينى كه كرده.

اسلام و همين طور ساير حكومت‏هاى الهى و دعوت‏هاى الهى، به تمام شؤون انسان از آن مرتبه پائين، مرتبه درجه پائين تا هر درجه‏اى كه بالا برود، همه اينها را سر و كار با آنها دارند. مثل آن حكومت‏ها نيست كه فقط به باب سياست ملكى كار داشته باشند، همان طورى كه سياست ملكى دارد اسلام، بسيارى از احكامش احكام سياسى است، يك احكام معنوى دارد، يك حقايق هست، يك معنويات هست، چيزهائى كه در رشد معنوى انسان دخالت دارد احكام برايش هست، چيزهائى كه درتربيت معنوى‏انسان هست براى آن احكام هست و در مرتبه پائين‏تر هم كه مرتبه اخلاقى باشد احكام اخلاقى دارد. عرض مى كنم كه تربيت‏هاى اخلاقى مى‏كند اسلام، در مرتبه معاشرتش هم با هر كس معاشر باشد حكم دارد اسلام، خودش (انسان) فى نفسه احكام دارد، خودش با عيالش احكام دارد، خودش با اولادش احكام دارد، خودش با همسايه‏اش احكام دارد، خودش با هم‏محله‏اش و يارش احكام دارد، با هم‏مملكتش احكام دارد، با هم‏دينش احكام دارد، با مخالفين از دينش احكام دارد، تا بعد از موت، قبل از اين كه اصلاً تولدى در كار باشد و قبل از ازدواج احكام دارد تا ازدواج و تا حمل و تا تولد و تا تربيت در بچگى و تربيت بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جوانى و تا حد پيرى و تا مردن و در قبر و ما بعد القبر. قطع نمى‏شود به همين كه توى قبر گذاشتند مسائل تمام شد، اينها اول كار است. همه اينها، همه اين زندگى بشر در اين جا و تربيت‏هائى كه در اين جا عقلانى و اخلاقى و اينها مى‏شود، اينها آن وقتى كه از اين عالم منفصل شد و مرتبه كمال پيدا شد ومرتبه - عرض مى‏كنم كه - تجرد پيدا شد، بعد از اين كه در قبر رفت آن وقت عالم قبر، خودش اول حياتى است، حيات روحانى و قبرى، حيات روحانى و معنوى - عرض مى‏كنم كه - برزخى حيات روحانى و بالاتر از برزخ. و اسلام و احكام اسلامى كه خداى تبارك و تعالى اين احكام را فرستاده است محصور به اين عالم نيست و محصور به آن عالم هم نيست.

سه نوع تاويل از قرآن

بسيارى از زمان‏ها برما گذشت كه يك طايفه‏اى فيلسوف و

- عرض مى‏كنم كه - عارف و متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوى بودند، اينها گرفتند معنويات را هر كسى به اندازه ادارك خودش و تخطئه كردند: قشريون. تمام ماعداى خودشان را قشرى حساب كردند و تخطئه كردند، بلكه وقتى دنبال تفسير قرآن رفتند ملاحظه مى‏كنيد كه (تمام آيات را نباشد) اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفانى و فلسفى و جهات معنوى و به كلى غفلت كردند از حيات دنيائى و جهاتى كه در اين جا به آن احتياج هست و تربيت‏هايى كه در اين جا بايد بشود، از اين غفلت كردند.

صحيفه نور جلد 1 صفحه 236

به حسب اختلاف مسلكشان رفتند دنبال همان معانى بالاتر از ادراك - مثلاً عامه مردم و علاوه برآن ما عداى خودشان را تخطئه كردند و در همين اوان و همين عصر، يك دسته ديگرى كه اشتغال داشتند به امور فقهى و به امور تعبدى، اينها هم تخطئه كردند آنها را، يا حكم الحاد كردند يا حكم تكفير كردند يا هر چه كردند، آنها را تخطئه كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است. اينها محصور كردند اسلام را به احكام فرعيه و آنها محصور كرده بودند اسلام را به احكام معنويه، به امور معنويه و به مافوق الطبيعه.

آنها به خيال خودشان مافوق الطبيعه همه جهات است و اينها هم به خيال خودشان احكام طبيعت و فقه اسلامى و اينهاست و ديگران همه‏اش بى‏جهت است.

و اخيرا باز يك وضع ديگرى پيدا شده است و آن اين كه اشخاصى پيدا شده‏اند، نويسنده‏هائى پيدا شده‏اند كه متدينند، خوبند، خدمتگزارند، چنانكه آنها هم خوبند، فقها هم خدمتگزار، متكلمين و فلاسفه هم و همه هم مى خواستند به اسلام خدمت كنند مى‏خواستند احكام اسلام را (او به حسب فهم خودش، او به حسب فهم خودش) براى مردم تشريح كنند و بيان كنند، حالا هم يك جمعى پيدا شده‏اند كه اينها نويسنده‏اند و خوب هم چيز مى نويسند لكن آيات قرآن را عكس آن چيزى كه فلاسفه و عرفاى آن وقت چيز كرده بودند و همه ماديات را بر مى‏گرداندند به معنويات اينها تمام معنويات را به ماديات بر مى‏گردانند، عكس آنها.

آنها مى گفتند كه اصلاً اسلام آمده است براى اين كه توحيد و ساير - مثلاً مسائل عقلى الهى را تعليم بكند و - سايرين - ساير چيزها همه مقدمه آن است و اينها را بايد رها كرد و خذالغايات بايد شد، از اين جهت اعتنا به (البته نه همه، بعضى‏از آنها) به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن و كثيرى ازاحكامى كه در قرآن هست، نداشتند اينها را كارى نداشتند رد نمى‏كردند لكن مثل رد كردن بود، همان كار نداشتن و بيطرف بودن و چى كردن و از آن طرف هم اصحاب اينها را تخطئه كردن و - عرض مى كنم - قشرى خواندن اينها،اين معنايش اين بود كه ما نؤمن ببعض و نكفر ببعض ديگر ما كار نداريم و يا قبول نداريم.

اما حالا كه جنبه ماديت در دنيا غلبه پيدا كرده است به اين سختى و دنيا با زرق و برق زياد شده است و - عرض مى كنم كه - اصحاب دنيا خيلى زياد شده‏اند، حالا هم يك دسته پيدا شده‏اند كه اصل تمام احكام اسلام را مى‏گويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى پيدا بشود، طبقات از بين برود و اصلا اسلام ديگر چيزى ندارد، توحيدش هم عبارت است از توحيد در نسل ملت‏ها در زندگى توحيد داشته باشند، واحد باشند، عدالتش هم عبارت از اين است كه ملت‏ها همه به طور عدالت و به طور تساوى با هم زندگى كنند يعنى زندگى حيوانى على السواء، با هم زندگى بكنند و - عرض مى‏كنم - با هم كار نداشته باشند. اين همه آياتى كه وارد شده است راجع به معاد و راجع به - عرض مى‏كنم - كه توحيد و آن همه براهينى كه وارد شده است راجع به اثبات يك نشات ديگرى، اينها، آنى كه متدين است غمض عين مى‏كند، چشم‏هايش را از اين آيات مى‏پوشد و مى رود سراغ آيات ديگر، آنكه خيلى تدينش قوى نيست تاويل مى‏كند.

صحيفه نور جلد 1صفحه 237

در اين ايام جوانى، يك روز ما ديديم كه دو سه تا از اين طلبه‏ها آمدند (كه البته مقدارى اعوجاج داشتند، اما اين حرف‏ها هنوز پيدا نشده بود) يك چيز تازه‏اى آورده بودند، گفتند: (ما يك چيز تازه‏اى فهميده‏ايم و آنهم عبارت از اين است كه قيامت همين جاست، هر چه هست همين است، اگر قيامت هست، همين است. همين جا جزاست و همين جا هر چه هست ختم مى‏شود به همين. حيات، يك حيات حيوانى است و تمام و مابقى‏اش همين جاست ديگر) نمى‏گفت كه قيامت را قبول ندارم، مى‏گفت (قيامت اين جاست)، نه اين كه اصل آيات قيامت را من قبول ندارم، مى‏گفت : (آيات قيامت مقصود همين جاست).

اين طايفه اى كه حالا پيدا شدند و متدينند و انسان به آنها علاقه دارد لكن اشتباه كارند، مشتبه‏اند انسان وقتى نگاه مى كند همه كتاب‏هايشان را و همه نوشته‏هايشان را، و چيزهايى كه در مجلات و در غير مجلات نوشتند و اينها، مى‏بيند كه مى‏گويند: (اسلام آمده‏است كه انسان بسازد يعنى يك آدمى كه طبقه نداشته باشد) (همين را گفته‏اند) يعنى حيوان باشد. (اسلام آمده است كه انسان بسازد، انسان بى طبقه) يعنى همين، يعنى در اين زندگى يك جور زندگى بكنند و در اين عالم يك نحو زندگى بكنند و يك دولت باشد و به اينها جيره بدهند همه على السواء جيره بدهند و همه هم خدمت دولت را بكنند و اينها.

اينها كانه آيات و ضرورياتى كه در همه اديان است، اينها را نديده مى‏گيرند، آيات را آن قدرى را كه دلشان مى خواهد و مى توانند، تاويل مى كنند به همين مطالب آنهايى كه ديگر نمى توانند تاويل كنند، اصلاً ذكرى از آن نمى‏كنند و منسى است.

چنانچه آنها هم وقتى كه هر كدام از آيات را كه مى شد برگردانيد به آن معناى عرفانى كه آقا فهميده است، ذكرش مى‏كرد و آن را بر ميگرداند به همان معناى عرفانى .ملاحظه مى‏فرماييد كه در قضيه موسى و آن خضر، آنهايى كه اهل اين مطالب بودند چه مطالبى دراين جاگفته‏اند.از كجا گفتند؟ خوب خدا مى داند خوب ديگر به اين حد كه انسان رسيد يعنى بعد از اين كه تمام توجه نفس به آن معانى غيبيه شد و به كلى از اين تربيت زمينى غفلت كرد، اينهايى هم كه ظاهر در يكى مطلبى نيست به نظر او ظاهر مى‏آيد، به نظر او ظاهرش همين معناست و غير از اين معنا نيست. قضيه خضر و موسى ظاهرش همين معناست كه مثلا پرداخته شد. اصلاً وقتى كه انسان اشتغال به يك علمى پيدا كرد و منحصر شد به او تمام توجهش انحصار به آن پيدا كرد، قلب همچو مى‏شود كه همه‏اش عرفان مى شود ديگر، كار به اين ندارد كه دنيا يك چيزى است تربيت‏هاى دنيايى يك چيزى است و عبادات هم يك مطلبى‏است و - عرض مى كنم كه - ادعيه هم يك مطلبى است.او مى‏گويد تمام‏اينها برگشتنش به همان معناست (عرفان) و در دلش غير از اين معنا نيست و لهذا آن چيزهايى كه برخلاف اوست اصلاً ادراك نمى كند و همه اينها را برمى گرداند به آن مطلبى كه كه در پيش خودش مسلم است.

از آن طرف هم وقتى كه افتاد در آن طرف‏ها و ديگر غير از اين عالم چيزى سرش نشد، احساسش ناقص است، نمى فهمد، اينها نمى فهمند چى است، ادراكشان ناقص است، اينها اصحاب

صحيفه نور جلد 1 صفحه 238

برهان نيستند كه با برهان اثبات بشود فلان، اينها اصحاب بيانند كه دلشان مى خواهد يك بيان قشنگى بكنند، اينها ادراك نمى‏كنند ماعداى اين جا را. ولهذا آيات را تأويل مى‏كنند به فكر خودشان به همين زندگى حيوانى دنيايى، منتهى اين زندگى بى‏طبقه، مرفه و اين كه همه‏شان يك جور باشند و اينها، اگر امكان داشته باشد.

اسلام درست شناخته نشده است

و بايد گفت كه اسلام بدا غريبا و هنوز هم غريب است. از اول تا حال اسلام غريب بوده است و كسى اسلام را نشناخته است. آن عارف، اسلام شناسى را به آن معانى عرفانى، آن معانى غيبيه مى‏داند، آن آدمى هم كه حالا پيدا شده است و اين اشخاصى هم كه حالا در مجلات و اينها چيز مى‏نويسند، اينها هم اسلام شناسى را عبارت از اين مى‏دانند كه حكومتش چه جورى باشد و تربيتش و ظاهرش و عدالتش چه جور باشد و - عرض مى‏كنم كه - همين كه به يك زندگى مادى طبيعى رسيد غايت اسلام حاصل است. اسلام غايتش اين است كه همين زندگى مرفه حيوانى باشد مثل ساير حيواناتى كه در كوهستان‏ها مى چرند و به هم كار ندارند و هر كدام علف على السواه مى خورند و مثل آن انسان‏هائى كه مثلا مى‏گويند در اول‏ها بوده است و همه از ماهى‏ها على السواء مى‏گرفته‏اند و از درياها ماهى مى‏گرفته‏اند و از بيابانها آهو مى‏گرفته‏اند و يا حيوانات ديگر رامى‏خورده‏اند و به هم كارى نداشته‏اند آن مرتبه اعلائى بوده است كه داشته اسلام، دنبال اين است كه آن را پيدا كند. اسلام آمده است و ساير مكاتب الهى آمده‏اند كه مردم را برگردانند به آن جور كه زندگى يك زندگى مرفه حيوانى باشد، آن جا با ماهى دريا زندگى مى‏كنند، اين جا با مرغ و ماهى! اما زندگى مرفهى باشد و - عرض مى‏كنم - عبا و كلاه انسان و علف انسان درست باشد. ماعداى معارف الهيه، ماعداى اين عالم، مافوق اين طبيعت، ادراك اين را نمى‏توانند بكنند كه مافوق اين طبيعت چى هست، يك عالمى است، چه جور عالمى است؟ نمى‏توانند ادارك بكنند، وقتى نتوانستند ادراك بكنند چه بكنند؟!

هشدار به اعتراضات‏

بنابراين شما آقايان كه مشغول به تحصيل علوم هستيد نه آنها حق دارند به شما بگويند كه، بر حسب واقع اين كسى كه اسلام را مى شناسند و مى‏داند كه اسلام چى هست، نه حق مى‏دهد به آنها كه بگويند آن ريش و عمامه‏ها به درد نمى خورد و اين درس‏ها به درد نمى خورد (اين براى اين است كه اسلام را نشناخته‏اند) و نه شما حق داريد كه بگوئيد كه اين معانى معرفت و اين - عرض مى‏كنم كه - معارف الهيه، اينها ديگر چى است؟ (اين هم براى اين است كه اگر يك همچنين چيزى بگوئيد شما هم مثل آنهاهستيد) و نه حق داريد كه هر دو دسته، حرف‏هايى كه اينها (دسته سوم) مى‏زنند كه بايد رفع ظلم بشود و عرض مى‏كنم كه عدالت بسط پيدا كند، تخطئه كنيد، براى اينكه همه اينها هست، محصور نيست اسلام به اينها، اسلام انسانى مى‏سازد عدالتخواه و عدالت‏پرور، صاحب اخلاق كريمه،

صحيفه نور جلد 1 صفحه 239

صاحب معارفه الهيه كه وقتى كه ازاين جا رفت، رخت بربست و وارد شد در يك عالم ديگرى، به صورت انسان باشد، آدم باشد.

بينش وسيع اسلام‏

آنهائى كه اين طرف را مى‏بينند و آن طرف را نمى‏بينند ناقصند، اهدناالصراط المستقيم غيرالمغضوب عليهم،و لا الضالين. در يك روايتى هست (من نميدانم وارد هست يا نه) نقل مى‏كنند كه قضيه مغضوب عليهم بر حسب قول مفسرين عبارت از يهود است و ضالين عبارت از نصارى. در يك روايتى نقل مى‏كنند (من نمى‏توانم تصديق كنم، من نقل مى‏كنم از آنهائى كه نقل كرده‏اند) كه رسول الله فرموده است كه: كان اخى موسى عينه اليمنى عمياء و اخى عيسى عينه اليسرى عمياء و انا ذوعينين آنهايى كه بخواهند تاويل كنند مى‏گويند كه: چون تورات بيشتر توجه به ماديات و امور سياسى و دنيوى داشته است، يهود هم كه مى‏بينيد كه دو دستى چسبيده‏اند و دارند مى‏خورند دنيا را و باز هم بس‏شان نيست،آمريكا هم آنها دارند مى‏خورند، ايران را هم الان اينهامى‏خورند باز هم بس‏شان نيست، همه جا و همه را مى‏خورند، و در كتاب حضرت عيسى توجه به معنويات و روحانيت بيشتر بوده است، از اين جهت (عين اليسرى) كه عبارت از طرف طبيعتش بوده است عمياء بوده است (البته من نمى‏توانم بگويم اين از پيغمبر صادر شده است لكن گفته‏اند) يعنى توجه به اين جهت، يسار كه عبارت از طبيعت است نداشته است و كم داشته است و او هم (حضرت موسى) بر حسب طبيعتش توجهش به ماديات زياد بوده‏است. و انا ذوعينين هم جهات معنوى، هم جهات مادى، شما احكامى را كه مى‏بينيد شهادت بر اين چيزاست. احكام معنوى دارد و بسيارى از احكامش سياسى است.

دين از سياست جدا نيست

البته در اذهان بسيارى بلكه اكثرى، بيشتر از مردم، بيشترى از اهل علم، بيشترى از مقدسين اين است كه اسلام به سياست چه كار دارد، اسلام و سياست جداست از هم. همين چيزى كه حكومت‏ها نمى‏گذارند، همين كه از اول القاء كردند اين اجانب در اذهان ما و حكومت‏ها در اذهان ما كه اسلام به سياست، آخوند چه كار دارد به سياست. فلان آخوند را وقتى عيبش را مى‏گيرند مى‏گويند: آخوند سياسى است، اسلام مى‏گويند از سياست كنار است، دين على‏حده است، سياست على حده، اينها اسلام را نشناخته‏اند. اسلامى كه حكومتش تشكيل شد در زمان رسول الله و باقى ماند اين حكومت به عدل يا به غير عدل و در زمان حضرت امير بود باز حكومت عادله اسلامى بود، يك حكومتى بود با سياست با همه جهاتى كه بود. مگر سياست چى است؟ روابط مابين حاكم و ملت، روابط ما بين حاكم با ساير حكومت‏ها - عرض مى كنم كه - جلوگيرى از مفاسدى كه هست، همه اينها سياست است احكام سياسى اسلام بيشتراز احكام عبادى آن هست.كتابهائى كه اسلام در سياست دارد بيشتر از كتابهائى است كه در عبادت دارد. اين غلط را در ذهن ما جاى‏گير كردنده‏اند و حتى حال باورشان آمده است

صحيفه نور جلد 1 صفحه 240

آقايان به اينكه اسلام با سياست جداست، يك احكام عبادى است مابين خود و خدا، برويد توى مسجدتان و هر چى ميخواهيد دعا كنيد، هر چه مى خواهيد قرآن بخوانيد ما هم با شما كار نداريم اما اين اسلام نيست اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده، حكم به كشتن داده، در مقابل كفار و در مقابل متجاسرين و كسانى كه چيز هستند احكام دارد. اين همه احكام در اسلام نسبت به اينها هست، اين همه احكام حكم به قتال و حكم به جهاد و حكم به اينها هست، اسلام از سياست دور است ؟! اسلام فقط اين مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟ اين نيست، اين احكام را دارد و بايد اين احكام هم اجراء بشود.

ارزش عبادات

از آن طرف هم اگر كسى بگويد: چرا مى رويد توى مسجد؟ اصلا نماز خواندن يعنى چه؟ اين هم غلط است.اسلام نماز دارد بنى الاسلام على الصلاه نماز دارد، فقط دنيا نيست و زندگى حيوانى تا تو بگوئى كه وقتى من زندگيم درست شد ديگر نماز را مى‏خواهم چه‏بكنم ؟! ديگر دعا را مى‏خواهم چه بكنم؟!

بله اگر ماعداى اين عالم را كسى انكار بكند حق بااوست، وقتى ماعدايى نباشد اصلاً هيچ يك از اين مسائل ديگر نبايد باشد اما وقتى كه يك ماعدائى است، وقتى برهان قائم است،اديان همه قائل هستند، برهان قائم است بر اينكه يك عالم ديگرى ماوراى اين عالم طبيعت هست، آن وقت همان طورى كه عالم طبيعت بايد با ابزار خودش درست بشود و عدالت اجتماعى در بين مردم جريان پيدا كند و حكومت عادله بسط عدل بدهد در بين مردم و اين جا را، اين عالم را تنظيمش بكند، اين اگر واقف بود تا همين حدود، مانعى نداشت كه حكومت وقتى اين كار را كرد تمام است مطلب. اما بعد از اينكه به برهان و به ضرورت همه اديان، ماعداى اين عالم هست ماعداى اين، يك زندگى ابدى هست، آن جا هم يك ابزارى دارد، زندگى آن جا هم يك ابزارى دارد، يك چيزهائى دارد براى زندگى آن جا، اينها را انبيا آوردند، دعا و ذكر و قرآن و نماز و همه اينها ابزار آن جاست، اين احكام عبادى ابزارى است براى زندگى آن طرف، معارف الهيه يك فيضى است براى زندگى آن طرف، براى نورانيت آن طرف.

تكليف است كه علم بياموزيم و عمل كنيم‏

پس اينهائى كه اين طرف افتاده‏اند حق ندارند تخطئه كنند آن طرفى‏ها را و اشكال به آنها تخطئه است و انحصار است. آنهايى هم كه آن طرف هستند حق ندارند به‏آنهائى كه مى‏گويند: بايد عدالت اجتماعى در بين مردم باشد، بايد با ظلم و با تعدى و اينها مبارزه كرد، تخطئه كنند و بگويند كه نه، ما تكليف‏مان اين است كه بنشينيم و درس بخوانيم. نه، همه مسلمانان‏ها تكليف شان اين است كه هم عمل بكنند، هم علم پيدا بكنند، هم عمل داشته باشند، هم مبارزه با ظلم و با فساد به اندازه قدرتشان بكنند و اگر اين تكليف را همه مردم عمل مى‏كردند امكان نداشت كه يك دولتى بتواند در بين ملت خودش

صحيفه نور جلد 1 صفحه 241

تعدى بكند و يا يك دولت ديگرى بتواند به دولت ديگر تعدى بكند. همه اينها براى اين است كه پشتوانه اين اشخاصى كه حكومت‏ها به دست آنها هست ملت نيست ملت راهش على حده است، اينها راهشان على حده. اينها يك جورى نكرده‏اند با مردم كه ملت همراهشان باشد، اينها يك كارى كرده‏اند كه ملت‏ها مخالفشان هست . شكاف بين دولت و ملت ما وقتى كه اوضاع مملكت خودمان را ملاحظه مى‏كنيم، اينها يك جورى درست كرده‏اند كه الان شكاف ما بين دولت و ملت جورى است كه اگر يك وقت ان شاء الله ساقط بشود اين دولت، همه چراغان خواهند كرد، شما نمى‏دانيد اين چراغانى چقدر باشكوه است. چرا؟ اگر حضرت امير هم ساقط مى‏شد اين جور بود؟! ملت اين طور بود؟! براى اين كه اينها جدا هستند از مردم. اينها كارى به مردم ندارند نه، كار دارند اما كار ظلم و تعدى، كار اشاعه فحشاء و شما نمى‏دانيد كه اخيرا چه فحشائى در ايران شروع شده است. شما اطلاع نداريد، گفتنى نيست كه چه فحشائى در ايران شروع شده است، در شيراز عمل شد و در تهران مى‏گويند بناست عمل بشود و كسى حرف نمى‏زند! آقايان ايران هم حرف نمى‏زنند، من نميدانم چرا حرف نمى‏زنند؟! اين همه فحشا دارد مى‏شود و اين ديگر آخرش هست يا نميدانم از اين ديگر آخرتر هم دارد. در بين تمام مردم، جمعيت، نمايش داد اعمال جنسى، خود عمل را و نفسشان هم در نيامده است ديگر براى كجا گذاشته‏اند؟ براى كى؟ چه وقت مى خواهند يك صحبتى بكنند؟ يك حرفى بزنند؟ يك اعتراضى بكنند؟

نقش دستگاه در تخدير مردم

خوشمزه اين است كه خود سازمان‏ها و خود دولت و خود مرديكه كذ، همين معنا با رضايت آنهاانجام ميشود بدون رضايت آنهامگر امكان دارد يك همچو امرى واقع بشود؟ يك همچو فحشائى واقع بشود؟ بعد روزنامه‏نويس‏ها را وادار مى‏كنند كه انتقاد كنند كه كار قبيحى بود، كار وقيحى بود. حالا به گوش مردم برود، آن جا به چشم مردم بخورد! اين جا هم به گوش مردم بخورد كه يك خرده آرام بشوند، آتش‏ها اگر باشد خاموش بشود.

بايد اعتراض شود

فردا هم در تهران خداى نخواسته اين كار خواهد انجام گرفت و نه آخوندى و نه سياسيى و نه دكترى و نه مهندسى و نه ديگرى اعتراضى نمى كند. اينها بايد اعتراض بشود. بايد گفته بشود. اگر ملت همه با هم، ملت همه با هم مطلبى را اعتراض كنند و احكام اسلام را بايستند و بگويند، امكان ندارد يك همچو قضايائى واقع بشود. اينها واقع مى‏شود از سستى ما و از ضعف ما و استفاده از ضعف ما.

مى‏گويند اينها دسته‏اى هستند ضعيف و بيچاره، در صورتى كه قوه داريد شما، شما پشتوانه‏تان ملت است،

صحيفه نور جلد 1 صفحه 242

ملت مسلمان است، اين ملت مسلمان علاقه دارد به اسلام، علاقه دارد به روحانى اسلام. روحانى اسلام بايد خدمت بكند، اگر خدمت نكند مردم عمل روحانى با او نمى‏كنند.

اسلام، جامع تمام جهات مادى و معنوى

در هر صورت، اسلام همه اين معانى را دارد و جامع تمام جهات مادى و معنوى و غيبى و ظاهرى هست براى اين كه انسان داراى همه مراتب است و قرآن كتاب انسان‏سازى است. انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، كتاب خدا آمده است كه انسان را انسان كند و همان طورى كه جامعه‏اش را اصلاح بكند خودش هم كامل كند تا برسد به مرتبه عالى. و نبايد آن طايفه به اين طايفه تعرض كند و اين طايفه به آن طايفه. اينها هر كدام مساله‏اى است براى خودش مستقل، مساله است على حده، تو عقلت نمى‏رسد كه مثلاً فقه چيست، چرا به فقه جسارت مى‏كنى؟ تو عقلت نمى‏رسد، تو عقلت نمى‏رسد به فلسفه و مافوق فلسفه، چرا جسارت به اصحاب آن مى‏كنى؟ عقلت نمى‏رسد. آن هم كه نمى‏تواند بفهمد كه اين طايفه چى مى‏گويند و اينها دنبال چى هستند، آن هم حق اعتراض ندارد، اين هم شايد فكرش كوتاه باشد.

دست به دست هم دهيد و از زيربار بيرون رويد

اينها همه بايد دست به دست هم بدهند، بايد اجتماع كنند، فقيهش با مهندسش، با دكترش، با محصلش، دانشگاهى با مدرسه‏اى دست به دست هم بدهند تا بتوانند يك كارى انجام بدهند و بتوانند از زير اين بارهائى كه به آنها تحميل دارد مى‏شود و هر روز زيادتر مى‏شود، از زير اين بارها بيرون بروند و نمى‏كنند! من نمى‏دانم چرا؟!

حالا يك قدرى شروع شده است در ايران، يك مقدارى شروع شده، و فرصتى پيدا شده و اميد است ان شاء الله كه فرصت‏هاى خوب پيش بيايد.

ان شاء الله خداوند تبارك و تعالى به همه شما توفيق بدهد و اسلام را تاييد كند و علماى اسلام را تاييد كند و محصلين را تاييد كند و مسلمين را تاييد كند.

والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته


previos page menu page next page