قسمت بیست و یکم
اتومبيل با سرعت زياد از محل دور شد. هوگو سانچز به سمت برادرش دويد. سانتياگو را در آغوش گرفت و محكم تكان داد.
_ سانتياگو... سانتيگو...
اما سانتياگو تكان نمي خورد. همه دور او جمع شدند. هوگو با صداي بلند فرياد مي كشيد. چند نفر او را از روي برادرش بلند كردند. اَلِكس كندي بر روي سانتياگو خم شد. دستش را بر روي گردن او گذاشت. پرفسور اندرسون نگاهي به اَلِكس انداخت. اَلِكس با حالتي افسرده سرش را تكان داد. هوگو فرياد كشيد:
_ كثافت لعنتي، مطمئن باش خودم مي كشمت.
پرفسور اندرسون برگشت. آرام و متفكر شروع به قدم زدن كرد. بيل به دنبال او رفت. هوگو همچنان اشک ريزان فرياد مي كشيد. بيل خود را به پرفسور اندرسون رساند.
_ پرفسور... پرفسور...
پروفسور اندرسون ايستاد. بيل مستقيم به چشم هاي او نگاه كرد.
_ آه خداي من، غير قابل باوره. به من گوش كنين پروفسور. شما سال ها در اين مورد تحقيق كردين. حتماً راهي وجود داره. ..
_ بله راهي وجود داره. فقط يک راه.
_ خواهش مي كنم اين حرفو نزنين.
پروفسور اندرسون با دو دست شانه هاي بيل را گرفت و محكم تكان داد.
_ بيل... بيل... به خودت بيا. مردي كه ما امشب ديديم، ديگه برادر تو نيست. با اين وجود، اون هنوز کاملاً به يه خون آشام تبديل نشده. ما فقط تا ساعت دوازده شب چهارم ماه مه ( عيد جورج مقدس. ..
((THE EVE OF SAINT GEORG’ S DAY )) بر اساس عقيده اي، در شب چهارم ماه مه، راس ساعت دوازده شب، زماني که ناقوس کليساها نواخته شود، تمام نيروهاي شيطاني جهان با نيرو و قدرت هر چه تمام تر شروع به فعاليت خواهند نمود. ) وقت داريم. زماني كه دوازدهين زنگ ساعت در اون شب مخوف به صدا در بياد، برادر تو به يه خون آشام واقعي تبديل مي شه و تو خيلي بهتر از من مي دوني كه از بين بردن يه خون آشام واقعي چقدر سخته.
_ ولي بايد راهي وجود داشته باشه.
پروفسور اندرسون شانه هاي بيل را رها كرد.
_ متأسفم بيل، هيچ راهي وجود نداره.
اَلِكس كندي به آن دو ملحق شد. رو به پروفسور اندرسون کرد و از او پرسيد:
_ پروفسور، چه كار بايد بكنيم؟
_ اين طور که به نظر مي ياد، جان اسميت در هنگام گاز گرفته شدن توسط خون آشامي که اونو به اين روز انداخته نمرده. در صد افرادي که از گاز يه خون آشام جون سالم به در مي برن خيلي کمه. اگر اشتباه نکرده باشم، دفعه ي قبلي که اونو ديدم، درست زماني بود که ما به دنبال آخرين خون آشام باقي مونده از اين نوع، مارسيان، به اين منطقه اومده بوديم. احتمالاً جان توسط او آلوده شده.
بيل يادش آمد که چقدر به جان در مورد بيرون نرفتن در شب هشدار داده بود.
_ در واقع خون آشام هاي عادي فقط جنازه هايي هستند که شب ها از قبر بيرون مي يان و به دنبال قرباني مي گردن. اونا خطر کمي دارن. ولي يه خون آشام واقعي موجود بسيار قدرتمنديه. چنين موجودي خيلي خطرناک تره.
پروفسور اندرسون چشم هايش را بست و با اندوه فراوان گفت:
_ خُب... من بعد از کشته شدن مارسيان، فکر مي کردم همه چي تموم شده.
سپس چشم هايش را گشود و با حالتي قاطع گفت:
_ بهترين افراد رو انتخاب كن. سريع پيداش كنين. در ضمن، اگر چه حيوانات تأثير پذيريه انسان رو ندارن، ولي اون اسب هم بايد از بين بره.
ادامه دارد...
نوشته: علی پاینده جهرمی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)