ديوانه پسند

رو كرد به ما بخت و فتاديم به بندش
ما را چه گنه بود؟- خطا كرد كمندش
با آن همه دلداده دلش بسته ي ما شد
اي من به فداي دل ديوانه پسندش
نرگس ز چه بر سينه زد آن يار فسون كار؟
ترسم رسد از ديده ي بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و، از ديده برون شد
آميخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فريباست!
چون لاله كه مهتاب بپيچد به پرندش.
گر باد بيارامد و گر موج نخيزد
دل نيز شكيبد، مخراشيد به پندش
سيمين طلب بوسه يي از لعل لبي داشت
ترسم كه به نقد دل و جاني ندهندش.