چطور مگه ؟
-هیچی همین جوری پرسیدم
ناگهان فکری به خاطر سارا رسید و خواست تا او را کمی اذیت کند بلکه دست از سرش بردارد .ولی بعد پشیمان شد و گفت :
-امید پسر عموی خوب منه
-کجان که تا به حال ما زیارت شون نکردیم ؟
-شمال زندگی می کنند
-اتفاقا چند تا از دوستای من هم شمال زندگی می کنند ؟
سارا با کنایه گفت :
-اما من فکر می کردم شمالی ها همشون خوب هستند ؟
-یعنی دوستای من بدن
سارا لبخند موزیانه زد و گفت ::
-نمیدونم شاید هم باشن
-شاید هم بعضی هاشون بد باشن اما همه که دیگه نیستن
-راستی یادم رفت بپرسم دوست هاتون پسرند یا دختر
-دوست دختر. به من می یاد از این کارا بخوام بکنم ؟
-تا او جایی که من می دونم شما به اندازه موهای سرتون دوست دختر دارین ؟
اریا در حالی که سعی می کرد عصبانیتش را پنهان می کرد گفت :
-چه اطلاع رسونی دقیقی .شما این همه خبرهای دست اول رو از کجا می یار ین ؟
-کلاغه می رسونه ؟
-من اگه کلاغه رو بگیرم همه پراش رو در می یارم ؟
سارا پوزخندی زد و جواب نداد .اریا از شدت حرص قرمز شده بود .از نظر سارا تیر او به سنگ خورده بود همین برای سارا کافی بود .
اریا نگاهی به سارا کرد و گفت :
-شما چی ؟ شما دوست ندارین منظورم و می فهمین که
-نه هرگز من مثل بقیه دخترا نیستم .که بخوام هر احمقی رو که از راه می رسه دوستم بدونم البته نه همه دخترا
-امیدوارم اریا کلمه اخر را طوری بیان کرد که سارا متوجه منظورش نشد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)