● حافظه بر فراز تاریخ
بر گردیم به خودمان. این «ما»ی پر تاریخ. در جامعه ما، با تاریخ چند هزار ساله، در نتیجه گذشته هنوز حضور دارد. حضوری مشروعیت بخش. سایه اش بر سر ما است. ما با سایه های آن رابطه داریم، سایه هایی که پا به پای ما در همه ساحت های متکثر زندگی اجتماعی و فردی حضور دارند:پارادوکس در همین است گذشته چنان به تمامی وجود دارد که نمی تواند تبدیل به موضوع شناخت گردد. با آن زندگی می کنیم اما آن را نمی شناسیم. شناختمان از گذشته فقط مبتنی بر حافظه است. اتفاقاً مشکل ما این است که تاریخ را مساوی با حافظه می گیریم. همین حافظه ای که بنا بر تعریف ناگسسته است و متکثر و مدام در حال گزینش است و اتفاقاً دستخوش فراموشی نیز، اگر هم به یاد آورد فقط محدود به بخشی است از دیروز. حافظه نمی تواند به تنهایی فرهنگ ساز باشد، گاه حتی می تواند مانع شکل گیری اش شود. رنج ما نداشتن حافظه نیست، کیفیت داشتن آن است:
کوتاه و گسسته. از ادوار مختلف زندگی شخصی و یا اجتماعی خود خاطره داریم اما ناپیوسته. همین است که نسبتمان با دیروز تعریف ناشده است. دیروز را به گونه ای تکه پاره و گزینشی به یاد می آوریم، تا جایی که امورات امروزمان را بچرخاند. حتی اثرات آن خاطره را در رفتار و گفتار و پندار همگان می شود دید و ملاحظه کرد اما خود سوژه اثر پذیر از آن، آگاه نیست و درباره آن نمی تواند صحبت کند. در همه سطوح، همه محیط های فرهنگی، همه طبقات اجتماعی این حافظه های گسسته را می شود مشاهده کرد.هر چه این گسست میان ادوار تاریخی یا شخصی، رادیکال تر باشد فراموشی عمیقتر است، گزینش بیشتر است. گسست غافلگیرانه تر. مثلاً مذهبی بوده و از مذهب گسسته. چنان می گوید که گویی از مادر چنین زاده شده. ---------- بوده و از ---------- بریده ، یا بر عکس بی تفاوت بوده و یکباره به ---------- پیوسته . چنان می گوید و رفتار می کند که گویی بند نافش را با ---------- بریده اند. مثلاً از پشت کوه آمده و حال شده شهر نشین ، یا شهر نشین بوده و رفته به ممالک خارجی. چنان در فراموشی دیروز خود اصرار دارد و چنان به امروز خود مفتخر که گویی .. همین است که مدام در حال ناسزا گفتن است. به دین، به بی دینی، به ملت، به وطن فروش . به سنت یا به غرب. به خصوص و به خصوص به خودش. شاید کمتر ملتی باشد که ابنقدر به خودش ناسزا بگوید. به همین دلیل کمتر می شنوی «ما ایرانی ها». اکثراً می گویند« این ایرانی ها».یا مثلا« ً ایرانی جماعت». چنان می گوید که... فقط یک حافظه گسسته ، کوتاه یا فراموش شده می تواند چنین کلی بافی کند و از کلیتی بگوید که خود از آن منتزع شده . کافی است که برای لحظه ای خود را به یاد آورد تا دیگر اینقدر راحت قانون نسازد . متواضعانه تر حرف بزند و مشروط تر. جالب تر ازهمه این است که جمله ای که از همه دهن ها می شنویم همین قضیه نداشتن حافظه تاریخی است : «آقا ! ایرانی جماعت حافظه تاریخی ندارد». منظورشان این است که فراموش می کند. خود گوینده نمی داند و از نداشتنش در رنج است. اما خود را با گفتن این جمله، حافظه دار حس می کند. خود این گوینده احتمالاً آدم بی هویتی بوده و یادش رفته، دچار گسست های بنیادین شده و یادش رفته. از پشت کوه آمده و یادش رفته. تا مغز و استخوان سنتی بوده و یادش رفته. با فقر سر و کله می زده و یادش رفته در قدرت سهیم بوده و یادش رفته و چشم بر فاجعه ای بسته و یادش رفته . هیچ کاری در زندگی اش برای ارتقاء حافظه نکرده و یادش رفته. این است که به یمن حافظه های کوتاه یا فراموش شده و یا گسسته فردی یا جمعی، موفق تر هامان کوتاه ترین راه را بر می گزینند یعنی شبیه دیگری شدن شبیه غیر خودی گردیدن و ناموفق تر هامان سنگر گرفته در پس یک گذشته طلایی از دست رفته. اسلامی یا باستانی. و در این وسط، امروز می ماند روی دست همگان و هیچ کس حاضر نمی شود مسئولیت آن را بر عهده بگیرد . هرکس می اندازد به گردن آن یکی. از روزگار کجمدارو فلک غداردر اشکال مردمی اش تا قدرت های خارجی و توطئه های پیدا و پنهان در شکل فرهیخته ترش. مسئولین می اندازند به گردن سیستم. سیستم می گوید مردم خرابند. می روی سراغ مردم. رعیت اگرباشد می گوید خدا و تقدیر. شهروند اگر شده باشد می اندازد به گردن مسئول.
پرسش بعدی این است: