شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
میشوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست
معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
عاشقان دورگرد آیینهدار حیرتند
شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس
حلقهی بیرون در از خانه باشد بیخبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
برنمیآید صدا از شیشه چون شد توتیا
سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطهی آغاز بود
دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
گل چه میداند که سیر نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس
پشت و روی نامهی ما، هر دو یک مضمون بود
روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس
نشاهی می میدهد صائب حدیث تلخ ما
گر نخواهی بیخبر گردی، خبر از ما مپرس
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)