آواز افشاري

{گوینده (مولود زهتاب)}:
بیدل وخسته دراین شهرم ودلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست

شب به بالین من خسته به غیرازغم دوست
زآشنایان کهن یار وپرستاری نیست

یارب این شهرچه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست

فکر بهبودی خود ای دل بکن ازجای دگر
که اندراین شهر طبیب دل بیماری نیست

{معین} :
صفاي اشک و آهم داده اين عشق
دل دور از گناهم داده اين عشق
دو چشمونت يه شب آتيش به جون زد
خيال کردم پناهم داده اين عشق

چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که مي خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حاليم
يه رنگم، صادقم، صافم، زلالم

تو که عشقو تو ویرونی ندیدی
شب سر در گریبونی ندیدی
نمی دونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی

عزیز جونم، غم عشق تو کم نیست
سوای عشق تو هر غم که غم نیست
گله کردی چرا می نالم از درد
دیگه این ناله ها دست خودم نیست

چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که مي خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حاليم
يه رنگم، صادقم، صافم، زلالم