دو کس مردند و حسرت بردند یکی انکه داشت و نخورد ، دیگری انکه دانست و نکرد
دولا پهنا حساب کردن
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
دیدی که چه کرد اشرف خر /// او مظلمه برد و دیگری زر
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را /// امان نداد که شب را سحر کند
دیر امدم شیر امدم
دیر امده است و زود میخواهد برود
دیر جنبیده بودم خودم را هم برده بودند
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
دیگ به دیگ میگه روت سیاه
دیگران کاشتند و ما خوردیم
دیگ رفت با دیگچی برگشت
دیگه نه من نه تو
دیگی که برای من نجوشد سر سگ در ان بجوشد
دیگی که بزاید سر زا هم خواهد مرد
دیوار حاشا بلند است
دیوار موش دارد و موشم گوش دارد
دیوانه سنگی را به چاه میاندازد که صد عاقل نمی توانند بیرون بیاورند
دیو چو بیرون رود فرشته دراید ( منظر دل نیست جای صحبت اغیار.....)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)