گزیده غزل ۶۱

منم و قامت آن لب بر وای خواجه مؤذن
تو درمسجد خود زن والی ربک فارغب
به کرشمه ترا برو مکن از بهر خدا خم
که زمحراب تو برشد به فلک نعرهٔ یارب
اگر این سوخته گوید سخن از بوس و کناری
مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب