این واقعیتی است که ما ایرانیان یک میراث بزرگ فرهنگی از پیشینیان خود به ارث برده‌ایم. اما سوال این است که آیا چنین میراثی به شکل خودکار می‌تواند به یک ملت و هویت تبدیل شود؟ اصلائ این میراث چیست و چگونه می‌توان از آن در شـکل‌گیری یک دولت ملی مبتنی بر حافظه‌ای جمعی و احساس تعلق به سرنوشتی مشترک استفاده کرد؟
جلال ستاری: اسطوره، در وهلهء نخست یک روایت، قصه و داستان است. با این تفاوت که یک انسان‌اسطوره‌باور، اسطوره را حقیقی می‌داند. در حالی که افسانه یا قصه را راست نمی‌داند و آن را نوعی سرگرمی می‌شمارد. برای اسطوره‌باور، همیشه اسطوره به واقعیت ارجاع دارد. پس‌ ایمان به اسطوره، وجه فارق بین اسطوره و افسانه یا قصه است. وقتی اسطوره باور، اسـطـوره را بـه عنـوان یـک واقعیت انکارناپذیر، باور دارد، پس نمی‌توان گفت که همه اساطیر، زبان رمزی دارند. زیرا اگر از دیدگاه اسطوره باور، اسطوره واقعی است، پس رمزگونگی آن بی معنی است. هر چه هست، اسطوره برای امروزیان، مانند گذشته نیست. همهء اسطوره‌شناسان بزرگ امروز در این امر متفق القول هستند که زبان اسطوره رمزی نیست و البته در فرهنگ ما می‌توان راه حلی برای پیوند واقعیت با رمز یافت.
اسطوره‌ها در وهلهء نخست در تعریف و تــوصـیـف آفـرینـش بوده‌اند،‌ دراین باره که چگونه درخت، انسان، خورشید و همهء چیزهای دیگر پدید آمده‌اند. اما امـروزه ایـن بخش از اساطیر کمتر مورد توجه هستند و بخش زیادی از معنای خود را از دست داده‌انـد. بـرای نمونه امروز دیگر کمتر کسی بـه دنبال اسطوره‌های استرالیایی آفرینش وزغ نمیرود! این بخش از اساطیر به زمانی تعلق داشتند که بشر خود را در جهان پهناور، سرگشته و سراسیمه می‌دید و می‌خواست به جهان پیرامون خود معنا و مفهوم ببخشد. در حالی که با پیشرفت علم و عقلانیت، دیگر کمتر به این بخش از اساطیر توجه می‌شود. هر چند که حتی امروز، برای معتبر ساختن کشفیات جدید گاه به ریشه‌های اساطیری آنها باز میگردند برای مثال هنوز میبینیم از آپولون، سخن گفته می‌شود. یعنی هنوز هم برای بعضی کشفیات محیرالعقول به ذهن اسطوره پرداز متوسل می‌شویم. با این وصف اسطوره‌های آفرینش، موضوع همه اساطیر و ماندگارترین آن‌ها نیستند. بلکه موضوع‌هایی هستند که هنوز ذهن بشر برایشان پاسخ درست و دقیقی پیدا نکرده است. هنوز مرگ، جاودانگی و عشق، موضوعاتی هستند که ذهن بشر را درگیر خود می‌کند و برای آن‌ها پاسخی قطعی نیافته است. این‌ها اسطوره‌هایی ماندگار هستند که هنوز کارسازند. مثلائ به نظر من، اسطوره بنیادین فرهنگ غرب، اسطورهء «پرومته» است! یا یکی دیگر از این اساطیر ماندگار،‌تراژدی«آشیل» است که تا کنون ده‌ها کتاب پیرامون آن نوشته شده است.